شنیدم که سیمرغ پیروزگر

شنیدم که سیمرغ پیروزگر

  • شنیدم که سیمرغ پیروزگر

    خواهش سیمرغ از رستم برای پیام بردن به بهمن شاه

     

    شنیدم که سیمرغ پیروزگر

    چنین گفت با رستم زال زر

     

    که از من به بهمن شه تاجدار

    همی گو که ای پور اسفندیار

     

    خداوند گیتی در ین روز سخت

    ترا داد زور و زر و باج و تخت

     

    که با بندگانش مدارا کنی

    ره دین و داد آشکارا کنی

     

    بپرهیزی از مکر و افسون و ریو

    بنسپاری این مردمان را بدیو

     

    ز پیران هشیار و دانای فن

    به دربار فرخ کنی انجمن

     

    ز هر گوشه گرد آوری بخردان

    حکیمان روشندل و موبدان

     

    ببایستگی طرح شور افکنی

    بشایستگی داستان برزنی

     

    پسندیده انجمن را بچشم

    پسندی و آسایدت دل ز خشم

     

    چو بر گفته ایزدی بگروی

    ز دیوان جادو سخن نشنوی

     

    بن و بیخ شاهی کنی استوار

    تو را ماند این خسروی پایدار

     

    چو دارو دهی خسته را از پزشک

    ز کار تو آید همی بوی مشک

     

    بیندیش از انجام بد زینهار

    با اندیشه خود مکن هیچ کار

     

    که ناید دلت را ز یزدان سروش

    سخن ز آسمانت نباید بگوش

     

    تو شاهی همانا پیمبر نه ای

    بگوهر ازین خلق برتر نه ای

     

    بر این تخت زرین که بشتافتی

    نه از مرده ریگ پدر یافتی

     

    اگر مرده ریگ پدر بوده ای

    برادرت را هم ببخشوده ای

     

    سر خرد را در کلاه بزرگ

    مکن تا نفرسائی از زخم گرگ

     

    مکن تکیه بر چرخ و پیمان او

    مشو غره بر ماه و کیوان او

     

    که پیش از تو در دهر شاهان بدند

    امیران طوس و سپاهان بدند

     

    ستاره بسی چون تو دارد بیاد

    چه کاوس و کیخسرو و کیقباد

     

    کیومرث و شاه آفریدون نیو

    منوچهر و جمشید کیهان خدیو

     

    بیاد آر جمشید پیروز را

    گذارنده جشن نوروز را

     

    بر آرنده کاخ اصطخر را

    که فرسودی از پای خود چرخ را

     

    که گر آب و آیین نکردی رها

    نگشتی زبون در کف اژدها

     

    بیاد آر روز سیاوخش را

    دل راد و دست گهر بخش را

     

    که گرسیوزش گشت چون گوسپند

    به تن لعل کردش کیانی پرند

     

    ز کاوس یاد آر و کردار او

    همان زشتی خوی و هنجار او

     

    وز آن تخت و کرکس که زی آسمان

    همی تاختن کرد ازین خاکدان

     

    ندیدی چسان اندر آمد بخاک

    سرش در نشیب و تنش در مغاک

     

    بیاد آر کیخسرو نیو را

    بدرگاه او بیژن و گیو را

     

    که از خودسری رفت در چاه ژرف

    بمردند یکسر سپاهش ز برف

     

    هنوز از رگ چشم اسفندیار

    زمین جوی خون دارد اندر کنار

     

    ز پاداش کار پدر پند گیر

    وز آن توشها بهر فرزند گیر

     

    گر از یاد بردی سرانجام وی

    لبت چاشنی نوشد از جام وی

     

    وگر بمانی در این روزگار

    دلت شادمان و تنت شادخوار

     

    بر آید به نیکی همی نام تو

    شود دوره عدل ایام تو

     

    گر از تخمه شاه گشتاسبی

    فروزنده کاخ لهراسبی

     

    یکی سوی راه نیاکان گرای

    به کردار و گفتار پاکان گرای

     

    نگهدار گیتی بآیین و آب

    سر از گفته دادگر برمتاب

     

    یکی خانه از داد بنیاد کن

    وز آن کشور خویش آباد کن

     

    چنان زی که نامت به نیکی برند

    چو مردی به سوگت گریبان درند

     

    مکن کار بد تا چو خسبی به خاک

    رهد از بلای تو جانهای پاک

     

    عزای تو بر خلق شادی شود

    جهان را ز مرگت گشادی شود

     

    شهان جمله از جای برخاستند

    بداد و دهش کشور آراستند

     

    به یاسا و آیین گزیدند کار

    نهادند کردار خود یادگار

     

    تو گوئی به خواب گران اندری

    نپندارمت در جهان اندری

     

    ز افسون دیوان دلت کافته

    دم جادوان پیکرت تافته

     

    سرای تو تاریک چون مرغزن

    در و بام او پر دد و اهرمن

     

    ز بوی تو گیتی بگندد همی

    به ریش تو گردون بخندد همی

     

    که با دست خود آتش افروختی

    ز بیداد و خرگاه خود سوختی

     

    چو پتیاره را دادی انگشتری

    سپردی بدو دام و دیو و پری

     

    درآورد گیتی به زیر نگین

    الب ارسلان کشت و طغرل تگین

     

    بکرد آنچه می خواست برد آنچه بود

    برآورد از خرمن داد دود

     

    به نام تو بر خلق راند او ستم

    ز بیم تو کس برنیارست دم

     

    مگر روزگارت درد پیرهن

    گشوده شود مهرها از دهن

     

    برآیند از آستین خامه ها

    نگارند از این داستان نامه ها

     

    بماند از او نیکی از تو بدی

    از او دانش از تو نابخردی

     

    بر او آفرین بر تو نفرین کنند

    جهان را به مرگت تو آیین کنند

     

    که تو نیکی خویش بفروختی

    بدان کس کز او زشتی آموختی

     

    همه ملک و مالت به تاراج برد

    ز ایوانت گاه و ز سر تاج برد

     

    درو بام تو زان همسایه کرد

    سگان را بشیران نر دایه کرد

     

     

    مطالب بیشتر در:

    وزن شعر: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)

     

    قالب شعر: منظومه

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    حال دلم طوفانیست

    در آینه پاییدنت را دوست می‌دارم

    آن شنیدم خیمه ای از شاه روس

    مردم ایران دو فرقه اند که هر یک

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    شنیدم که سیمرغ پیروزگر

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «شنیدم که سیمرغ پیروزگر چنین گفت با رستم زال زر که از من به بهمن شه تاجدار همی گو که ای پور اسفندیار» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «همه ملک و مالت به تاراج برد ز ایوانت گاه و ز سر تاج برد درو بام تو زان همسایه کرد سگان را بشیران نر دایه کرد» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    خواهش سیمرغ از رستم برای پیام بردن به بهمن شاه

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر خواهش سیمرغ از رستم برای پیام بردن به بهمن شاه ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *