شعر خاقانی با فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

گرچه-خاقانی-از-اصحاب-فروتر-بنشست-خاقانی

گرچه خاقانی از اصحاب فروتر بنشست – ۴۵

گرچه خاقانی از اصحاب فروتر بنشست خاقانی – قطعه ۴۵     گرچه خاقانی از اصحاب فروتر بنشست نتوان گفت که در صدر تو او کم قدر است   صدر تو دایرهٔ جاه و جلال است مقیم در تن دایره هرچا که نشینی صدر است     از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:   در صورتی[…]

چار-چیز-است-خوش-آمد-دل-خاقانی-را-خاقانی

چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را – ۳۷

چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را خاقانی – قطعه ۳۷     چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست   مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست     از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:   در صورتی که[…]

سر-تابوت-مرا-باز-گشائید-همه-خاقانی

سر تابوت مرا باز گشائید همه – ۲۰۶

سر تابوت مرا باز گشائید همه خاقانی – قصیده ۲۰۶ مطلع دوم سر تابوت مرا باز گشائید همه خود ببینید و به دشمن بنمائید همه   بر سر سبزهٔ باغ رخ من کبک مثال زار نالید که کبکان سرائید همه   پس بگوئید ز من با پدر و مادر من که چه دل‌سوخته و رنج[…]

دلنواز-من-بیمار-شمائید-همه-خاقانی

دلنواز من بیمار شمائید همه – ۲۰۵

دلنواز من بیمار شمائید همه خاقانی – قصیده ۲۰۵ این مرثیه را از زبان قرة العین امیر رشید فرزند خود گوید   دلنواز من بیمار شمائید همه بهر بیمار نوازی به من آئید همه   من چو موئی و ز من تا به اجل یک سر موی به سر موی ز من دور چرائید همه[…]

رهروم-مقصد-امکان-به-خراسان-یابم-خاقانی

رهروم مقصد امکان به خراسان یابم – ۱۳۸

رهروم مقصد امکان به خراسان یابم خاقانی – قصیده ۱۳۸ در ستایش خراسان و آرزوی وصول به آن مدح صدر جهان محیی الدین     رهروم مقصد امکان به خراسان یابم تشنه‌ام مشرب احسان به خراسان یابم   گرچه رهرو نکند وقفه، کنم وقفه از آنک کشش همت اخوان به خراسان یابم   دل کنم[…]

ای-نهان-داشتگان-موی-ز-سر-بگشایید-خاقانی

ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید – ۹۸

ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید خاقانی – قصیده ۹۸ مطلع دوم     ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید وز سر موی سر آغوش به زر بگشایید   ای تذروان من آن طوق ز غبغب ببرید تاج لعل از سر و پیرایه ز بر بگشایید   آفتابم گرو شام و شما بسته[…]

صبح-گاهی-سر-خوناب-جگر-بگشایید-خاقانی

صبح گاهی سر خوناب جگر بگشایید – ۹۷

صبح گاهی سر خوناب جگر بگشایید خاقانی – قصیده ۹۷ این قصیدهٔ را در مرثیهٔ فرزند خویش امیر رشید الدین سروده و آن را ترنم المصائب گویند     صبح گاهی سر خوناب جگر بگشایید ژالهٔ صبح دم از نرگس تر بگشایید   دانه دانه گهر اشک ببارید چنانک گره رشتهٔ تسبیح ز سر بگشایید[…]

حاصل-عمر-چه-دارید-خبر-باز-دهید-خاقانی

حاصل عمر چه دارید خبر باز دهید – ۹۵

حاصل عمر چه دارید خبر باز دهید خاقانی – قصیده ۹۵ در بیماری فرزند و تاثر از درگذشت وی گوید     حاصل عمر چه دارید خبر باز دهید مایه جانی است ازو وام نظر باز دهید   هر براتی که امل راست ز معلوم مراد چون نرانند به دیوان قدر باز دهید   ز[…]

مقصد-اینجاست-ندای-طلب-اینجا-شنوند-خاقانی

مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند – ۸۲

شعر مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند خاقانی – قصیده ۸۲ این قصیدهٔ به نام کنز الرکاز است و خاقانی آن را در ستایش پیغمبر اکرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است     مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند بختیان را ز جرس صبح‌ دم آوا شنوند   عارفان نظری را[…]

شب-روان-چو-رخ-صبح-آینه-سیما-بینند-خاقانی

شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند – ۸۱

شعر شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند خاقانی – قصیده ۸۱ این قصیدهٔ را حرز الحجاز خوانند در کعبهٔ علیا انشاء کرده و بر بالین مقدس پیغمبر اکرم صلوات الله علیه در یثرب به پایان آورده     شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند کعبه را چهره در آن آینه پیدا[…]

می-و-مشک-است-که-با-صبح-درآمیخته-اند-خاقانی

می و مشک است که با صبح برآمیخته‌اند – ۶۲

شعر می و مشک است که با صبح برآمیخته‌اند خاقانی – قصیده ۶۲ در ستایش منوچهر بن فریدون شروان شاه     می و مشک است که با صبح برآمیخته‌اند یا بهم زلف و لب یار درآمیخته‌اند   صبح چون خنده گه دوست شده است آتش سرد آتش سرد به عنبر مگر آمیخته‌اند   یا[…]

دوش-برگردون-رنگی-دگر-آمیخته-اند-خاقانی

دوش بر گردون رنگی دگر آمیخته‌اند – ۶۱

شعر دوش بر گردون رنگی دگر آمیخته‌اند خاقانی – قصیده ۶۱ تجدید مطلع     دوش بر گردون رنگی دگر آمیخته‌اند شب و انجم چو دخان با شرر آمیخته‌اند   ماه نو ابروی زال زر و شب رنگ خضاب خوش خضاب از پی ابروی زر آمیخته‌اند   نیشتر ماه نو و خون شفق و طشت[…]

چه-سبب-سوی-خراسان-شدنم-نگذارند-خاقانی

چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند – ۵۵

شعر چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند خاقانی – قصیده ۵۵ وقتی او را از رفتن به خراسان منع می‌کردند مشتاقانه این قصیدهٔ را سرود     چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند   نیست بستان خراسان را چو من مرغی مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند   گنج درها[…]