پوریا پلیکان
پوریا پلیکان
جهان از کار افتاده است
و آنچه از شلوغی میبینیم
فرآیندِ فساد است بر لاشهای تازه
شاعرِ اولِ جشنواره شعر ژاله اصفهانی
شاعرِ اولِ جشنواره شعر مهر و دل
برگزیده جشنواره شعر بوشهر
برگزیده جشنواره شعر دالاس
و چند جشنوارهی دیگر…
تالیف چند کتاب و مقاله در حوزهی شعر و نقد
چند ترانهی اجرا شده
انتشار شعر و مصاحبه در روزنامههای داخل و خارج
برگزاری دورههای متعدد آموزشی در حوزهی شعر، ادبیات، فلسفه و اسطورهشناسی
آن سر این جنازه را بگیر، شعر سپید، نشر شانی، سال 96
ردبخیه، شعر سپید، چاپ آمریکا (نشر سحر)، سال 99
چشمها را باید شست، نقد و تحلیل شعرهای سهراب، سال 1400
دورههای آموزشی
اشعار پوریا پلیکان
هربار باد وزید – شعر منظومهی تنهایی پوریا پلیکان هربار باد وزید ستارهها از آسمان افتادند و ماه تکان سختی خورد هربار درختی رویید او را به کشتارگاه فرستادیم از اندامش کمد ساختیم تا لباسهایمان را زندانی کنیم کتابخانه ساختیم تا کتابهایمان را و کتاب آفریدیم تا روحمان را به قفس بیاندازیم […]
بیدار شدم – شعر حفرهها پوریا پلیکان بیدار شدم حفرهای در کنارم دراز کشیده بود به آشپزخانه رفتم حفرهای داشت چای دم میکرد حفرهای با مهربانی مرا صبح به خیر میگفت تو نرفتهای تو تکهتکه شدهای و هر تکهات حفرهای تاریک و کوچک است حفرهها روی هم جمع میشوند مثل سنگریزههایی که کوه را[…]
هیزمهای خشک – شعر برفها پوریا پلیکان هیزمهای خشک مرا به تماشا نشستهاند هنوز فکر میکنند جنگلاند و جایِ خالیِ شاخههایِ بریده بر تنشان درد میکند از تَرَکهای دیوار شب به خانه نشت میکند روی مبل مینشیند تخمه میشکند و پوست من ذرهذره در اتاق میریزد برفها با صدای پیانو میرقصند […]
استخوانهایم را چیدهام زیر پتو – شعر چند لکه پوریا پلیکان استخوانهایم را چیدهام زیر پتو تا کسی نداند از این تخت از این خانه از این زندگی رفتهام استخوانهایم را بلند میکنم میچینم پشت میز صبحانه استخوانهایم چای را نگاه میکنند استخوانهایم این استخوانهای من است که همسرم را در آغوش میگیرند[…]
چه چیز در چشمهایت پنهان بود – شعر کالبدشکافی پوریا پلیکان چه چیز در چشمهایت پنهان بود که دلواپسم میکرد؟ چشمهایت را مثل خاک باغچهای با نگاههایم میگشتم نه اندوه پیدا بود نه شادی نه اضطراب از آینه میپرسم: چشمهایم چیست جز تکههای کوچکی از آن تاریکیِ بزرگ؟ تو میرقصی چیزی در این رقص[…]
خواب بوسیده شدن میبینند – شعر انقراض پوریا پلیکان خواب بوسیده شدن میبینند رنگهای ماسیدهی پروانهای که سالهاست در قالب یخ گیر افتاده است خواب بوسیده شدن میبیند مادهپلنگی در حالِ انقراض خواب بوسیده شدن میبیند مردی که به گودال هروئین نزدیک است سقوط همیشه وحشتناک است چه از ارتفاع[…]
وقتی نشسته بودیم – شعر تکهخاک فشرده پوریا پلیکان وقتی نشسته بودیم راه میرفتیم وقتی راه میرفتیم پرواز میکردیم همه چیز کنار تو جریان داشت حتا رودخانههای خشکیده میخروشیدند حتا جنازهی گربهای که کنار خیابان خوابیده بود داشت میدَوید اتومبیلهای ایستاده آنقدر تُند میرفتند که مدام صدای تصادف میآمد همه چیز جریان داشت[…]
دستهایت خانهام بود پوریا پلیکان دستهایت خانهام بود وقتی صورتم را در آنها پنهان میکردم وقتی دستگاهِ چایساز هی در خودش منفجر میشد وقتی آفتاب تختخوابمان را زیر بمباران میگرفت دستهایت خانهام بود وقتی تانکها و هواپیماها از پِیجهای خبرگزاریها به درون خانه میریختند وقتی رابطهام با اشیای خانه پر از انفجار بود و[…]
موشی که از کنار تختم میگریخت – شعر نُتهای خوابآلود پوریا پلیکان موشی که از کنار تختم میگریخت تکهای از خوابهایم را در دهانش گرفته بود خوابها نُتهای موسیقیاند و این همه ساز که در اتاق خوابم نواخته میشوند ادامهی آن همه بیداریست که داشت مرا میکشت پتو را کنار میزنم میدوم به دنبال[…]
- 1
- 2