شالوده ی خیالم
آنجا که من خویشتن را به دست نم دار شبنم ها سپردم
آنجا که اقاقیا جان میفشاند و چلچله در عطر و بوی بنفشش پر میگشود
بتی بود
هست
وَ من به کیش او ایمان آوردم
مسلمانی کافرم
عشق،عشق …
این واژه ی دیوانه وار
در دین او غرقم کرد.
Latest posts by فاطمه نظری (see all)
- شالوده ی خیالم - سپتامبر 30, 2023
- باید بگویم حرف هایم را - سپتامبر 30, 2023
- کجای شهری که صنوبر ها - سپتامبر 30, 2023