فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)

یکی دختری داشت در کار مرگ

یکی دختری داشت در کار مرگ

یکی دختری داشت در کار مرگ تمثیل   یکی دختری داشت در کار مرگ وزین زندگی مانده بی ساز و برگ   پریشیده گسیویش از انقلاب ز گلبرگ رخساره اش رفته آب   ز بی دانشی مادر مهربان بکف شانه و غازه بهر جوان   گهی تاب می دادش از شانه موی گهی سرخ می[…]

یکی بنگر این نامه نامور

یکی بنگر این نامه نامور

یکی بنگر این نامه نامور در ۱۳۲۴ تفریظ شاهنامه امیر بهادری   یکی بنگر این نامه نامور به هر بیت از آن درج درجی گهر   که فردوسی طوسی استاد فن به نظمش بیاراست روی سخن   نهشته کسی یادگاری کزین به از این ز شاهان ایران زمین   زهی این نکو نامه پارسی که[…]

دموکرات باشد به ملکی صواب

دموکرات باشد به ملکی صواب

دموکرات باشد به ملکی صواب نکوهش احزاب   دموکرات باشد به ملکی صواب که آنجا نباشد چو قرآن کتاب   اگر اعتدال است لفظی قشنگ بگو زین قشنگی چه آمد به چنگ   مرام شما را همه دیده اند بیاناتتان را پسندیده اند   ولی آه کاندر زمان عمل آریستوکراس بود و بئس البدل  […]

هماندم بیامد هزاران سوار

هماندم بیامد هزاران سوار

هماندم بیامد هزاران سوار در وقعه هفتم محرم ۱۳۳۴ گوید   هماندم بیامد هزاران سوار کماندار و جاندار و شمشیردار   دگر پهلوانان پرخاشخر ز ترک و لرد کرد و گیل و خزر   نشسته بر اسبان تازی نژاد بزین اندرون چست چون ابر و باد   از آن پهلوانان و گند آوران جهان تنگ[…]

که یارد برد زین فروهشته نام

که یارد برد زین فروهشته نام

که یارد برد زین فروهشته نام خطاب به ارباب کیخسرو شاهرخ بخط خودش ناتمام   که یارد برد زین فروهشته نام به کیخسرو شاهرخ این پیام   که ای دانشی مرد یزدان پرست دلت آگه از راز بالا و پست   تو چشم مهانی سر بخردان نگهبان جان تواند ایزدان   ز نیروی امشاسپندان پاک[…]

به نام ایزد این نغز و زیبانگار

به نام ایزد این نغز و زیبانگار

به نام ایزد این نغز و زیبانگار در ۱۳۲۱ در وصف شاهنامه فردوسی هنگام طبع   به نام ایزد این نغز و زیبانگار که آراست رخساره همچون بهار   برون آمد از پرده چون آفتاب پراکنده از گیسوان مشک ناب   چو شاخی که در خاک شد پایه اش گرفته کران تاکران سایه اش  […]

ای آن شهریاری که دیهیم و تخت

ای آن شهریاری که دیهیم و تخت

ای آن شهریاری که دیهیم و تخت در مقدمه شاهنامه به مدح مظفرالدین شاه در ۱۳۲۱   ای آن شهریاری که دیهیم و تخت نبیند چو تو شاه پیروز بخت   نیارد ستاره چو تو روشنی ندارد چو تو چرخ شیر اوژنی   بدین گیتی اندر توئی کدخدای توئی نیز او را به دیگر سرای[…]

روان را بدانش ستایش نمود

روان را بدانش ستایش نمود

روان را بدانش ستایش نمود در مقدمه شاهنامه فردوسی در توحید فرموده   روان را بدانش ستایش نمود سخن را ترازوی دانش نمود   سپس خامه را با زبان جفت کرد نی گنگ را داور گفت کرد   زبان هست چون خسروی باشکوه ورا خامه دستور دانش پژوه   چنان چون ز دستور پیروز بخت[…]

چو سلطان مظفر از این تیره خاک

چو سلطان مظفر از این تیره خاک

چو سلطان مظفر از این تیره خاک در تقریظ شاهنامه حکیم فردوسی طوسی در بحر شاهنامه   چو سلطان مظفر از این تیره خاک به گلزار مینو شدش جان پاک   جهان را به پور جهانبان سپرد به جز نیک نامی ز گیتی نبرد   محمد علی شاه با فر و هنگ ز آیینه ملک[…]

شهنشه چو این داستان کرد گوش

شهنشه چو این داستان کرد گوش

شهنشه چو این داستان کرد گوش بار دیگر پاسخ بهمن به رستم و پوزش از گفتار بد   شهنشه چو این داستان کرد گوش درون شد پر اندیشه و لب خموش   بسنجید گفتار مرد خرد که گفتار دانا روان پرورد   بدو گفت دانم که این تاج و تخت کیان را تو دادی به[…]

چو گفتار و اندرز پیر کهن

چو گفتار و اندرز پیر کهن

چو گفتار و اندرز پیر کهن در خشم شدن بهمن شاه به رستم و پاسخ رستم بر وی   چو گفتار و اندرز پیر کهن تهمتن فرو خواند سر تا ببن   بخشم اندر آمد دل شهریار که مغزش سبک بود و جانش نزار   بدو گفت کالیوه شد هوش من مدم بیش ازین باد[…]

چو دانا بپایان رساند این سخن

چو دانا بپایان رساند این سخن

چو دانا بپایان رساند این سخن آوردن رستم پیغام سیمرغ را نزد بهمن شاه پور اسفندیار   چو دانا بپایان رساند این سخن تهمتن نیوشید سر تا ببن   به دل برسپرد آن سخنهای نغز که بوی می و مشک دادی به مغز   وزان پس سوی بار شه رخش راند درین ره بآباد و[…]

شنیدم که سیمرغ پیروزگر

شنیدم که سیمرغ پیروزگر

شنیدم که سیمرغ پیروزگر خواهش سیمرغ از رستم برای پیام بردن به بهمن شاه   شنیدم که سیمرغ پیروزگر چنین گفت با رستم زال زر   که از من به بهمن شه تاجدار همی گو که ای پور اسفندیار   خداوند گیتی در ین روز سخت ترا داد زور و زر و باج و تخت[…]

مخسب ای برادر که دزدان به خواب

مخسب ای برادر که دزدان به خواب

مخسب ای برادر که دزدان به خواب برانگیختن ایرانیان بجنگ دشمن   مخسب ای برادر که دزدان به خواب بتازد بر خفتگان با شتاب   تو در خوابی و خصم بیدار بخت بدرد بر اندامت از کینه رخت   بشو سرمه خواب و مستی ز چشم که دشمن به بالینت آمد به خشم   بیاران[…]

زمانیکه قفقاز را روس برد

زمانیکه قفقاز را روس برد

زمانیکه قفقاز را روس برد گفتار در ایقاظ و تنبیه غفلت زدگان   زمانیکه قفقاز را روس برد ز ایرانیان نام و ناموس برد   از آنروز گردان و شیراوژنان سزد گر بپوشند رخت زنان   از آنروز ایرانیان مرده اند که سر بر خط غیر بسپرده اند   سران و بزرگان این بوم و[…]

پس آنگه یکی توسنی تند خواست

پس آنگه یکی توسنی تند خواست

پس آنگه یکی توسنی تند خواست رفتن بانو از حصار برای زینهار بخانه حاجی میرزا باقر جاور سیانی   پس آنگه یکی توسنی تند خواست بر آمد ببالای او گشت راست   همی چست راند آن سبک روح را یم قلزم وکشتی نوح را   تو گفتی که ماهی است بالای ابر و یا آفتابی[…]

چنین گفت بانوی شیرین زبان

چنین گفت بانوی شیرین زبان

چنین گفت بانوی شیرین زبان پاسخ بانو بیاران و وداع با دوستداران   چنین گفت بانوی شیرین زبان که ای جمله با من چو جان مهربان   مرا نیست دیگر توانای زیست برین زندگی زار باید گریست   شما را پس از من بسی ناز باد ز شادی به گوش اندر آواز باد   چو[…]

همه اهل مشکو ز جا خواستند

همه اهل مشکو ز جا خواستند

همه اهل مشکو ز جا خواستند گریستن اهالی مشکو در فراق بانو   همه اهل مشکو ز جا خواستند میان را به خدمت بیاراستند   کنیزان سیمین بر سر و قد غلامان مه طلعت با خرد   ز رخسارشان ماه تابان خجل ز رفتارشان سر و بستان به گل   بگفتند کای بانوی کامجوی از[…]

در این گفتگو بود آن خوبچهر

در این گفتگو بود آن خوبچهر

در این گفتگو بود آن خوبچهر درآمدن سپاه نصرت پناه و ورود آنها بجانب خانقاه   در این گفتگو بود آن خوبچهر که آواز غم شد بلند از سپهر   تبیره زن خیل جنگ آوران درافکند آوازه بر اختران   همه دشت پر نیزه و تیغ شد زنای عدو ناله بر میغ شد   بجوش[…]

از آن سو فرنگیس ژولیده موی

از آن سو فرنگیس ژولیده موی

از آن سو فرنگیس ژولیده موی زاری کردن فرنگیس در فراق والده بلقیس بانوی خود   از آن سو فرنگیس ژولیده موی خروشیده جان و خراشیده روی   بزد قفلی از آهن اندر حصار که دشمن نیارد بدان سو گذار   پس آنگه بر آمد به بالای بام فروزنده مانند ماهی تمام   بدست اندرش[…]

پس آنگه در ایوان خود بنگریست

پس آنگه در ایوان خود بنگریست

پس آنگه در ایوان خود بنگریست گفتگوی بانوی یگانه هنگام وداع با خانه   پس آنگه در ایوان خود بنگریست برآورد آهی و از جان گریست   ندانستم ای خانه ویران شوی ابا خاک تاریک یکسان شوی   ندانستم این گنبد لاژورد کند روی سرخم بدینگونه زرد   ندانستم این چرخ کین آورد ستاره به[…]

چو بانو شنید این حکایت تمام

چو بانو شنید این حکایت تمام

چو بانو شنید این حکایت تمام سفارش بانو با کدخدا و رئیس و وصیت او با فرنگیس و بلقیس   چو بانو شنید این حکایت تمام تو گفتی نشاندند زهرش بکام   چنین گفت با پهلوانان خویش مدارید اندیشه از جان خویش   شما باید از بردن مال و رخت دریغی نسازید و کوشید سخت[…]

رسیدند گردان خونخوار یل

رسیدند گردان خونخوار یل

رسیدند گردان خونخوار یل ترجمه کلمات مزبوره بفارسی   رسیدند گردان خونخوار یل نشان شد تنت پیش تیر اجل   کنون حکم و مأمور سلطان رسید فراوان سپاه از فراهان رسید   برون آمدستند از خانقاه شود روز روشن بچشمت سیاه   بکوبند بالا و پست تو را ببرند زین خانه دست ترا   کسی[…]

در این کار بودند کارآگهان

در این کار بودند کارآگهان

در این کار بودند کارآگهان خبر رسانیدن جاسوس ببانوی پرافسوس   در این کار بودند کارآگهان که ناگاه جاسوسی آمد نهان   فرود آمد آنجا به مانند پیک بگفتا که خانم سلام علیکم   نشستیه تا کی چنین بی خبر جارجار بلینگ آماده پشت در   قلاتنه حالا خراب مکنن خالزا ممدن کباب مکنن  […]

چو بشنید بانو چنین داستان

چو بشنید بانو چنین داستان

چو بشنید بانو چنین داستان پاسخ بانوی خانقاه به محمد و خواستن پهلوانان را   چو بشنید بانو چنین داستان بدو گفت احسنت ایا پهلوان   که گشته است گیتی به ما ترشرو ببرد است دندان بخونمان فرو   بداندیش را بخت رام آمده است زمانه عدو را بکام آمده است   چه خوش گفتی[…]

محمد بدو گفت مخروش هیچ

محمد بدو گفت مخروش هیچ

محمد بدو گفت مخروش هیچ دلداری دادن محمد بانو را   محمد بدو گفت مخروش هیچ که دشمن نیارد در اینجا بسیج   من آنم که خود آزمودی مرا شناسیده زین پیش بودی مرا   بخاطر نداری مگر سال پار فکندم تن خود ز بام حصار   فروشد بخون دیده روشنم بر تیره دشمن نترسد[…]

چه بانو نیوشید پیغام او

چه بانو نیوشید پیغام او

چه بانو نیوشید پیغام او پاسخ دادن بانو بفیض الله   چه بانو نیوشید پیغام او درافتاد لرزه بر اندام او   بغرید همچو یکی ماده شیر نظر کرد در روی او خیر خیر   که اینان کجا مرد کار منند اگر شیر نر، شیر خوار منند   مرا عار باشد از اینان گریز ندارم[…]

نشستی بایوان ونازی ببخت

نشستی بایوان ونازی ببخت

نشستی بایوان ونازی ببخت ترجمه کلمات مزبوره بفارسی با بانوی خانقاه   نشستی بایوان ونازی ببخت ندانی که وارون شدت تخت و بخت   توئی خفته اکنون بچرم پلنک ندانی که بر سینه ات خورده سنگ   بمغز افکنی گرمی باده را نداری خبر حکم شهزاده را   هلا غرقه در خون شود پیکرت بکوبند[…]

چه نشتی که رانئا زن خیننه

چه نشتی که رانئا زن خیننه

چه نشتی که رانئا زن خیننه گفتار فیض الله بزبان مردم خانقاه   چه نشتی که رانئا زن خیننه ایواره مچاپن کور سیننه   خنقای دامن میشه تل خاک تواته گرفتن به قصد هلاک   بوم تمبیره مه غیکم دورو وری تو که اومادنه روبرو   بوای نازنینته کور شد اجاق ببرزی قلا در تو[…]

سحرگاه چون اختر اورمزد

سحرگاه چون اختر اورمزد

سحرگاه چون اختر اورمزد عزیمت سپاه و خبردادن فیض الله به بانوی خانقاه   سحرگاه چون اختر اورمزد برون آمد از شبروی همچو دزد   خور افتاد چون عابدی زرد چهر پی سجده در خانقاه سپهر   زمانه بر اندام سیارگان بپوشید دیبای بازارگان   شه شرق ار که بر آهیخت تیغ ستاره فروشد به[…]