شالوده ی خیالم

شالوده ی خیالم

شالوده ی خیالم   آنجا که من خویشتن را به دست نم دار شبنم ها سپردم آنجا که اقاقیا جان میفشاند و چلچله در عطر و بوی بنفشش پر میگشود بتی بود هست وَ من به کیش او ایمان آوردم مسلمانی کافرم عشق،عشق … این واژه ی دیوانه وار در دین او غرقم کرد.  

باید بگویم حرف هایم را

باید بگویم حرف هایم را

باید بگویم حرف هایم را   امشب من شاعر سخن هایی از عمق دل با دلبرم  دارم باید بگویم حرف هایم را بیهوده نیست هیچ چنین کارم *** هر روز با یاد تو برخیزم خیزم و آفتاب را بینم شب خواب های بد و خوابت را بینم و تعبیر کند سینم *** عطر تو جای[…]

کجای شهری که صنوبر ها

کجای شهری که صنوبر ها

کجای شهری که صنوبر ها   کجای شهری که صنوبر ها بست نشسته اند و مسکوتند کجای قلبم تو نهانی که اندیشه هایم گاه مشکوکند *** ستاره ها در صف دیدارت از نرسیدن کور خواهند شد وز خستگی هاشان همان جا هم انگار در شب کور خواهند شد *** ای کاش دست های من پر[…]