کوچه لبریز خزان بود هنوز
کوچه لبریز خزان بود هنوز
مرغ شب ناله کنان بود هنوز
ذهن آشوبگر پنجره ها
مستعد فوران بود هنوز
کوچه از دیدن من می لرزید
از نبودت نگران بود هنوز
کاش بودی که ببینی ساعت
شاکی از دست زمان بود هنوز
سالها از تب آن بوسه گذشت
کوچه غرق هیجان بود هنوز
گفتگو بین شب و کوچه و ماه
با همان لحن و زبان بود هنوز
آن دل حک شده بر روی درخت
تشنه ی یک ضربان بود هنوز
گوشه ی سرد خداحافظی ات
بدترین جای جهان بود هنوز
همه ی شهر پر از حس بهار
کوچه لبریز خزان بود هنوز
Latest posts by محمدرستمی (see all)
- کوچه لبریز خزان بود هنوز - سپتامبر 30, 2023