ریخت به هم
خواستم از تو بگویم که دلم ریخت به هم
دفترم باز شد افسوس قلم ریخت به هم
پیکرم را که از آن خاک سیه ساخت خدا
تا دمید از تو به من آب و گلم ریخت به هم
تا پدیدار شدی زلزله شد باد وزید
فصل پیدایش هستی ز عدم ریخت به هم
تا که برخاستی از جای ندا داد کسی
گفت بنشین که جهان ریخت به هم! ریخت به هم
بودنت مهر و غمت مهر و فراغت همه مهر
و چنین درک من از ظلم و ستم ریخت به هم
عشق سرچشمه ی دلتنگی بی پایان است
آن بهشتی که مقرر شده هم ریخت به هم
وقت، خوش بود ولی حیف درست وقتی که
خواستم باده به دستت بدهم؛ ریخت به هم
سعید نجفی
- ریخت به هم - اکتبر 26, 2023
فوق العاده لذت بخش بود👌