آنگاه که خشم شعله زد و بالا گرفت

آنگاه که خشم شعله زد و بالا گرفت – قلب تو آرام‌ آرام درهم‌ می‌ شکند

آنگاه که خشم شعله زد و بالا گرفت – شعر قلب تو آرام‌ آرام درهم‌ می‌ شکند – آنا آخماتووا   آنگاه که خشم شعله زد و بالا گرفت و همدیگر را مرده و نابود خواستیم شاید نمی‌دانستیم که دنیا چه جای کوچکی است برای هردومان چه بی‌رحمانه تن می‌خراشند تیغ‌های خاطره این شکنجه‌گرانِ بی‌رحم[…]

نمی دانم زنده ای یا مرده

نمیدانم زنده ای یا مرده

شعر نمی دانم زنده ای یا مرده – آنا آخماتووا   نمی‌ دانم زنده‌ ای یا مرده و هنوز می‌توان روی زمین تو را جست ؟ یا غروبِ آفتاب که به تاریکی نشست آرام و تنها در ذهنم سوگواری کنم دعاهایم همه برای توست و بی‌قراری‌های شبانه‌ام انبوهِ شعرهای سپیدم و شعله‌ی سوزانِ آبی چشم‌هایم[…]

اگر تو موسیقی بودی

اگر تو موسیقی بودی

شعر اگر تو موسیقی بودی – آنا اخماتووا   اگر تو موسیقی بودی بی وقفه به تو گوش می‌سپردم و اندوهم به شادی بدل می‌شد   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: گفتی بروم، مرو به غم منشانم – ۲۴۹ و اینک تنها مانده ام شعر کسی که روی تو بیند نگه به کس نکند سعدی می[…]

و گویی چشمانش شعله های آتش بودند

و گویی چشمانش شعله های آتش بودند

شعر و گویی چشمانش شعله های آتش بودند – آنا آخماتووا   و گویی چشمانش شعله‌های آتش بودند که تا صبحگاه با من پرواز می‌ کردند و من در نیافتم این چشمان عجیب‌ رنگ چه‌ اند؟ مترجم: عبدالعلی دست غیب   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: یار باید که هر چه یار کند – 237 خاطره[…]

چه ساده می تواند اسیرم کند این مرد

چه ساده می تواند اسیرم کند این مرد

شعر چه ساده می تواند اسیرم کند این مرد – آنا آخماتووا   چه ساده می‌تواند اسیرم کند این مرد به سویم خم می‌شود -هنوز کلامی نگفته- خون چهره‌ام را ترک می‌کند. آیا عشق سنگِ گوری خواهد بود بر زندگی‌ام؟ مترجم : احمد پوری   پیشنهاد ویژه برای مطالعه:  شعر تشر خورده – بورخس  گویند[…]

طلا رنگ می بازد

طلا رنگ می بازد – تنها اندوه است که پایدار است

طلا رنگ می بازد – شعر تنها اندوه است که پایدار است – آنا آخماتووا   طلا رنگ می بازد مرمر خاک می شود فولاد زنگ می زند نابودی با همه چیزی است در این جهان. تنها اندوه است که پایدار است تا زمانی که واژه باشکوه بماند   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: شعر تراو[…]

دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد

دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد – تو با خورشید زندگی میکنی

دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد – شعر تو با خورشید زندگی میکنی – آنا آخماتووا   دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد نه آبی، نه شرابی دیگر بوسه‌های صبحگاهی نخواهند بود و تماشای غروب از پنجره نیز تو با خورشید زندگی می‌کنی من با ماه در ما ولی فقط یک عشق زنده است برای[…]

بیا و سراغی از من بگیر

بیا و سراغی از من بگیر

شعر بیا و سراغی از من بگیر – آنا آخماتووا   بیا و سراغی از من بگیر می دانم باید جایی در این نزدیکی ها باشی بیا که تنهای تنهایم در حسرت صدای بال کبوتر پیام   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: جلوه هایی از زندگی انسان در شعر سهراب سپهری شعر خنده سرد اثر نیما[…]

و اینک تنها مانده ام

و اینک تنها مانده ام

شعر و اینک تنها مانده ام – آنا آخماتووا   و اینک تنها مانده ام به شمردن روزهای پوچ آی دوستان بی قید من آی قوهای من به ترانه ای فرایتان نمی خوانم و به اشک بازتان نمی گردانم اما غروب ها به ساعت اندوه در نیایشی به یادتان می آورم تیر مرگ به ناگاه[…]

دیوانه وار پشت سرش دویدم

دیوانه وار پشت سرش دویدم – از پیش من نرو

دیوانه وار پشت سرش دویدم – شعر از پیش من نرو – آنا آخماتووا   دیوانه وار پشت سرش دویدم از پله‌های پایین رفتم فریاد زدم : شوخی بود، باور کن از پیش من نرو لبخندی ترسناک چهره‌اش را پوشاند به سردی گفت: در باد نایست، سرما می‌خوری   مترجم : احمد پوری   پیشنهاد[…]

جدایی از تو هدیه ای است

جدایی از تو هدیه ای است

شعر جدایی از تو هدیه ای است – آنا آخماتووا   جدایی از تو هدیه ای است فراموشی تو نعمتی اما عزیز من آیا زنی دیگر صلیبی را که من بر زمین نهادم بر دوش خواهد کشید ؟   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: شعر چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد نظامی  شعر و یک[…]

مرا به شگفتی وا میداری

مرا به شگفتی وا میداری – وقتی میگویی فراموشت می کنند

مرا به شگفتی وا میداری – شعر وقتی می گویی فراموشت می کنند – آنا آخماتووا   مرا به شگفتی وا میداری وقتی می گویی فراموشت می کنند مرا صدها بار فراموشم کرده اند صدها بار در گور آرام گرفته ام گوری که شاید اکنون در آنم الهه شعر گور شد و گنگ و چون[…]

قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا

قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا – جائی که دیگر تو در آن نیستی

قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا – شعر جائی که دیگر تو در آن نیستی – آنا آخماتووا   قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا در شادی و اندوه نخواهد شنید آن گونه که می شنید دیگر پایان راه است ترانۀ من در دوردست ها در دل شب سفر می کند جائی که دیگر تو[…]

عاقبت همه ی ما زیر این خاک آرام خواهیم گرفت

عاقبت همه ی ما زیر این خاک آرام خواهیم گرفت

شعر عاقبت همه ی ما زیر این خاک آرام خواهیم گرفت – آنا آخماتووا   عاقبت همه‌ ی ما زیر این خاک آرام خواهیم گرفت ما که روی آن دمی به همدیگر مجال آرامش ندادیم   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: استخوان‌هایم را چیده‌ام زیر پتو – شعر چند لکه پوریا پلیکان منزلی در دور دست[…]

می دانم تو پاداشی هستی

می دانم تو پاداشی هستی – تو تنها عشق منی

می دانم تو پاداشی هستی – شعر تو تنها عشق منی – آنا آخماتووا   می دانم تو پاداشی هستی برای سال های رنج و عذاب من برای این که هرگز دل به لذات حقیر مادی نبستم برای آن که هیچ گاه به عاشقی نگفتم تو تنها عشق منی و برای اینکه بدی دیدم و[…]

تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده

تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده – با هر روزی که می گذرد

تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده – شعر با هر روزی که می گذرد – آنا آخماتووا   تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده و با هر روزی که می گذرد مرا بیشتر اسیر خودت می کنی اما ای دوست جدی من احساس من به تو نبرد آتش و آهن است   یشنهاد ویژه برای[…]

می ترسم از سرنوشت هولناک

می ترسم از سرنوشت هولناک – مرا هم به خاطر بسپار

می ترسم از سرنوشت هولناک – مرا هم به خاطر بسپار – آنا آخماتووا   می ترسم از سرنوشت هولناک و از دلتنگی های کشنده ی شمال مهم نیست که سپیده دمان را دیگر نبینیم و مهتاب بر ما نتابد هدیه ای نثارت می کنم امروز که در جهان بی مثل و مانند است عکس[…]

جدائی تاریک است و گس

جدائی تاریک است و گس

شعر جدائی تاریک است و گس – آنا آخماتووا   جدائی تاریک است و گس سهم خود را از آن می‌پذیرم ، تو چرا گریه می‌کنی ؟ دستم را در دست خود بگیر و بگو که در یادم خواهی بود قول بده سری به خواب‌هایم بزنی من و تو چون دو کوه ، دور از[…]

می نوشم برای ختنه ی ویران

می نوشم برای خانه ی ویران – می نوشم برای دروغ لبهای خیانتگرت

می نوشم برای خانه ی ویران – شعر می نوشم برای دروغ لبهای خیانتگرت – آنا آخماتووا   می نوشم برای خانه‏ ی ویران برای زندگی قهرآلود خود برای تنهایی در حین با هم بودن و برای تو من می‏ نوشم برای دروغ لب‏های خیانتگرت به من برای سرمای بی‏جان چشمانت برای آن که دنیا[…]

چه کنم که توان از من می گریزد

چه کنم که توان از من می گریزد

شعر چه کنم که توان از من می گریزد – آنا آخماتووا   چه کنم که توان از من می‌گریزد وقتی که نام کوچک او را در حضور من به زبان می‌آورند از کنار هیزمی خاکستر شده از گذرگاهی جنگلی می‌گذرم بادی نرم و نابهنگام می‌وزد سبکسرانه با بویی از پاییز و قلب من از[…]

خورشید در خاطره رنگ می بازد

خورشید در خاطره رنگ می بازد

شعر خورشید در خاطره رنگ می بازد – آنا آخماتووا   خورشید در خاطره‌ رنگ‌ می‌ بازد، سبزه‌ تیره‌تر می‌شود، باد‌ برفی‌ زودرس‌ را آرام‌ آرام‌ می‌پراکند. آب‌ یخ‌ می‌بندد. آبراه‌های‌ باریک‌ ایستاده‌اند. این جا چیزی‌ اتفاق‌ نخواهد افتاد، هرگز! در آسمان‌ خالی‌ دشت‌ گسترده، بادبزنی‌ ناپیدا. شاید بهتر بود هرگز همسر تو نمی‌بودم خورشید[…]

خاطره ای در درونم است

خاطره ای در درونم است

شعر خاطره ای در درونم است – آنا آخماتووا   خاطره‌ ای در درونم است چون سنگی سپید درون چاهی سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز برایم شادی است و اندوه. در چشمانم خیره شود اگر کسی آن را خواهد دید. غمگین‌تر از آنی خواهد شد که داستانی اندوه‌زا شنیده است. می‌دانم خدایان[…]

چگونه فراموش کنم

چگونه فراموش کنم

شعر چگونه فراموش کنم – آنا آخماتووا   چگونه فراموش کنم که جوانی من چطور سرد و خاموش گذشت ؟ چه راه ها دوشادوش آن کس رفتم که اصلا دوستش نداشتم و چه بارها دلم هوای آن کس کرد که دوستش داشتم حالا دیگر راز فراموشکاری را از همه ی فراموشکاران بهتر آموخته ام دیگر[…]

تو مرا اختراع کردی

تو مرا اختراع کردی

شعر تو مرا اختراع کردی – آنا آخماتووا   تو مرا اختراع کردی چنین انسانی در زمین نمی شود یافت چنین انسانی زمینی هرگز نبوده است نه دکتری می تواند التیامش دهد نه شاعری آرامش کند… شبحی سایه وار شب و روز در اختیار دارد او را در سالی باور نکردنی همدیگر را دیدیم زمانی[…]

او در این دنیا سه چیز را دوست داشت

او در این دنیا سه چیز را دوست داشت

شعر او در این دنیا سه چیز را دوست داشت – آنا آخماتووا   او در این دنیا سه چیز را دوست داشت: دعای شامگاهی؛ طاووس سفید؛ و نقشه رنگ پریده آمریکا. و سه چیز را دوست نداشت: گریه کودکان؛ مربای تمشک با چائی؛ و پرخاشجویی زنانه و من همسر او بودم   پیشنهاد ویژه برای[…]

عشق گاه چون ماری در دل می‌ خزد

عشق گاه چون ماری در دل می‌خزد – عشق گاهی در لبخند یک نفر جا خوش می‌کند

عشق گاه چون ماری در دل می‌ خزد – عشق گاهی در لبخند یک نفر جا خوش می‌کند – آنا آخماتووا   عشق گاه چون ماری در دل می‌ خزد و زهر خود را آرام در آن می‌ ریزد گاه یک روز تمام چون کبوتری بر هرّه‌ی پنجره‌ات کز می‌کند و خرده نان می‌چیند گاه[…]

من دستهایم را زیر شال بهم فشردم

من دستهایم را زیر شال بهم فشردم – آن لحظه فراموش ناشدنی است

من دستهایم را زیر شال بهم فشردم – آن لحظه فراموش ناشدنی است – آنا آخماتووا   من دستهایم را زیر شال بهم فشردم و فکر کردم چرا امروز رنگ پریده است ؟ غم و اندوه من قلب او را آکنده رنگ از رخسارش برچیده آن لحظه فراموش ناشدنی است آن لحظه همیشه در ذهنم[…]

می‌ دانم خدایان انسان را

می دانم خدایان انسان را – اندوه جاودانه

می دانم خدایان انسان را – شعر اندوه جاودانه – آنا آخماتووا   می‌ دانم خدایان انسان را بدل به شیئی می‌کنند بی آنکه روح را از او برگیرند تو نیز بدل به سنگی شده‌ای در درون من تا اندوه را جاودانه سازی   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: چرا زهر در آب میریزید – زهر[…]

من چون عاشقی چنگ به دست نیامدم

من چون عاشقی چنگ به دست نیامدم -شعر من صدای پای یک جزامی است

من چون عاشقی چنگ به دست نیامدم – شعر من صدای پای یک جزامی است – آنا آخماتووا   من چون عاشقی چنگ به دست نیامدم تا در دل مردم رخنه کنم شعر من صدای پای یک جزامی است به شنیدن صدای آن ناله خواهی‌کرد و نفرین هرگز نه شهرتی خواستم نه ستایشی سی سال[…]

ای شب من به تو می‌ اندیشم شوریده‌ وار

ای شب من – به تو می اندیشم شوریده وار

ای شب من – به تو می اندیشم شوریده وار – آنا آخماتووا   ای شب من به تو می‌ اندیشم شوریده‌ وار، ای روز من و به تو بی‌اعتنا: بگذار این‌گونه باشد! برمی‌گردم و به سرنوشت خود لبخند می‌زنم که مرا فقط نکبت داده است. دودهایی دیروزی هولناکند، شعله‌هایی که مرا می‌سوزانند بر نخواهند[…]