درخت
خواب دیدم که درختم در این جنگل سرد
مرد هیزم شکن از دور مرا می پایید
سم اسبش به زمین و سر سمباده به دست
اره از عمق معما به تنم می سایید
🍂
تا که آمد به خودش این تن بی هوش و حواس
تکه هایش همه با هم به خاکی می ریخت
این درختی که کهن بود ولی سربه فلک
شیره اش با تبری سخت به خاکی می ریخت
🍂
مرد هیزم شکن از درد خودش میگرید
منم از سوختن ساقه خود در گرما
این وسط تیغ تبر تیغه به رگها میزد
مرد هیزم شکن و من به مصاف سرما
🍂
ناگهان نم نم باران، به بارش خو کرد
دردم از تلخی ضربه به دمی ساکت شد
آن صدای تبر از آن تب و تابش افتاد
مرد هیزم شکن از حرکت خود راکت شد
🍂
تن خود بر تنه ام دوخت که از بارش درد
شانه هایش به شبی خیس تمنا نشود
خود او هم که تبر خورده این دنیا بود
چشم خود بست که این مرد معما نشود
🍂
بی امان غصه فقط تاخت میان من او
قصه ای از سر شب ساخت در این ورطه ی سرد
این درخت از گذر بهت معما می سوخت
مرد هیزم شکن از عمق تمنا با درد
🍂
ناگهان بارش باران به سیلی تن داد
ناگزیر از سر پیکار به شب هجران شد
واژگون از سر تقدیر به یک ناممکن
تن این جنگل در شب ، به تبی زندان شد
🍂
هم من از ترس تبر سرخوش این سیل شدم
هم که هیزم شکن از قامت من راضی بود
ما ندانسته به تفسیر شدیم دشمن هم
و از این جنگل بی رحم که خود بازی بود
🍂
خلاصه از کجا گویم که این سیل
هم از من برد وهم ،از مرد در غم
میان بازی بی رحم آن شب
تبر مانده فقط از این دو ماتم
شهریار کاراندیش.باران
- مرد معما - اکتبر 26, 2023
- خاتون قاجاری - سپتامبر 30, 2023
- درخت - سپتامبر 30, 2023
شاعر نشدی که دلربایی نکنی
در دولت عشق، کودتایی نکنی
عاشق نـَبـُود خماری و روزمرگی
از بهر دلی بی قراری نکنی،
صدیقه جـُر #ساحل _تنها