اشعار شما

شعر و مهر پذیرای اشعار شما است. شما می‌توانید شعرهای خود را در بخش انتشار آثار شما بفرستید بعد از بررسی و تایید به نوبت روی سایت و در صورت برخورداری از کیفیت بالا روی صفحه اینستاگرام شعر و مهر هم منتشر خواهد شد.

اشعار شما

در این بخش اشعار شما می‌تواند بصورت شعر کلاسیک در قالب های سنتی (غزل، چهارپاره، رباعی، مثنوی و…) و یا شعر  امروز در قالب های مدرن (نیمایی، آزاد، سپید، موج نو…) باشد.

که در بخش شعر بر اساس قالب، دسته بندی می‌شود.

همین‌طور بر اساس موضوع، شعر شما در یکی از دسته‌بندی های (سیاسی، اجتماعی، فلسفی، عاشقانه و…) قرار می‌گیرد.

می‌توانید از طریق دکمه زیر اشعار خود را برای ما ارسال کنید.

انتشار آثار شما

خوب است این جا شعری بخوانیم از احمد شاملو

موضوعِ شعرِ شاعرِ پیشین
از زندگی نبود.
در آسمانِ خشکِ خیالش، او
جز با شراب و یار نمی‌کرد گفت‌وگو.
او در خیال بود شب و روز
در دامِ گیسِ مضحکِ معشوقه پای‌بند،
حال‌آن‌که دیگران
دستی به جامِ باده و دستی به زلفِ یار
مستانه در زمینِ خدا نعره می‌زدند!

موضوعِ شعرِ شاعر
چون غیر از این نبود
تأثیرِ شعرِ او نیز
چیزی جز این نبود:

آن را به جایِ مته نمی‌شد به کار زد؛
در راه‌هایِ رزم
با دست‌کارِ شعر
هر دیوِ صخره را
از پیش راهِ خلق
نمی‌شد کنار زد.

یعنی اثر نداشت وجودش
فرقی نداشت بود و نبودش
آن را به جایِ دار نمی‌شد به کار برد.

حال آن‌که من
به‌شخصه
زمانی

همراهِ شعرِ خویش
هم‌دوشِ شن‌چوی کره‌یی
جنگ کرده‌ام
یک بار هم «حمیدیِ‌ شاعر» را
در چند سالِ پیش
بر دارِ شعر خویشتن
آونگ کرده‌ام…

موضوعِ شعر
امروز
موضوعِ دیگری‌ست…

امروز
شعر
حربه‌یِ خلق است
زیرا که شاعران
خود شاخه‌یی ز جنگلِ خلق‌اند
نه یاسمین و سنبلِ گُلخانه‌یِ فلان.
بیگانه نیست
شاعرِ امروز
با دردهایِ مشترکِ خلق:
او با لبانِ مردم
لبخند می‌زند،
درد و امیدِ مردم را
با استخوانِ خویش
پیوند می‌زند.

امروز
شاعر
باید لباسِ خوب بپوشد
کفشِ تمیزِ واکس‌زده باید به پا کند،
آن‌گاه در شلوغ‌ترین نقطه‌هایِ شهر
موضوع و وزن و قافیه‌اش را، یکی‌یکی
با دقتی که خاصِ خودِ اوست،
از بینِ عابرانِ خیابان جدا کند:
«ــ همراهِ من بیایید، هم‌شهریِ عزیز!
دنبالِتان سه روزِ تمام است
دربه‌در
همه جا سرکشیده‌ام!»

«ــ دنبالِ من؟
عجیب است!
آقا، مرا شما
لابد به جایِ یک کسِ دیگر گرفته‌اید؟»
«ــ نه جانم، این محال است:
من وزنِ شعرِ تازه‌یِ خود را
از دور می‌شناسم»
«ــ گفتی چه؟
وزنِ شعر؟»
«ــ تأمل بکن رفیق…
وزن و لغات و قافیه‌ها را
همیشه من
در کوچه جُسته‌ام.
آحادِ شعرِ من، همه افرادِ مردمند،
از «زندگی» [که بیشتر «مضمونِ قطعه» است] تا «لفظ» و «وزن» و «قافیه‌ی شعر»، جمله را
من در میانِ مردم می‌جویم…
این طریق
بهتر به شعر، زندگی و روح می‌دهد…»

اکنون
هنگامِ آن رسیده که عابر را
شاعر کند مُجاب
با منطقی که خاصه‌ی شعر است
تا با رضا و رغبت گردن نهد به کار،
ورنه، تمامِ زحمتِ او، می‌رود ز دست…

خُب،
حالا که وزن یافته آمد
هنگامِ جُست‌وجویِ لغات است:

هر لغت
چندان‌که بر می‌آیدش از نام
دوشیزه‌یی‌ست شوخ و دل‌آرام…

باید برایِ وزن که جُسته‌ست
شاعر لغاتِ درخورِ آن جُست‌وجو کند.
این کار، مشکل است و تحمل‌سوز
لیکن
گریز
نیست:

آقایِ وزن و خانمِ ایشان لغت، اگر
همرنگ و هم‌تراز نباشند، لاجرم
محصولِ زندگانیِشان دلپذیر نیست.
مثلِ من و زنم:

من وزن بودم، او کلمات [آسه‌های وزن] موضوعِ شعر نیز
پیوندِ جاودانه‌ی لب‌های مهر بود…

با آن‌که شادمانه در این شعر می‌نشست
لب‌خندِ کودکانِ ما [این ضربه‌هایِ شاد] لیکن چه سود! چون کلماتِ سیاه و سرد
احساسِ شومِ مرثیه‌واری به شعر داد:
هم وزن را شکست
هم ضربه‌هایِ شاد را
هم شعر بی‌ثمر شد و مهمل
هم خسته کرد بی‌سببی اوستاد را!

باری سخن دراز شد
وین زخمِ دردناک را
خونابه باز شد…

اُلگویِ شعرِ شاعرِ امروز
گفتیم:
زندگی‌ست!

از رویِ زندگی‌ست که شاعر
با آب‌ورنگِ شعر
نقشی به روی نقشه‌ی دیگر
تصویر می‌کند:

او شعر می‌نویسد،
یعنی
او دست می‌نهد به جراحاتِ شهرِ پیر

یعنی

او قصه می‌کند
به شب
از صبحِ دلپذیر

او شعر می‌نویسد،
یعنی
او دردهایِ شهر و دیارش را
فریاد می‌کند

یعنی
او با سرودِ خویش
روان‌های خسته را
آباد می‌کند.

او شعر می‌نویسد
یعنی
او قلب‌هایِ سرد و تهی مانده را
ز شوق
سرشار می‌کند

یعنی
او رو به صبحِ طالع، چشمانِ خفته را
بیدار می‌کند.

او شعر می‌نویسد
یعنی
او افتخارنامه‌یِ انسانِ عصر را
تفسیر می‌کند.

یعنی
او فتح‌نامه‌هایِ زمانش را
تقریر می‌کند.

این بحثِ خشکِ معنی‌ الفاظِ خاص نیز
در کارِ شعر نیست…
اگر شعر زندگی‌ست،
ما در تکِ سیاه‌ترین آیه‌هایِ آن
گرمایِ آفتابیِ عشق وامید را
احساس می‌کنیم:

کیوان
سرود زندگی‌اش را
در خون سروده است
وارتان
غریوِ زندگی‌اش را
در قالبِ سکوت،
اما، اگرچه قافیه‌ی زندگی
در آن
چیزی به غیرِ ضربه‌یِ کشدارِ مرگ نیست،
در هر دو شعر
معنیِ هر مرگ
زند‌گیست!

قاییت

قاییت

قاییت   گؤی‌قانیق‌یاسلى‌شه‌هر، بوردا ‌سوسوزلاندی قاییت آلیشان‌ سئوگی ‌اورک‌لر،ایچی ‌بوزلاندی‌ قاییت بیری جایناق آتاراق ، قان سومورور هر یئردن بیری اوولاق گؤره‌رک، شهری قودوزلاندی  قاییت غیرت اولدوقجا اویونجاق، حایاسیزلیق الینه – چوخ ده‌یرسیزجه‌سی اینسانلیق اوجوزلاندی قاییت اسکی‌لر چیگندن ‌آسیق، بیرجه سیلاح ناموسودو ايندى‌چیگنلرده‌توفنگ،چؤندو ‌قوپوزلاندی  قاییت کیمی‌هئچ‌الده‌دایانمیر،دیبده‌دورماق ‌نه‌دی‌کی:(۱) هامی‌لار هر یئته‌نه،بوردا خوروزلاندی قاییت یاشامین‌دیل-دوداغی‌قوپ-قورو بورکوک بو[…]

جبر و اختیار

جبر و اختیار

جبر و اختیار   دلت از جبر گرداب زمان،بی تاب،می دانم و چشمانت پر از دلتنگی سیلاب،می دانم وجودت بی قراراز نقش حکاکی بر آیینتت نگاهت خیره بر تنهایی شبتاب،می دانم توگویی ازازل افتاده ای درچاه ناچاری شکسته بال و پر، در محبس ایجاب،می دانم بتابان روشنی را از پس تاریکی مقهور شرر درآسمان شب[…]

ریخت به هم

ریخت به هم

ریخت به هم   خواستم از تو بگویم که دلم ریخت به هم دفترم باز شد افسوس قلم ریخت به هم   پیکرم را که از آن خاک سیه ساخت خدا تا دمید از تو به من آب و گلم ریخت به هم   تا پدیدار شدی زلزله شد باد وزید فصل پیدایش هستی ز[…]

زندگی ابتدای مرگ من است

زندگی ابتدای مرگ من است

زندگی ابتدای مرگ من است   زندگی ابتدای مرگ من است آخرش چند تکه ای کفن است زندگی آب پاک باران نیست رخت های کثیفِ در لگن است مغز من فکر یک جنایت بود در اتاقی که سرد و خلوت بود زندگی، صادقانه تعریفش_ خودکشی کردنِ هدایت بود شعر، طرحی از اعتراض کشید کار شاعر[…]

مرد معما

مرد معما

مرد معما   از تو گفتن مرا مرد معما می کند   ناگهان رفتی و بازا که دلم مجنون شد   از مجازی تنت خاطره ای بیش نماند   رفتی و خاطره ای کنج دلم مدفون شد   شهریارکاراندیش.باران

خط چشمان

خط چشمان

خط چشمان   تاکه من شیفته ی این لب و دندان توام چه رهایی ست که من عاشق زندان توام ، پیش ازین ناطق و حراف بوُدم لیک کنون لب به لب دوخته و ساکت و حیران توام ، درس آن مدرسه ها خواندم و مردود شدم! که در این صومعه ها در پی دامان[…]

کودتا

کودتا

کودتا   کودتا گشت و دگردیسی جان محتمل است . رج به رج فرش دلم نقش تورا میبافند . شاهکاری دگر از عشق به انسان برسید . همه اقشار تنم طرح تو را میخواهند . ساختار غزل و شعر بە یک بارە شکست . شاعران شعر نوینی به زبان چرخاندند . خوش خطان «باقلم شرم[…]

قمار عشقبازی

قمار عشقبازی

قمار عشقبازی   پای عشق اندر میان باشد،دریا پل شود چون خلیل عاشق اگرباشد،آتش گل شود . در دل این عشق اعجاز است و راز نزد یوسف کودکی الکن،چون بلبل شود . در قمار عشق بازی دردها باید کشید تاکه پیری‌چون زلیخا دختری ترگل شود . قدرت ایمان آیا هیچ میدانی که چیست؟ در حضور[…]

پروانه عشق

پروانه عشق

پروانه عشق   پرِ پروانه ی عشقم که به دورت چرخید . لبِ سوزنده ی سرخت به لبانم چسبید . سوختم با شررِ زلفِ تو در خرمنِ دل . شعله ی شمعِ تو در سایه به من میخندید

اکسیرشفا

اکسیرشفا

اکسیرشفا . ای که در شربت لب های تو اکسیرِ شفاست خبری در پس گیسوی تو درباد صباست سر نرگس به هوای نفست مست شدست هرنفس بوی تو آمیخته از عطر خداست فنٌ کیمیاگری از فیض حضورت جاریست این چه سرّیست که دستان تو کیمیای طلاست؟ چشم اغیار نبیند رخ خورشید تو را این چراغیست[…]

دایره

دایره

دایره جز نقطه ی تکرار تو برمن گذری نیست . در دایره ی فکر تو هر بار اسیرم . پاسخ بده این مسئله را تابع منطق! . تاکی من ازین جبر تهی جذر بگیرم؟ . گفت هیچ مکن،صفر درین دامنه بنشان . منسوخ کن اندیشه که من، گُنگ پذیرم . مایل مکن این زاویه در[…]

کوچه لبریز خزان بود هنوز

کوچه لبریز خزان بود هنوز

کوچه لبریز خزان بود هنوز کوچه لبریز خزان بود هنوز مرغ شب ناله کنان بود هنوز ذهن آشوبگر پنجره ها مستعد فوران بود هنوز کوچه از دیدن من می لرزید از نبودت نگران بود هنوز کاش بودی که ببینی ساعت شاکی از دست زمان بود هنوز سالها از تب آن بوسه گذشت کوچه غرق هیجان[…]

"جان"

“جان”

“جان”   سرمنزل و مقصود در این خانه یکیست بنشین که وجودِ ما زِ پیمانه یکیست چون نقشِ تو بر لوحِ دلم حک میشد آگاه شدم که جان و جانانه یکیست . . شیدا باقری نژاد            

باید بگویم حرف هایم را

باید بگویم حرف هایم را

باید بگویم حرف هایم را   امشب من شاعر سخن هایی از عمق دل با دلبرم  دارم باید بگویم حرف هایم را بیهوده نیست هیچ چنین کارم *** هر روز با یاد تو برخیزم خیزم و آفتاب را بینم شب خواب های بد و خوابت را بینم و تعبیر کند سینم *** عطر تو جای[…]

کجای شهری که صنوبر ها

کجای شهری که صنوبر ها

کجای شهری که صنوبر ها   کجای شهری که صنوبر ها بست نشسته اند و مسکوتند کجای قلبم تو نهانی که اندیشه هایم گاه مشکوکند *** ستاره ها در صف دیدارت از نرسیدن کور خواهند شد وز خستگی هاشان همان جا هم انگار در شب کور خواهند شد *** ای کاش دست های من پر[…]

خاتون قاجاری

خاتون قاجاری

خاتون قاجاری   بیا کافر بیا لیلی بیا خاتون ییلاقی بیا جان بر لبم امروز کجایی حور قشلاقی   کجایی هر دلیل شعر پریشون موی خرمایی کجایی فاصله کم کن بیا مردم ز تنهایی   دو چشمت نرگس مستی به خوابم آید این شبها کجایی ای قجر چشمون که پاییزم به این تب ها  […]

درخت

درخت

درخت   خواب دیدم که درختم در این جنگل سرد   مرد هیزم شکن از دور مرا می پایید   سم اسبش به زمین و سر سمباده به دست   اره از عمق معما به تنم می سایید   🍂   تا که آمد به خودش این تن بی هوش و حواس   تکه هایش[…]

من نشستم که خورم جرعه ای از باده پیر

من نشستم که خورم جرعه ای از باده پیر

من نشستم که خورم جرعه ای از باده پیر   من نشستم که خورم جرعه ای از باده پیر حافظ از جام شرابش به دمی می نوشید فیض روح  القدس ارباز مدد فرماید من همان خرقه بپوشم که مسیحا پوشید   شهریار کاراندیش.باران

صدف عشق

صدف عشق

صدف عشق   هفت دولت خاکی و هفت گنبد گردان هرقاف یخی چند،حصاری شد و زندان . دریاچه به افلاک معلق شد و دیوار مابین دو گنبد چنان پرده ی پنهان . یک شمس و سراج است و یکی ماه منور در زیر فلک چرخ زنان چشمه ی جوشان . یک اختر زیباست که درگاه[…]

عرش جلال

عرش جلال

عرش جلال . هیهااات زمین تخت و زمان لحظه ی حال است در بُعد سه هرچیز بسی وهم و خیال است . خورشید به شوق شفق عشق خروشید مهتاب به تاب و تب این آبِ زلال است . افسانه شد آوازه ی ققنوس برین قاف سی-مرغ به سوی سفر کشف وکمال است . آگاه شوید[…]

برای کمی زندگی

برای کمی زندگی

برای کمی زندگی … میان عقربه ها،به دنبال زمان میگردم برای کمی زندگی… … میان آوارها به دنبال نشان میگردم برای کمی زندگی… … میان زباله ها به دنبال نان میگردم برای کمی زندگی… … میان ربات ها،به دنبال انسان میگردم برای کمی زندگی

سیب

سیب

سیب   باز با سیبی فریبت داد شیطان در زمین! گول خوردی باز از ابلیس و بازی اش،همین با دجالش،فتنه هایش.با جدالش این چنین . سعی دارد مال خود سازد این اطراف را . سرزمینِ هفتگانه، شهر تاریکی و نور رقص ماه و آفتابش زیرسقفی چون بلور تا کجا باید مسیر راستی و عشق و[…]

هوو

هوو

هوو   در رخ آیینه ی دل.روی تورا مینگرم هجرتو داغی به تنم،کاسه ی خونی جگرم . گر که به دیدار تو من،در قفسی همچو تنم باهمه بی تابی خود،شوق تو دارم به سرم ‌. بال و پرم گر برسد جان تو سوگند مرا صور رهایی بدمد، سمت تو آید گذرم . جزتو به باغی[…]