ز دانایی بنالد مرد دانا

ز دانایی بنالد مرد دانا – نفس انسان

شعر ز دانایی بنالد مرد دانا – نفس انسان ملک الشعرا بهار    ز دانایی بنالد مرد دانا که دانا را خرد بندی است بر پا   ز سیری کرده قی در هند، راجه گرسنه خفته «‌روسو» در اروپا   فرو ماند به کرباسی کشاورز مخنث گام بگذارد به دیبا   عزیز بی‌جهت در خز[…]

تا تاختند بی هنران در مصاف ها

تا تاختند بی‌هنران در مصاف‌ها

شعر تا تاختند بی‌هنران در مصاف‌ها ملک الشعرا بهار  پاسخ به شعاع الملک   تا تاختند بی‌هنران در مصاف‌ها زد زنگ‌، تیغ‌های هنر در غلاف‌ها   ناچار تن زند ز مصاف مخنثان آن کس که‌برشکست به‌مردی ‌مصاف‌ها   تا لافزن نمود زبان هنر دراز ی‌ت‌باره کرد خوی‌، زبان‌ها به لاف‌ها   تا تیره دُرددن به[…]

چون-آه-عاشقان-شد-صبح-آتش-معنبر-خاقانی

چون آه عاشقان شد صبح آتش معنبر – ۹۹

چون آه عاشقان شد صبح آتش معنبر خاقانی – قصیده ۹۹ در ستایش ملک ارسلان مظفر     چون آه عاشقان شد صبح آتش معنبر سیماب آتشین زد در بادبان اخضر   آن خایه‌های زرین از سقف نیم خایه سیماب شد چو برزد سیماب آتشین سر   مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست[…]

ای-نهان-داشتگان-موی-ز-سر-بگشایید-خاقانی

ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید – ۹۸

ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید خاقانی – قصیده ۹۸ مطلع دوم     ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید وز سر موی سر آغوش به زر بگشایید   ای تذروان من آن طوق ز غبغب ببرید تاج لعل از سر و پیرایه ز بر بگشایید   آفتابم گرو شام و شما بسته[…]

صبح-گاهی-سر-خوناب-جگر-بگشایید-خاقانی

صبح گاهی سر خوناب جگر بگشایید – ۹۷

صبح گاهی سر خوناب جگر بگشایید خاقانی – قصیده ۹۷ این قصیدهٔ را در مرثیهٔ فرزند خویش امیر رشید الدین سروده و آن را ترنم المصائب گویند     صبح گاهی سر خوناب جگر بگشایید ژالهٔ صبح دم از نرگس تر بگشایید   دانه دانه گهر اشک ببارید چنانک گره رشتهٔ تسبیح ز سر بگشایید[…]

چشم-بر-پرده-امل-منهید-خاقانی

چشم بر پردهٔ امل منهید – ۹۶

چشم بر پردهٔ امل منهید خاقانی – قصیده ۹۶ در حکمت و اندرز     چشم بر پردهٔ امل منهید جرم بر کردهٔ ازل منهید   علت هست و نیست چون ز قضاست کوشش و جهد را علل منهید   چون بنابود دل قرار گرفت بود یک هفته را محل منهید   عمر کز سی[…]

حاصل-عمر-چه-دارید-خبر-باز-دهید-خاقانی

حاصل عمر چه دارید خبر باز دهید – ۹۵

حاصل عمر چه دارید خبر باز دهید خاقانی – قصیده ۹۵ در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید     حاصل عمر چه دارید خبر باز دهید مایه جانی است ازو وام نظر باز دهید   هر براتی که امل راست ز معلوم مراد چون نرانند به دیوان قدر باز دهید   ز[…]

بیدقی-مدح-شاه-می‌گوید-خاقانی

بیدقی مدح شاه می‌گوید – ۹۴

بیدقی مدح شاه می‌گوید – ۹۴ در رثاء امام ابو عمر و اسعد     بیدقی مدح شاه می‌گوید کوکبی وصف ماه می‌گوید   بلکه مزدور دار خانهٔ نحل صفت عدل شاه می‌گوید   ذره در بارگاه خورشید است سخن از بارگاه می‌گوید   مور در پایگاه جمشید است قصه از پیشگاه می‌گوید   خاطرم[…]

ایام-خط-فتنه-به-فرق-جهان-کشید-خاقانی

ایام خط فتنه به فرق جهان کشید – ۹۳

شعر ایام خط فتنه به فرق جهان کشید خاقانی – قصیده ۹۳ قصیده     ایام خط فتنه به فرق جهان کشید لن‌ تفلحوا به ناصیهٔ انس و جان کشید   دل‌ها به نیل رنگ‌رزان درکشید از آنک غم داغ گازرانه بر اهل جهان کشید   بر بوی یک نفس که همه ناتوانی است ای[…]

بس کن از این مکابره ای غوک ژاژخا

بس کن از این مکابره ای غوک ژاژخا – غوکنامه

 شعر بس کن از این مکابره ای غوک ژاژخا – غوکنامه ملک الشعرا بهار    بس کن از این مکابره ای غوک ژاژخا خامش‌، گرت هزار عروسیست‌، ور عزا   ای دیو زشتروی‌، رخ زشت را بشوی ورنه در آب جوی مزن بیش دست و پا   آن غوک سبزپوش برآن برگ پیلگوش جسته کمین[…]

سحابی قیرگون برشد ز دریا

سحابی ‌قیرگون برشد ز دریا – طوفان

شعر سحابی ‌قیرگون برشد ز دریا – طوفان ملک الشعرا بهار    سحابی ‌قیرگون برشد ز دریا که قیراندود شد زو روی دنیا   خلیج فارس گفتی کز مغاکی به دوزخ رخنه کرد و ریخت آن‌جا   بناگه چون بخاری تیره و تار از آن چاه سیه سر زد به بالا   علم زد بر[…]

از-همه-عالم-کران-خواهم-گزید-خاقانی

از همه عالم کران خواهم گزید – ۹۲

شعر از همه عالم کران خواهم گزید خاقانی – قصیده ۹۲ در بیان عشق و گوشه نشینی و ستایش عصمة الدین خواهر منوچهر     از همه عالم کران خواهم گزید عشق دل جویی به جان خواهم گزید   دولت یک روزه در سودای عشق بر همه ملک جهان خواهم گزید   آفتابی از شبستان[…]

صفتی-است-حسن-او-را-به-وهم-در-نیاید-خاقانی

صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید – ۹۱

شعر صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید خاقانی – قصیده ۹۱ این قصیدهٔ را در زمان کودکی در ستایش فخر الدین منوچهر بن فریدون شروان شاه سروده است     صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید روشی است عشق او را که به گفت بر نیاید  […]

شه-اختران-زان-زار-افشان-نماید-خاقانی

شه اختران زان زر افشان نماید – ۹۰

شعر شه اختران زان زر افشان نماید خاقانی – قصیده ۹۰ مطلع دوم     شه اختران زان زر افشان نماید که اکسیر زرهای آبان نماید   برآرد ز جیب فلک دست موسی زر سامری نقد میزان نماید   نه خورشید هم خانهٔ عیسی آمد چه معنی که معلول و حیران نماید   ز نارنج[…]

مرا-صبح-دم-شاهد-جان-نماید-خاقانی

مرا صبح دم شاهد جان نماید – ۸۹

شعر مرا صبح دم شاهد جان نماید خاقانی – قصیده ۸۹ در ستایش اتابک منصور فرمانروای شماخی و ابوالمظفر شروان شاه     مرا صبح دم شاهد جان نماید دم عاشق و بوی پاکان نماید   دم سرد از آن دارد و خندهٔ خوش که آه من و لعل جانان نماید   لب یار من[…]

در-کفم-نیست-آنچه-می‌باید-خاقانی

در کفم نیست آنچه می‌باید – ۸۸

شعر در کفم نیست آنچه می‌باید خاقانی – قصیده ۸۸ قصیده     در کفم نیست آنچه می‌باید در دلم نیست آنچه می‌شاید   هیچ در صبر دل نبندم از آنک دانم از صبر هیچ نگشاید   غم‌گساری در ابر می‌جویم برق او دید هم نمی‌شاید   صد جگر پاره بر زمین افتد گر کسی[…]

نه-دل-از-سلامت-نشان-میدهد-خاقانی

نه دل از سلامت نشان می‌دهد – ۸۷

شعر نه دل از سلامت نشان می‌دهد خاقانی – قصیده ۸۷ قصیده     نه دل از سلامت نشان می‌دهد نه عشق از ملامت امان می‌دهد   نه راحت دمی همدمی می‌کند نه محنت زمانی زمان می‌دهد   قرار جهان بر جفا داده‌اند مرا بیقراری از آن می‌دهد   دو نیمه کنم عمر با یک[…]

آمد و شدگیتی دیگرگونا

نوبهار آمد و شدگیتی دیگرگونا – گلستان

شعر نوبهار آمد و شدگیتی دیگرگونا – گلستان ملک الشعرا بهار    نوبهار آمد و شدگیتی دیگرگونا باغ رنگین شد از خیری و آذریونا   رده بستند به باغ اندرکل‌های جوان جامه‌ها رنگین چون لشگر ناپلیونا   سرخ گل خنده زد و مرغ شباوبزگریست از لب کارون تا ساحل آبسگونا   برگ سبزآورد آن زرد[…]

دگر باره خیاط باد صبا

دگر باره خیاط باد صبا – فخریه

شعر دگر باره خیاط باد صبا – فخریه ملک الشعرا بهار    دگر باره خیاط باد صبا بر اندام گل دوخت رنگین قبا   بسی حله آورد و ببرید و دوخت به نوروز، خیاط باد صبا   یکی را به بر ارغوانی سلب یکی را به تن خسروانی ردا   ز اصحاب بستان که یکسر[…]

فریاد از این جهان و از این دنیا

فریاد از این جهان و از این دنیا

شعر فریاد از این جهان و از این دنیا ملک الشعرا بهار لابه حکیم   فریاد از این جهان و از این دنیا وین رسم ناستودهٔ نازیبا   برباد رفته قاعدهٔ موسی و از یاد رفته توصیهٔ عیسی   توراهٔ گشته توریهٔ بدعت انجیل گشته واسطهٔ دعوا   خُلق محمدی شده مستنکر دستور ایزدی شده[…]

ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا

ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا

شعر ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا – ملک الشعرا بهار  شکوه از حسود   ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا منم که شعر ز من یافته‌است قدر و بها   به پیش نادان گر قدر من بود پنهان به پیش دانا باشد مقام من پیدا   همی نشاید گفتن که[…]

سر-چه-سنجد-که-هوش-می-بشود-خاقانی

سر چه سنجد که هوش می‌بشود – ۸۶

شعر سر چه سنجد که هوش می‌بشود خاقانی – قصیده ۸۶ در رثاء امام شهاب الدین     سر چه سنجد که هوش می‌بشود تن چه ارزد که توش می‌بشود   دلم از خون چو خم به جوش آمد جان چو کف ز او به جوش می‌بشود   منم آن بید سوخته که به من[…]

آمد-بهار-و-بخت-که-عشرت-فزا-شود-خاقانی

آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود – ۸۵

شعر آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود خاقانی – قصیده ۸۵ قصیده     آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود از هر طرف هزار گل فتح وا شود   گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود   کان زر و جواهر بحر در و گهر شد[…]

مشتی-خسیس-ریزه-که-اهل-سخن-نیند-خاقانی

مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیند – ۸۴

شعر مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیند خاقانی – قصیده ۸۴ در نکوهش و ملامت حسودان     مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیند با من قران کنند وقرینان من نیند   چون ماه نخشبند مزور از آن چو من انجم فروز گنبد هر انجمن نیند   از هول صور فکرت من در[…]

به-جوی-سلامت-کس-آبی-نبیند-خاقانی

به جوی سلامت کس آبی نبیند – ۸۳

شعر به جوی سلامت کس آبی نبیند خاقانی – قصیده ۸۳ قصیده     به جوی سلامت کس آبی نبیند رخ آرزو بی‌نقابی نبیند   نبیند دل آوخ به خواب اهل دردی که در دیدهٔ بخت خوابی نبیند   همه نقب دل بر خراب آید آوخ چرا گنجی اندر خرابی نبیند   اگر عالم خاک[…]

مقصد-اینجاست-ندای-طلب-اینجا-شنوند-خاقانی

مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند – ۸۲

شعر مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند خاقانی – قصیده ۸۲ این قصیدهٔ به نام کنز الرکاز است و خاقانی آن را در ستایش پیغمبر اکرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است     مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند بختیان را ز جرس صبح‌ دم آوا شنوند   عارفان نظری را[…]

شب-روان-چو-رخ-صبح-آینه-سیما-بینند-خاقانی

شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند – ۸۱

شعر شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند خاقانی – قصیده ۸۱ این قصیدهٔ را حرز الحجاز خوانند در کعبهٔ علیا انشاء کرده و بر بالین مقدس پیغمبر اکرم صلوات الله علیه در یثرب به پایان آورده     شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند کعبه را چهره در آن آینه پیدا[…]

نوروز-برقع-از-رخ-زیبا-برافکند-خاقانی

نوروز برقع از رخ زیبا برافکند – ۸۰

شعر نوروز برقع از رخ زیبا برافکند خاقانی – قصیده ۸۰ مطلع دوم     نوروز برقع از رخ زیبا برافکند بر گستوان به دلدل شهبا برافکند   سلطان یک سوارهٔ گردون به جنگ دی بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند   بابیست و یک و شاق ز سقلاب ترک‌وار بر راه دی کمین[…]

گردون-نقاب-صبح-به-عمدا-برافکند-خاقانی

گردون نقاب صبح به عمدا برافکند – ۷۹

شعر گردون نقاب صبح به عمدا برافکند خاقانی – قصیده ۷۹ در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران     گردون نقاب صبح به عمدا برافکند راز دل زمانه به صحرا برافکند   مستان صبح چهره مطرا به می‌کنند کاین پیر طیلسان مطرا برافکند   جنبید شیب مقرعهٔ صبح دم کنون ترسم که[…]

راز-دلم-جور-روزگار-برافکند-خاقانی

راز دلم جور روزگار برافکند – ۷۸

شعر راز دلم جور روزگار برافکند خاقانی – قصیده ۷۸ ایضا در مرثیهٔ خانوادهٔ خود     راز دلم جور روزگار برافکند پردهٔ صبرم فراق یار برافکند   این همه زنگار غم بر آینهٔ دل فرقت آن یار غم‌گسار برافکند   خانهٔ بام آسمان که سینهٔ من بود قفل غمش هجر یار غار برافکند  […]