دستهایت خانهام بود پوریا پلیکان
دستهایت خانهام بود
وقتی صورتم را در آنها پنهان میکردم
وقتی دستگاهِ چایساز
هی در خودش منفجر میشد
وقتی آفتاب
تختخوابمان را زیر بمباران میگرفت
دستهایت خانهام بود
وقتی تانکها و هواپیماها
از پِیجهای خبرگزاریها
به درون خانه میریختند
وقتی رابطهام با اشیای خانه
پر از انفجار بود
و دست به هر چیز میبُردم
تکهتکه میشد
یا دست به هر چیز میبُردم
پارهپاره میشدم
دستهایت خانهام بود
وقتی پشت ترافیک شکنجه میشدم
وقتی کافهها
اتاق گاز و کافهنشینان
مامورانِ شکنجهام بودند
وقتی قدم به قدم
خیابانهای مرکز شهر
مینگذاری شده بود
فالفروشها
با تفنگهایشان
تولد، زندگی
و مرگم را مسخره میکردند
صورتم را در دستهایت میگذاشتم
کوچک میشدم
کوچک میشدم
آنقدر کوچک که در دستهایت فرو میرفتم
و از انگشتِ کوچکت اتاقخوابی میساختم
با پنجرهای کوچک
رو به منظرهی خانه
من از این پنجره با خودم حرف میزدم
با گوشهایم که هنوز بزرگ بودند و
از دستهایت بیرون مانده بودند
گوشهایم
_ این خبرنگارهای حقیر _
چرا هیچ صدای تازهای را پیدا نمیکنند؟
مگر عنکبوتها چقدر تار تنیدهاند
که دنیا از کار افتاده است؟
دنیا از کار افتاده است
و آنچه میبینیم
فرآیندِ فساد است بر لاشهای تازه
برایت سه کلید روی لبهایم گذاشتهام
کلیدی برای توقف جهان
کلیدی برای بازگشت به کودکی
و کلیدی برای عبور از آنچه دوست نمیداری
با بوسهای جهان را جلو بِبَر
آنقدر جلو
که هواپیماها به تاریخ بپیوندند
و تانکها
لانهی موش و خفاش شوند
آنقدر جلو
که از تو
تنها استخوانِ دستهایت باقی بماند
و از من
صورتی که کف دستهایت خوابیده است
به بوسیدن ادامه بده
ادامه بده…
کوچک شدهام
آنقدر کوچک که میتوانم به درونِ مادرم برگردم
در خودم مچاله شوم
و فریاد بزنم:
«دستهایش خانهام بود
پنجرهای برایم بسازید
تا دستهایش را ببینم»
اما کسی صدایم را نمیشنود
چرا کسی نمیفهمد
که راهِ فرار از زندان
نه فریاد است
نه کندنِ دیوارهها؟
زندانی باید بماند
بماند
بماند تا برسد
مثل دانهای در خاک
آنقدر در رَحِمِ مادرم ماندهام
که چهرهام چروک افتاده است
و موهایم سفید شدهاند
دستهای تو خانهی من است
وقتی مُردم
مرا در دستهایت دفن کن
مطالب بیشتر در:
پوریا پلیکان- اوزان و بحرهای شعر فارسی - سپتامبر 24, 2023
- اشعار، ترجمهها و نقدهای احمد شاملو - سپتامبر 13, 2023
- اشعار احمد شاملو + بیوگرافی - سپتامبر 10, 2023