زخمی که بر چهره‌ی ماه افتاده بود - شعر صبح پوریا پلیکان

زخمی که بر چهره‌ی ماه افتاده بود – صبح

  • زخمی که بر چهره‌ی ماه افتاده بود – شعر صبح پوریا پلیکان

     

     

    زخمی که بر چهره‌ی ماه افتاده بود
    حالا دهانش بازتر شده است

    جز مادرم
    چه کسی می‌دانست
    که ماه
    زخمی‌ست بر چهره‌ی آسمان
    و تا نیمه‌ی هر ماه
    آنقدر دهانش را باز می‌کند
    که از درونش استخوانِ شب پیداست؟

    ما در خانه منتظر بودیم
    که خیابان‌ها تنش را بلعیدند
    و گرسنگی ادامه پیدا کرد

    امشب
    شبِ عجیبی‌ست
    هر چه ملافه را
    از صورتِ آسمان کنار می‌زنم
    به صبح نمی‌رسم

     

     

    مطالب بیشتر در:

    پوریا پلیکان

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    پوریا ‌پلیکان
    Latest posts by پوریا ‌پلیکان (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»