دل-به-سودای-تو-سر-اندازد-خاقانی

دل به سودای تو سر اندازد – ۴۷

شعر دل به سودای تو سر اندازد خاقانی – قصیده ۴۷ مطلع دوم     دل به سودای تو سر اندازد سر ز عشقت کله براندازد   چون تو هر هفت کرده آیی حور بر تو هر هفت زیور اندازد   به تو وزلف کافرت ماند ترک غازی که چنبر اندازد   منم آن مرغ[…]

صبح-چون-زلف-شب-براندازد-خاقانی

صبح چون زلف شب براندازد – ۴۶

شعر صبح چون زلف شب براندازد خاقانی – قصیده ۴۶ در ستایش اتابک اعظم مظفر الدین قزل ارسلان عثمان بن ایلدگز     صبح چون زلف شب براندازد مرغ صبح از طرب پراندازد   کرکس شب غراب وار از حلق بیضهٔ آتشین براندازد   کرتهٔ فستقی بدرد چرخ تا به مرغ نواگر اندازد   برشکافد[…]

دست-درافشان-چو-زی-تیغ-درفشان-آورد-خاقانی

دست درافشان چو زی تیغ درفشان آورد – ۴۵

شعر دست درافشان چو زی تیغ درفشان آورد خاقانی – قصیده ۴۵ در ستایش عز الدوله     دست درافشان چو زی تیغ درفشان آورد نسر گردون را به خوان تیغ مهمان آورد   گرز او در قلعهٔ البرز زلزال افکند چتر او در قبهٔ افلاک نقصان آورد   گر نبات از دست راد او[…]

عارضه-تازه-بین-که-رخ-به-من-آورد-خاقانی

عارضهٔ تازه بین که رخ به من آورد – ۴۴

شعر عارضهٔ تازه بین که رخ به من آورد خاقانی – قصیده ۴۴ درباره بیماری خود     عارضهٔ تازه بین که رخ به من آورد درد کهن بارگیر خویشتن آورد   تب زده لرزم چو آفتاب همه شب دور فلک بین که بر سرم چه فن آورد   تفته چو شمعم زبان سیاه چو[…]

آن-مه-نو-بین-که-آفتاب-برآورد-خاقانی

آن مه نو بین که آفتاب برآورد – ۴۳

شعر آن مه نو بین که آفتاب برآورد خاقانی – قصیده ۴۳ تجدید مطلع     آن مه نو بین که آفتاب برآورد غنچهٔ گل بین که نوبهار درآورد   از افق صلب شاه بین که مه نو آمد و عید جلال بر اثر آورد   ماه نو از فلک به منزل نه ماه شاه[…]

صبح-چو-کام-قنینه-خنده-برآورد-خاقانی

صبح چو کام قنینه خنده برآورد – ۴۲

شعر صبح چو کام قنینه خنده برآورد خاقانی – قصیده ۴۲ در تهنیت ولادت فرزند اخستان شاه     صبح چو کام قنینه خنده برآورد کام قنینه چو صبح لعل‌تر آورد   کاس بخندید کز نشاط سحر گاه کوس بشارت نوای کاسه‌گر آورد   چار زبان رباب دوش به مجلس از طرب این هشت گوش[…]

خسرو-بدار-ملک-جم-ایوان-تازه-کرد-خاقانی

خسرو بدار ملک جم ایوان تازه کرد – ۴۱

شعر خسرو بدار ملک جم ایوان تازه کرد خاقانی – قصیده ۴۱ قصیده     خسرو بدار ملک جم ایوان تازه کرد در هشت خلد مملکه بستان تازه کرد   کیخسرو تهمتن بر زال سیستان در ملک نیم روز شبستان تازه کرد   این کعبه را که سد سکندر حریم اوست خضر خلیل مرتبه بنیان[…]

هرگز-به-باغ-دهر-گیائی-وفا-نکرد-خاقانی

هرگز به باغ دهر گیائی وفا نکرد – ۴۰

شعر هرگز به باغ دهر گیائی وفا نکرد خاقانی – قصیده ۴۰ قصیده     هرگز به باغ دهر گیائی وفا نکرد هرگز ز شست چرخ خدنگی خطا نکرد   خیاط روزگار به بالای هیچ کس پیراهنی ندوخت که آخر قبا نکرد   نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد نردی نباخت چرخ که آخر[…]

بانوی-تاجدار-مرا-طوقدار-کرد-خاقانی

بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد – ۳۹

شعر بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد خاقانی – قصیده ۳۹ در ستایش صفوة الدین بانوی شروان شاه اخستان     بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد   چون پیر روزه دار برم سجده، کو مرا چون طفل شیر خوار عرب طوقدار کرد   تا لاجرم زبان من از چاشنی[…]

دل-ز-راحت-نشان-نخواهد-داد-خاقانی

دل ز راحت نشان نخواهد داد – ۳۸

شعر دل ز راحت نشان نخواهد داد خاقانی – قصیده ۳۸ در رثاء بهاء الدین احمد     دل ز راحت نشان نخواهد داد غم خلاصی به جان نخواهد داد   غم‌گساران فرو شدند افسوس کز عدم کس نشان نخواهد داد   آسمان را گسسته شد زنجیر داد فریاد خوان نخواهد داد   بر زمین[…]

عهد-عشق-نیکوان-بدرود-باد-خاقانی

عهد عشق نیکوان بدرود باد – ۳۷

شعر عهد عشق نیکوان بدرود باد خاقانی – قصیده ۳۷ در مرثیهٔ سپهبد کیالواشیر     عهد عشق نیکوان بدرود باد وصل و هجران هر دوان بدرود باد   بر بساط ناز و در میدان کام صلح و جنگ نیکوان بدرود باد   سبزه‌ای کان بود دام آهوان بر سر سرو جوان بدرود باد  […]

تا-دل-من-دل-به-قناعت-نمود-خاقانی

تا دل من دل به قناعت نهاد – ۳۶

شعر تا دل من دل به قناعت نهاد خاقانی – قصیده ۳۶ قصیده     تا دل من دل به قناعت نهاد ملک جهان را به جهان باز داد   دفتر آز از بر من برگرفت مصحف عزلت عوض آن نهاد   خسرو خرسندی من در ربود تاج کیانی ز سر کیقباد   نیز فریبم[…]

نه-به-دولت-نظری-خواهم-داشت-خاقانی

نه به دولت نظری خواهم داشت – ۳۵

شعر نه به دولت نظری خواهم داشت خاقانی – قصیده ۳۵ در بی اعتنایی به دنیا     نه به دولت نظری خواهم داشت نه ز سلوت اثری خواهم داشت   نه از آن روز فرو رفتهٔ عمر پس پیشین خبری خواهم داشت   میوه دارم که به دی مه شکفد که نه برگی نه[…]

این-پرده-کاسمان-جلال-آستان-اوست-خاقانی

این پرده کاسمان جلال آستان اوست – ۳۴

شعر این پرده کاسمان جلال آستان اوست خاقانی – قصیده ۳۴ در مدح صفوة الدین بانوی شروان شاه     این پرده کاسمان جلال آستان اوست ابری است کافتاب شرف در عنان اوست   این ابر بین که معتکف اوست آفتاب وین آفتاب کابر کرم سایبان اوست   این پرده گرنه صحن بهشت است پس[…]

دل-روی-مراد-از-آن-ندیده-است-خاقانی

دل روی مراد از آن ندیده است – ۳۳

شعر دل روی مراد از آن ندیده است خاقانی – قصیده ۳۳ ر مدح خاقان کبیر ابوالمظفر اخستان شروان شاه و ملکه     دل روی مراد از آن ندیده است کز اهل دلی نشان ندیده است   دل هر دو جهان سه باره پیمود یک اهل در این میان ندیده است   در شیب[…]

صبح-تا-آستین-بر-افشانده-است-خاقانی

صبح تا آستین بر افشانده است – ۳۲

شعر صبح تا آستین بر افشانده است خاقانی – قصیده ۳۲ در مدح صفوة الدین بانوی شروان شاه     صبح تا آستین بر افشانده است دامن عنبر تر افشانده است   مگر آن عقد عنبرینهٔ شب برگشاده است و عنبر افشانده است   روز یک اسبه بر قضا رانده است و آتش از روی[…]

شهری-به-فتنه-شد-که-فلانی-از-آن-ماست-خاقانی

شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست – ۳۱

شعر شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست خاقانی – قصیده ۳۱ در مدح خواجه همام الدین حاجب و یاد کردن از مرگ منوچهر   شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست ما عشق باز صادق و او عشق دان ماست   آنجا که دست ماست درو حلقه زان اوست وانجا[…]

رستم-و-بهرام-را-بهم-چه-مصاف-است-خاقانی

رستم و بهرام را بهم چه مصاف است – ۳۰

شعر رستم و بهرام را بهم چه مصاف است خاقانی – قصیده ۳۰ وله ایضا     رستم و بهرام را بهم چه مصاف است این دو خلف را بهم چه خشم و خلاف است   مایهٔ سودا در این صداع چه چیز است سود محاکا در این حدیث چه لاف است   معجز این[…]

دل-صید-زلف-اوست-به-خون-در-نکوتر-است-خاقانی

دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است – ۲۹

شعر دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است خاقانی – قصیده ۲۹ در مدح دستور اعظم مختار الدین     دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است وان صید کان اوست نگون‌ سر نکوتر است   برد آب سنگ من، من از آن سنگ دربرم عاشق چو آب و سنگ ببر[…]

طبع-کافی-که-عسکر-هنر-است-خاقانی

طبع کافی که عسکر هنر است – ۲۸

شعر طبع کافی که عسکر هنر است خاقانی – قصیده ۲۸ در مدح عموی خود کافی الدین شروانی     طبع کافی که عسکر هنر است چون نی عسکری همه شکر است   قطرهٔ کوثر و قمطرهٔ هند از شکرهای لفظ او اثر است   نی کلکش به نیشکر ماند کز پی تب بریدن بشر[…]

قلم-بخت-من-شکسته-سر-است-خاقانی

قلم بخت من شکسته سر است – ۲۷

شعر قلم بخت من شکسته سر است خاقانی – قصیده ۲۷ در فقر و گوشه نشینی و گله از سفر   قلم بخت من شکسته سر است موی در سر ز طالع هنر است   بخت نیک، آرزو رسان دل است که قلم نقش بند هر صور است   نقش امید چون تواند بست قلمی[…]

راحت-از-راه-دل-چنان-برخاست-خاقانی

راحت از راه دل چنان برخاست – ۲۶

شعر راحت از راه دل چنان برخاست خاقانی – قصیده ۲۶ در شکایت از زندان     راحت از راه دل چنان برخاست که دل اکنون ز بند جان برخاست   نفسی در میان میانجی بود آن میانجی هم از میان برخاست   سایه‌ای مانده بود هم گم شد وز همه عالمم نشان برخاست  […]

شاه-را-تاج-ثنا-دادم-نخواهم-بازخواست-خاقانی

شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست – ۲۵

شعر شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست خاقانی – قصیده ۲۵ در حسب حال و شکایت از استرداد ملکی که بوی داده بودند     شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست شه مرا نانی که داد ار باز می‌خواهد رواست   شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من تاجدار هفت[…]

راه-نفسم-بسته-شد-از-آه-جگر-تاب-خاقانی

راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب – ۲۴

شعر راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب خاقانی – قصیده ۲۴ در تحسر و تالم از مرگ کافی افدین عمربن عثمان عموی خود گوید     راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب   از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک در روزن من[…]

مرا-ز-هاتف-همت-رسد-به-گوش-خطاب-خاقانی

مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب – ۲۳

شعر مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب خاقانی – قصیده ۲۳ سوگند نامه و مدح رضی الدین ابونصر نظام الملک وزیر شروان شاه     مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب کزین رواق طنینی که می‌رود دریاب   زبان مرغان خواهی طنین چرخ شنو در سلیمان جویی به صدر خواجه شتاب[…]

دوش-برون-شد-ز-دلو-یوسف-زرین-انقلاب-خاقانی

دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب – ۲۲

شعر دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب خاقانی – قصیده ۲۲ مطلع چهارم   دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب کرد بر آهنگ صبح جای به جای انقلاب   یوسف رسته ز دلو مانده چو یونس به حوت صبح دم از هیبتش حوت بیفکند ناب   باد بهاری فشاند عنبر بحری[…]

صبح-دمان-دوش-خضر-بر-درم-آمد-به-تاب-خاقانی

صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب – ۲۱

شعر صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب خاقانی – قصیده ۲۱ مطلع سوم   صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب کرد به آواز نرم صبحک الله خطاب   از قدمش چون فلک رقص کنان شد زمین هم چو ستاره به صبح خانه گرفت اضطراب   پیک جهان رو چو[…]

شاهد-سرمست-من-صبح-در آمد-ز خواب-خاقانی

شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب – ۲۰

شعر شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب خاقانی – قصیده ۲۰ مطلع دوم     شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب کرد صراحی طلب، دید صبوحی صواب   در برم آمد چو چنگ گیسو در پاکشان من شده از دست صبح دست بسر چون رباب   داد لبش از نمک بوی بنفشه به[…]

جبهه-زرین-نمود-چهره-صبح-از-نقاب-خاقانی

جبههٔ زرین نمود چهرهٔ صبح از نقاب – ۱۹

شعر جبههٔ زرین نمود چهرهٔ صبح از نقاب خاقانی – قصیده ۱۹ در مدح خاقان اکبر شروان شاه منوچهربن فریدون و بستن سد باقلانی و التزام صبح در هر بیت     جبههٔ زرین نمود چهرهٔ صبح از نقاب خندهٔ شب گشت صبح خندهٔ صبح آفتاب   غمزهٔ اختر ببست خندهٔ رخسار صبح سرمهٔ گیتی[…]

رخش-به-هرا-بتاخت-بر-سر-صبح-آفتاب-خاقانی

رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب – ۱۸

شعر رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب خاقانی – قصیده ۱۸ مطلع دوم (منطق الطیر)     رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب رفت به چرب آخوری گنج روان در رکاب   کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل عودی خاک از نبات گشت مهلهل به تاب   روز چو[…]