مرا-ز-هاتف-همت-رسد-به-گوش-خطاب-خاقانی

مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب – ۲۳

  • شعر مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب خاقانی – قصیده ۲۳

    سوگند نامه و مدح رضی الدین ابونصر نظام الملک وزیر شروان شاه

     

     

    مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب

    کزین رواق طنینی که می‌رود دریاب

     

    زبان مرغان خواهی طنین چرخ شنو

    در سلیمان جویی به صدر خواجه شتاب

     

    رواق چرخ همه پر صدای روحانی است

    در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب

     

    نظام کشور پنجم اجل رضی الدین

    رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب

     

    علی دلی که به ملک یزیدیان قلمش

    همان کند که به دین ذوالفقار نصرت یاب

     

    فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای

    نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب

     

    ستاره بین که فلک را جلاجل کمر است

    که بر کمرگه هارون جلاجل است صواب

     

    زهی به دست فلک ظل چو آفتاب رحیم

    زهی به کلک زحل سر چو مشتری وهاب

     

    زکات دست تو توفیر سورة الانفال

    سفیر جان تو عنوان سورة الاحزاب

     

    دو دست و کلک تودیدم که در تمامی جود

    دو قله‌اند ولیکن سه قبلهٔ طلاب

     

    به جان عاقلهٔ کائنات یعنی تو

    که کائنات قشور اند و حضرت تو لباب

     

    ولی و خصم تو مخصوص جنت و سقرند

    که این ندای قد افلح شنود و آن قدخاب

     

    ملک صفات وزیرا ملک نشان صدرا

    به توست قلب من ابریز سلب من ایجاب

     

    به صدر شاه رساندند ناقلان که فلان

    گذاشت طاعت این پادشاه رق رقاب

     

    خلاص بود و کنون قلب شد ز سکه بگشت

    مزور آمد و خائن چو سکهٔ قلاب

     

    میان تهی و سر و بن یکی است از همه روی

    چو شکل خاتم و چون حرف میم در همه باب

     

    به عز عز مهیمن به حق حق مهین

    به جان جان پیمبر به سر سر کتاب

     

    به مهر خاتم دل در اصابع الرحمن

    به مهر خاتم وحی از مطالع الاعراب

     

    به مکتب جبروت و به علم القرآن

    به مبدء ملکوت و به مبدء الارباب

     

    به خط احسن تقویم و آخرین تحویل

    به آفتاب هویت به چارم اسطرلاب

     

    ز میغ‌ها که سیه‌تر ز تخم پرپهن است

    چو تخم پرپهن آرد برون سپید لعاب

     

    به حق آنکه دهد بچگان بستان را

    سپید شیر ز پستان سر سیاه سحاب

     

    کند ز اهرمن دود رنگ خاکستر

    چو سازد آتش و وقاروره ز آسمان و شهاب

     

    چراغ علم فروزد چو خضر و اسکندر

    در آب ظلمت ارحام ز آتش اصلاب

     

    برنده ناخنهٔ چشم شب به ناخن روز

    کننده ناخن روز از حنای صبح خضاب

     

    به ناف قبهٔ عالم به صلب قائم کوه

    به پشت راکع چرخ و به سجدهٔ مهتاب

     

    به خال و زلف و لب و حجلهٔ عروس عرب

    که سنگ کعبه و حلقه است و آستان و حجاب

     

    به سر عطسهٔ آدم به سنة الحمد

    به هیکلش که ید الله سرشت از آب و تراب

     

    به یک قیام و چهار اصل و چل صباح که هست

    ازین سه معنی الف دال و میم بی‌اعراب

     

    به تخم بوالبشر و خشک سال هفت هزار

    به سال پانصد آخر که کرد فتح الباب

     

    به بهترین خلف و اربعین صباح پدر

    به صبح محشر و خمسین الف روز حساب

     

    به بزم احمد و جلاب خاص و حلق خواص

    به سی ستارهٔ پاکش گذشته بر جلاب

     

    به تاب یک سر ناخن قوارهٔ مه را

    دو شاخ چون سر ناخن برا نمود بتاب

     

    به سوز مجمر دین از بلال سوخته عود

    به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب

     

    به یار محرم غار و به میر صاحب دلق

    به پیر کشتهٔ غوغا، به شیر شرزهٔ غاب

     

    به بوتراب که شاه بهشت قنبر اوست

    فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب

     

    به هفت نوبت چرخ و به پنج نوبت فرض

    بدین دو صبح مدور ز آتش و سیماب

     

    به صوفیان بلادوست عافیت دشمن

    به حق عاقبت غم به جان غم برتاب

     

    به هفت مردان بر کوه جودی و لبنان

    همه سفینهٔ بی‌رخت و بحر بی‌پایاب

     

    به عنکبوت و کبوتر که پیش ترس شدند

    همای بیضهٔ دین را ز بیضه خوار غراب

     

    بدان سگی که وفا کرد و برد نام ابد

    به پشه‌ای که غزا کرد و یافت گنج ثواب

     

    به گوسپندی کو را کلیم بود شبان

    به گوسپندی کو را خلیل شد قصاب

     

    به کنیت ملک اشرق کاسمانش نبشت

    به سکهٔ رخ خورشید بر، به زر مذاب

     

    به سکه و به طراز ثنای او که بر آن

    خدیو اعظم و خاقان اکبر است القاب

     

    که بعد طاعت قرآن و کعبه، در سجده

    پس از درود رسول و صحابه در محراب

     

    نبردم و نبرم جز به بزم شاه سجود

    نکردم و نکنم جز به صدر خواجه ایاب

     

    وگر ز سکهٔ طاعت بگشته‌ام جانم

    چو سکه باد نگون سار زیر زخم عذاب

     

    چو خاتمم همه چشم و چو سکه‌ام همه روی

    اگرچه نقش کژم هست نیست جای عتاب

     

    که موم و زر به کژی نقش راستی یابند

    ز مهر خاتم سلطان و سکهٔ ضراب

     

    چو خاتمم به دروغی به دست چپ مفکن

    که دست مال توام پای‌بند مال و نصاب

     

    چو موم محرم گوش خزینه‌دار توام

    نیم فسرده مرا زآتش عذاب متاب

     

    چو پشت آینه پیش تو حلقه در گوشم

    ز من چو آینهٔ زنگ خورده روی متاب

     

    وگر ز ظلم گله کرده‌ام مشو در خشم

    که منصفی قسمی نو شنو به فصل خطاب

     

    به چار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت

    به یک رقیب ودو فرع و سه نوع و چار اسباب

     

    به تیز دستی نار و به کند پائی خاک

    به خاک پاشی باد و به باد ساری آب

     

    بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی

    درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب

     

    بهشت مهر بهشت اندرین سه غرفهٔ مغز

    به هفت حجلهٔ نور اندر این دو حجرهٔ خواب

     

    به رشتهٔ زر خورشید نور بافنده

    که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب

     

    به چتر شام ز انفاس بحر کرده سواد

    به تیغ صبح ز کیمخت کوه کرده قراب

     

    به کوه برق مثانه ز سنگ پارهٔ لعل

    به بحر ماه مشیمه ز نور بچهٔ ناب

     

    به پری و به فرشته به حور و عین و وحوش

    به آدمی و به مرغ و به ماهی و به دواب

     

    بدان نفس که بر افرازد آن یتیم علم

    بدان زمان که بر اندازد این عروس نقاب

     

    به تاب آینهٔ دل در این سیاه غلاف

    به آب آینهٔ جان در این کبود سراب

     

    به مطلع خرد و مقطع نفس که در او

    خلاص جان خواص است از این خراس خراب

     

    به تیر ناوکی از شست آه یاوگیان

    که چار بالش سلطان درد به یک پرتاب

     

    به اشک چون نمک من که بر سه پایهٔ غم

    تنم زگال ودلم آتش است و سینه کباب

     

    به عدل تو که توئی نایب از خدا و خدیو

    به فضل تو که توئی تائب از شرور و شراب

     

    که بر من از فلک امسال ظلم‌ها رفته است

    که هم فلک خجل آید به بازپرس جواب

     

    برو که روز اذا الشمس کورت بینام

    بنات نعش فلک را بریده موی و مصاب

     

    همای کش تر از ین کرکسان جیفه نهاد

    ندیده‌ام که ز عنقا کنند طعمه عقاب

     

    بمانده‌ام ز نوا چون کمان حاجب راست

    نخورده چاشنی خوان حاجب الحجاب

     

    ز بند شاه ندارم گله معاذ الله

    اگرچه آب مه من ببرد در مه آب

     

    سیاه خانه وعیدان سرخ بر دل من

    حریف رضوان بود و حدائق اعناب

     

    ولی به جوشم ازین خام خای سگ سبلت

    قراطغان شه پشمین، گه طعان و ضراب

     

    که گفته است فلان می‌گریزد از پی آن

    که شاه بشنود و باز داردم به عقاب

     

    کجا گریزم سوی عراق یا اران

    کجا روم سوی ابخاز یا به باب الباب

     

    به شام یا به خراسان به مصر یا توران

    به روم یا حبشستان به هند یا سقلاب

     

    مرا گریز ز خانه به خانقاه بود

    چو طفل کو سوی مادر گریزد از بر باب

     

    به مهر مام و دو پستان و زقهٔ خرما

    به جان باب و دبستان و تختهٔ آداب

     

    به عید و نشره و ادینه و نماز دگر

    به حق مهر زبان و سر خلیفه کتاب

     

    به فرفره به مشاق و به کعب و سرمامک

    به خرد چاهک و چوگان و گوی در طبطاب

     

    به خایهای بط از نان خورده در دامن

    به شیشه‌های بلور از خیو به شکل حباب

     

    به کلبه و به سفال و ترازوی نارنج

    به جفت و طاق آلوی جنابه و به جناب

     

    به مشتگاه و به کشتی گه و به پیچیدن

    فراز لب لب جوی محله چون لبلاب

     

    به سر بزرگی حساد من که بودیشان

    دراز گوش ندیم و دراز دم بواب

     

    به باد فتق براهیم و غلمهٔ عثمان

    به دبهٔ علی موش‌گیر وقت دباب

     

    به دفهٔ جد و ماشوره و کلابهٔ چرخ

    به آب گیر و به مشتوت و میخ کوب و طناب

     

    به لوح پای و به پاچال و قرقر بکره

    به نایژه به مکوک و به تار و پود ثیاب

     

    به اره پدر و مثقب و کمانه و مقل

    به خط مهرهٔ گردون و پرهٔ دولاب

     

    به ریزه رندهٔ او هم چو جعد زنگی پیر

    به نوک تیشهٔ او هم چو زلف رومی شاب

     

    به دوستان دغل رنگ من که بیزارم

    به عهد ماضی از اسلاف و حال از اعقاب

     

    فلک برات برائت میان ما رانده است

    ز یوم ینفخ فی‌الصور تا فلا انساب

     

    به دنبهٔ بش بوسعد طفلی از بوشهر

    به قندز لب بونجم روبه از تلخاب

     

    به طبله‌های عقاقیر میر ابوالحارث

    به هیلهای بواسیر میر ابوالخطاب

     

    به طبل ناقهٔ مستسقیان بخورد جراد

    به باد رودهٔ قولنجیان به پشک ذباب

     

    به چار پارهٔ زنگی به باد هرزهٔ دزد

    به بانگ زنگل نباش و گم گم نقاب

     

    به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاو

    به خرس رقص کن و بوزنینهٔ لعاب

     

    به سیر کوبهٔ رازی به دست حیدر رند

    به گو پیازهٔ بلخی بخوان جعفر باب

     

    به روی زال و به سر خاب پنبه و ابره

    به حیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب

     

    به غلمهٔ طبقات طبق زنان سرای

    به آب گینه و مازو و کندرو و گلاب

     

    به زلف مقری مصروع و مؤذن بسطام

    به سر منارهٔ مؤذن به لب تنور قطاب

     

    به زر سفرهٔ پشت از فشارش امعا

    به سیم کان میان ران ز جنبش اعصاب

     

    به شرط بی‌بی شمس و به شرب بابا خمس

    به مصطکی و به بادام و پسته و عناب

     

    به باد نمرود از سهم کرکس پران

    به ریش فرعون از نظم لولوی خوشاب

     

    به حیض هند و بروت یزید و سبلت شمر

    به تیز عتبه و ریش مسیلمهٔ کذاب

     

    به زیبقی مقنع، به احمقی کیال

    به روز کوری صباح و شب روی احباب

     

    به عمر و خاص که عمرش سه باره کرد جهان

    به عمر و عاص که عمرش دوباره یافت شباب

     

    به گربزی کف نفط و سر بزی شیرو

    به خشک ریشهٔ یونان و شقشقه داراب

     

    به جان آنکه چو عیسیم برد بر سر دار

    نشست زیر و جهودانه می‌گریست به تاب

     

    به موش زیر برو گربهٔ خیانت کن

    که این هژبر به چنگ است آن پلنگ به ناب

     

    به ناب موش کز او سر فکنده‌ام چون چنگ

    به چنگ گربه کزو دست بر سرم چو رباب

     

    به ابن صبح که سرپنجه‌هاکند چو نجوم

    به ابن عرس که دم لابه‌ها کند چو کلاب

     

    به سام ابرص و حربا و خنفسا و جعل

    به جیفه‌گاه و بناووس و مستراح و خلاب

     

    کزاین نشیمن احسان و عدل نگریزم

    و گرچه بنگه عمرم شود خراب و یباب

     

    طریق هزل رها کن به جان شاه جهان

    که من گریختنی نیستم به هیچ ابواب

     

    ز من حکیمی سوگند نامه‌ای درخواست

    به نام شاه جهان قبلهٔ اولوالالباب

     

    ازین قصیده که گفتم سخنوران جهان

    به حیرتند چو از منطق طیور، غراب

     

    زهی تمیمهٔ حسان ثابت و اعشی

    زهی یتیمهٔ سحبان وائل و عتاب

     

    سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی

    طناب او همه حبل الله آید از اطناب

     

    بقای شاه جهان باد تا دهد سایه

    زمین به شکل صنوبر فلک به لون سداب

     

    ملک هر آینه آمین کند که بختش را

    دعوت قد سمع الله دعوتی و اجاب

     

    دعاش گفتم و اکنون امید من به خداست

    الیه ادعوا برخوانم و الیه اناب

     

     

     

    شعر سوگند نامه و مدح رضی الدین ابونصر نظام الملک وزیر شروان شاه خاقانی

    البته نام اصلی این شعر «سوگند نامه و مدح رضی الدین ابونصر نظام الملک وزیر شروان شاه» است که توسط خاقانی، شاعر و قصیده‌سرای بزرگ ما، نوشته شده. این شعر این گونه آغاز می‌شود: «مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب».

     

    از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:

    خاقانی قالب: قصیده وزن شعر: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان نا آشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


     

    دیدگاه کاربران درباره مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب

     

    علی باقری می گوید:

    مطالبی در خصوص سوگند نامه
    معنی لغوی و اصطلاحی سوگند نامه
    سوگند نامه در لغت: به معنی قسم نامه ، ورقه ای است که می نویسند و مضمون آن در ایران باستان در محاکمه های مبهم و پیچیده دو طرف دعوی را مورد آزمایش بنام ور قرار می دادند و هر کس در آزمایش موفق می شد، او را محق می دانستند . از جمله این آزمایش ها چنان که قبلاً اشاره شد دادن آب آمیخته به گوگرد بود .
    سوگند نامه در اصطلاح ادبی : سوگند نامه فصل مستقلی در ادبیات فارسی است بدین معنی که شاعر به اشیایی که مقدس و دارای اهمیت و ارزش است، سوگند یاد می کند. تا در دل شنونده اثر مطلوب بگذارد و در پایان از این سوگند نامه نتیجه گیری کرده او را به اهمیت مقصود آگاه سازد.
    به عبارتی دیگر سوگند نامه یا قسم نامه ، شعر یا نثری است که در آن شاعر یا نویسنده انواع سوگند را یاد کند و بیشتر غرضش از آوردن سوگند های گوناگون اثبات بی گناهی خویش از نسبت هایی باشد که مخالفان و بد اندیشان بدو داده اند . روی هم رفته سوگند را اقرار و اعترافی تعریف می کنند که شخص از روی شرف و ناموس خود می کند و یا خدا ، یا بزرگی را شاهد می گیرد (انوشه ، 1376 : ذیل سوگند نامه )
    بیشتر سوگند نامه های منظوم در قالب قصیده است ، ولی سوگند نامه هایی در قالب غزل ، مثنوی ، و قطعه نیز سروده شده است . سرایندگانی که سوگند نامه دارند یا برخی اشعارشان آراسته به سوگند است فراوانند که می توان در میان آنها به نظامی ، فردوسی ، انوری ، خاقانی، شیخ بهایی ، رضی الدین آرتیمانی و …اشاره نمود.

    ارتباط های پنهانی شاعر با حکام و فرمانروایان اطراف و اکناف شروان ، تمایل وی به وارستگی و درویشی که پیوسته انگیزه ی دوری و کناره گیری از دربار و درباریان را به ذهن وی القا می نمود ، دست یازیدن به سفرهای بی دستور شروانشاه ، قریحه ی عالی توأم با خود بینی وخویشتن ستایی های وی که زمینه ی دشمن تراشی ها را نسبت به وی هموار می کرد و کاسه ی تحمل رقیبان را لبریز تر می نمود . همگی دست در دست هم داده و بدبینی خاقان را نسبت به وی برانگیخته اند . چنانچه عواقب آن به زندان یک ساله ی شاعر خودستای درودگر زاده ی شروان منجر گردیده است . لذا شاعر برای فرو نشاندن فتنه ای که بر پا خواسته است دست به دامن وزیر شروانشاه نظام الملک شده و با قسم های پی در پی خواسته است خویشتن را از شعله ی های خانمانسوز حسادت رقیبان و حاسدان و خشم نابهنگام خاقان اکبر خلاصی بخشد . البته اندیشه ی سرودن این سوگند نامه قبلاً از ذهن وی خطور می کرده است، چنان که در یکی از ابیات سوگندنامه اشاره می نماید :
    زمن حکیمی سوگندْ نامه ای در خواست ،
    به نام ِ شاه ِ جهان، قبلهٔ اولوالْاَلباب.
    بنابراین روزی شاعر و فرزانه ای از خاقانی درخواست نموده که به افتخار و سربلندی شاه جهان سوگند نامه ی بنویسد . گویی از آن موقع درودگر زاده ی شروان در پی فرصتی بوده است ، سوگند نامه ای بسراید که از شنیدن آن همان طور که کلاغ با شنیدن آواز زیبای پرندگان در حیرت و تعجب می ماند تمام شاعران و متکلمان جهان را در حیرت و تعجب فرو گذارد . تا اینکه روزی در مجلس و محضر شاه خبر چینان [به تهمت و دروغ]این گونه خبر چینی می کنند که: « فلانی (خاقانی )از اطاعت و فرمانبرداری پادشاه مقتدر و پادشاه اعظم (شروانشاه ) سرپیچی نموده و سر از چنبر اطاعت او خارج کرده است. او که قبلاً نسبت به پادشاه خالص و صادق بود دیگر تغییر رفتار داده و دیگرگون شده و آن رونق و ارزش خود را از دست داده است.. »گویی حاسدان و خبرچینان با گفتن چنین تهمت هایی فرصت سرودن چنین سوگند نامه ای را به وی ارزانی می دارند . بنابراین خاقانی دست به دامن وزیر شروانشاه، رضی الدین ابونصر نظام الملک می شود و ابتدا سوگند نامه ی خود را با مدح وی که حشمت و شجاعت وزیر را با حشمت سلیمان و شجاعت علی (ع) برابر می نهد و فلک را به خدمت وی می گمارد و حتی آوازهٔ مدح وی را به افلاک و رواق چرخ می رساند و دو دست بخشنده و قلم نافذ او را قبله ی اهل دین و دنیا می سازد آغاز می نماید .
    قسمت اول قسم های سوگند نامه از بیت 17 با قسم های معتبر به مقدسات چنین آغاز می گردد: سوگند به عزت و ارجمندی خداوندی که بهترین گواهی دهنده و شاهد و ناظر اعمال ماست و قسم می خورم به حرمت و حقانیت حق و رسول اکرم(ص) ….در حقیقت شاعر با بیان این قسم ها به وزیر شروانشاه التماس می کند تا او را دریابد و از ورطه ی خشم پادشاه خلاصی بخشد. این قسم ها تا بیت 47 ادامه می یابد در ادامه ی بیت 47 می گوید: و اگر [خدای ناکرده ] از اطاعت یا فرمان پادشاه سرپیچی نموده و منحرف شده باشم جانم همانند سکه در زیر ضربه های شدید عذاب سرنگون باد و این همان جواب قسم های این بند از سوگند نامه می باشد .از بیت 54 بخش دیگری از قسم های سوگند نامه آغاز می گردد که شاعر در آن بیشتر به امور این جهانی و طبیعی قسم یاد می کند . این قسم ها تا بیت 68 ادامه می یابد شاعر در ادامه می گوید : «که امسال از جانب فلک بر من چنان ظلم هایی رسیده است که اگر فلک هم در مورد آن ظلم ها مورد باز خواست قرار گیرد ، از بابت باز پرسی آن خجل و شرمنده خواهد شد.» در ادامه از حاسدان خود گله و شکایت کرده و می گوید : «من آدم هایی پست فطرتی همانند این کرکسان مردار خوار ندیده ام که این چنین دشمن بزرگان و بلند طبعان باشند و از گوشت سیمرغ برای عقاب ،خوراک و طعام سازند .» وی زندان پادشاه را بر همنشینی چنان فردی ترجیح می دهد که گفته بود :” فلانی (خاقانی ) می خواهد از اطاعت پادشاه سر پیچی کرده و بگریزد تا پادشاه وی رابه این جرم مورد باز خواست قرار دهد .” خاقانی در ادامه ی ابیات می گوید: من کجا می توانم بگریزم هر کجا که بروم نفوذ پادشاه بزرگ را می بینم. بنابراین گریزگاهی ندارم .
    از بیت 78 قسمت سوم قسم های سوگند نامه آغاز می گردد .وی در این بخش از سوگند نامه، به علت فشار های روانی که به دلیل تهمت های ناروا بر وی وارد می آید، یادی از گذشته های خود می کند تا شاید بدین طریق آرامش و تسکینی در وی بوجود آید و درد های وی را التیام بخشد . از دوران طفولیت دوران دبستان و دوران بازی های کودکانه، یادی از شغل بی دغدغه ی اجداد خود می کند. بالاخره به علت خشم، عنان اختیارش از دست می رود وسوگند های وی از مستراح گرفته و حتی نجس ترین چیزها مثل خون حیضِ هند را در برمی گیرد.این گونه قسم ها تا بیت 114 ادامه می یابد نا گاه در بیت 115 شاعر به خود می آید و خودش را مورد خطاب قرار داده و می گوید : این شیوه ی بیهوده گویی (سوگند های باطل) را ترک کن [دیگر نیازی به این گونه سوگندها نیست ] سوگند به جان پادشاه جهان (شروان شاه ) که من به هیچ وجه و به هیچ عنوان اهل گریز از درگاه پادشاه نیستم . در ادامه ضمن تجلیل و ستودن قصیده ی خود با شریطه ای بقای طول عمر شاه را خواسته و در بیت 122 می گوید : من برای بقای عمر شاه جهان و عزت و سربلندی او دعا کرده و طلب خیر می نمایم و اکنون همه ی امید من به خداوند است که شاه جهان نیز از تقصیرات من بگذرد . آیه ی إِلَیْهِ أَدْعُوا وَ إِلَیْهِ مَئَابِ را می خوانم . و با خواندن این آیه در حقیقت همه را به سوی او دعوت می کنم و خودم نیز به سوی او بازگشت نموده و اگرخطایی مرتکب شده ام در پیشگاه خداوند از کرده ی خود توبه می نمایم . بدین گونه این سوگند نامه ی بلند بالای وی و به قول دکتر کزازی شوخ و شنگ وی پایان می یابد.

    1 -مرا ز هاتف ِ همت رسد به گوش خِطاب :
    « کزین رواق ، طنینی که می رود ، دریاب .
    باز گردانی بیت : از طرف همتم که مثل هاتفی مرا فرا می خواند خطابی به گوشم می رسد و آن این است :« از جانب آسمان و افلاک آهنگ و آوازی پیوسته ساری و جاریست (جهد کن ) این نوا و آهنگ و طنین را بشنوی و درک نمایی .
    • لغات : هاتف ، همت ، خطاب ، رواق ، طنین، رفتن ، دریافتن
    • ترکیبات وعبارات: بگوش رسیدن ، هاتفِ همت ،
    *به گوش آمدن یا رسیدن : شنیده شدن ، مسموع افتادن
    *هاتف :(اسم فاعل)آواز دهنده ، آواز دهنده ای که خود او را نبینی می گویند ،فرشته ای است که از عالم غیب آواز دهد .
    (درزبان عربی تلفن را به خاطراینکه فقط صدای طرف مقابل ازآن شنیده می شود وخودش دیده نمی شود هاتف می گویند .)
    *همت : اراده، خواست ، بلندی نظر ، بلند طبعی(دهخدا).شجاعت و دلیری (فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی دکتر سید ضیاء الدین سجادی ص1637)واژه ی همت 207 بار در دیوان خاقانی بسامد دارد .
    *معنی اصطلاحی همت : (اصطلاح تصوف ) عبارت است از توجه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق ، برای حصول کمال در خود یا دیگری ، به نحوی که به غیر مقصود حقیقی ملتفت نشود (فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف جعفر سجادی )،نفوذ نا پیدای شیخ در مریدان . (دهخدا)
    *هاتفِ همت : بانگ دهنده و آواز دهنده ی همت و کوشش و توجه معنوی و قلبی (فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی دکتر سید ضیاء الدین سجادی)،اضافه تشبیهی ، همتی که از نظر فرا خواندن و دعوت کردن مثل هاتف است . به عبارتی دیگر «همت از نظر فراخواندن و دعوت کردن مثل هاتف است ».تشبیهی که وجه شبه و ادات تشبیه در آن حذف شده و فقط طرفین تشبیه باقی مانده .به عبارتی تشبیه اضافی: تشبیهی است که در آن یکی از طرفین اصلی تشبیه بر دیگری اضافه شده به عبارتی دیگر مضاف را به مضاف الیه تشبیه کرده اند مانند لب ِ لعل (لبی که از نظر سرخی مثل لعل است) و یا بر عکس مضاف الیه را بر مضاف تشبیه کرده باشند مثل لعل ِ لب ( لعلی که از نظر سرخی مثل لب است )(دستور زبان دکتر حسن انوری دکتر حسن احمد گیوی (ص128 ))
    این نوع تشبیه را تشبیه بلیغ فشرده نیز می گویند . تشبیه بلیغ :تشبیهی است که در ساخت آن ادات تشبیه و وجه شبه شرکت نداشته باشند . در تشبیه بلیغ ادّعای عینیت دو سوی تشبیه و وا نهادن غیریت آن ها و هم ارز پنداشتن مشبه و مشبهٌ به از لحاظ وجه شبه بر مشبه رجحانی ندارد . در تشبیه بلیغ ، با حذف ادات ، ادعای عینیت به اوج می رسد و از آنجا که سخنور ، برای اثبات این عینیت راه مبالغه می پیماید ، این گونه تشبیه را «بلیغ » نامیده اند .و آن دو نوع است1- تشبیه بلیغ گسترده :در آن ترتیب منطقی دو سوی تشبیه در جمله به هم نمی خورد. مثل :زبان کلید درِ گنج ِصاحب هنر است ( زبان از نظر گشودن مشکلات مثل کلید درگنج صاحب هنر است 2- تشبیه بلیغ فشرده : تشبیه بلیغی است که گوینده با تصرف و اضافه کردن مشبهٌ به , به مشبه آن را در ساختار ترکیب اضافی عرضه می کند .مثل : بهارِ جوانی فرو ریزد از هم ( جوانی که از نظر شادابی مثل بهار است از هم فرو می ریزد )( نقش خیال دکتر عقدایی(صص 81و 82)
    *خِطاب : (عربی) مصدر دیگر از مخاطبه سخن رویا رو، کلامی که مابین سامع و متکلم باشد ، عتاب سرزنش ،حکم الهی (دهخدا)
    *رواق: سقف ، خانه ای که به خرگاه ماند و یا سایبان، رواق چرخ : کنایه از سقف فلک ، سقف آسمان ، ایوانی که در مرتبه ی دوم عمارت ساخته باشند (لغت نامه ی دهخدا)
    *نُه رواق : نه آسمان ، نه فلک رواق در اینجا کنایه از آسمان و فلک می باشد .
    *طنین : بانگ ، آهنگ ، وزوز،طنینی که می رود :صدایی که به گوش می رسد (تاج المصادر ): آوازی که شنیده می شود. ،آهنگی که پیوسته سیلان دارد . (دهخدا)
    *طنین چرخ : صدای لطیف و نرم چرخ و فلک . همیشه از غایت سرعت حرکت از فلک آواز لطیف و نرم می خیزد و آن را واصلان و کاملان حق بشنوند (جهت آگاهی بیشتر به یادنامه ی مولوی ، مرحوم علی اکبر دانا سرشت مراجعه شود) به گفته ی دکتر سجادی وی در آنجا عقاید هندوان را راجع به آواز افلاک از ماللهند بیرونی نقل کرده است . (فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی دکتر سید ضیاء الدین سجادی ص 663)
    *رفتن : روانه شدن ، روان گشتن ، رسیدن ، صادر شدن (دهخدا)
    *دریافتن : مطلع شدن ، درک کردن ، متوجه شدن (دهخدا)
    زیبایی های ادبی
    *آرایه ی تلمیح : تلمیح در لغت به معنای نگاه کردن به چیزی و اشاره کردن به سوی چیزی است و در اصطلاح فن بدیع ، اشاره کردن به داستانی اساطیری ، قصه ، مثل ، آیه ، حدیث ، شعر، دانش ها ، باور های عامه است و نیز هر آنچه در فرهنگ قومی به عنوان یک مجموعه و کل شناخته شده باشد . و انواع مختلف دارد 1- تلمیح به آیات قرآنی 2- تلمیح به احادیث 3- تلمیح به باور های دینی 4- تلمیح به اساطیر (بدیع در شعر فارسی دکتر عقدایی صفحه ی 78)
    در این بیت و بیت بعد طنین چرخ تلمیحی دارد به عقاید هندوان راجع به آواز افلاک که در ماللهند بیرونی نقل شده است.

     

    شعر مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب اثر کیست؟

    این شعر اثر خاقانی است.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    تینا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»