در حکمت ای فتی فتوی غدرت ندهم خاقانی – قطعه ۵۰ ای فتی فتوی غدرت ندهم کافت غدر هلاک امم است غدر نقابی بنیاد وفاست اینت بنیاد که جان را حرم است صبح حشر است مزن نقب چنین کافت نقب زن از صبحدم است غدر چون لذت دزدی است نخست[…]
ای عماد الدین ای صدر زمان خاقانی – قطعه ۴۲ ای عماد الدین ای صدر زمان هر زمان صدری تو را خاک در است چرخ نعمان دوم خواندت و گفت نعل یحموم توام تاج سر است من که آتش سرم و باد کلاه خاک درگاه توام آبخور است مهر تب[…]
حوری از کوفه به کوری ز عجم خاقانی – قطعه ۳۶ حوری از کوفه به کوری ز عجم دم همی داد و حریفی می جست گفتم ای کور دم حور مخور کو حریف تو به بوی زر توست هان و هان تا ز خری دم نخوری ور خوری این مثلش گوی[…]
در هجو شهر زوری سیزده جنس نهاده است نبی خاقانی – قطعه ۲۲ سیزده جنس نهاده است نبی که همه مسخ شدند و همه هست ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع دیگری پیل که شد فسق پرست من خری دیدم کو مسخ نبود خوک شد چون ز خری کردن[…]
به خراسان شوم انشاء الله خاقانی – قصیده ۲۰۴ در حال بیماری به اشتیاق خراسان به خراسان شوم انشاء الله آن ره آسان شوم انشاء الله چون طرب در دل و دل در ملکوت ره به پنهان شوم انشاء الله خضر پنهان گذرد بر ره و من خضر دوران شوم انشاء الله[…]
شعر سرورانی که مرا تاج سرند خاقانی – قصیده ۷۳ قصیده سرورانی که مرا تاج سرند از سر قدر همه تاجورند به لقا و به لقب عالم را عز اسلام و ضیاء بصرند آدمی نفس و ملایک نفساند پادشا سار و پیمبر سیرند برتر از نقطهٔ خاکاند به ذات نه[…]
شعر به فلک تخته در ندوخته اند خاقانی – قصیده ۶۰ در شکایت از روزگار به فلک تخته در ندوخته اند چشم خورشید بر ندوخته اند کوه را در هوا نداشته اند شمس را بر قمر ندوخته اند دیده بانان بام عالم را پرده ها بر بصر ندوخته اند چرخ[…]
شعر بس بس ای طالع خاقانی چند خاقانی – قصیده ۵۷ قصیده بس بس ای طالع خاقانی چند چند چندش به بلا داری بند جو به جو راز دلش دانستی که به یک نان جوین شد خرسند مدوانش که دوانیدن تو مرکب عزم وی از پای فکند مرغ را چون[…]
شعر نه به دولت نظری خواهم داشت خاقانی – قصیده ۳۵ در بی اعتنایی به دنیا نه به دولت نظری خواهم داشت نه ز سلوت اثری خواهم داشت نه از آن روز فرو رفتهٔ عمر پس پیشین خبری خواهم داشت میوه دارم که به دی مه شکفد که نه برگی نه[…]