شعر ملک الشعرا بهار با مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

رقیب می‌رسد ازگرد راه چاره کنید

رقیب می‌رسد ازگرد راه چاره کنید

شعر رقیب می‌رسد ازگرد راه چاره کنید _ ملک الشعرا بهار غزل (در بیات ترک، اشاره به حملۀ قشون روس تزاری به پایتخت)   رقیب می‌رسد ازگرد راه چاره کنید به روی قبضهٔ شمشیر استخاره کنید   درین رمق رقم قتل خویش را یاران ز دست خصم بگیرید و پاره پاره کنید   شکنج زلف[…]

یقین درم اثر امشو به های های مو نیست

یقین درم اثر امشو به های های مو نیست

شعر یقین درم اثر امشو به های های مو نیست _ ملک الشعرا بهار  غزل   یقین درم اثر امشو به های های مو نیست که یار مسته و گوشش بگریه‌های مو نیست   خدا خدا چه ثمر ای موذنا کامشو خدا خدای شمایه خدا خدای مو نیست   نمود خو‌نمه پامال و خونبها مه[…]

فرانسوا چه می کنی‌، به چه کاری‌، امانوئل‌، پسرم‌

فرانسوا : چه می کنی‌، به چه کاری‌، امانوئل‌، پسرم‌؟

شعر فرانسوا : چه می کنی‌، به چه کاری‌، امانوئل‌، پسرم‌؟ _ ملک الشعرا بهار گفت‌وگوی دو شاه   فرانسوا : چه می کنی‌، به چه کاری‌، امانوئل‌، پسرم‌؟ امانوئل : بودورکه وارده عزیزم فرانسوا، پدرم‌!   فرانسوا : تو نور چشم منی خیره‌چشمیت از چیست‌؟ امانوئل : تو قبله گاه منی‌، گو شکایتت ازکیست‌؟[…]

به شهر شروان بُد شاعری بهار بنام

به شهر شروان بُد شاعری بهار بنام

شعر به شهر شروان بُد شاعری بهار بنام _ ملک الشعرا بهار  بهار شیروانی   به شهر شروان بُد شاعری بهار بنام که شهره بود به مطبوعی و سخن‌دانی   از آن سخنور جز اندکی ندانم شعر هم آنچه دانم دانند عالی و دانی   به شعر خویش هم‌اکنون مفاخرت نکنم که فخر بر هنر[…]

بهار قطعهٔ فرخ شنید و خرم گشت

بهار قطعهٔ فرخ شنید و خرم گشت

شعر بهار قطعهٔ فرخ شنید و خرم گشت _ ملک الشعرا بهار  جوابی به قطعه محمود فرخ   بهار قطعهٔ فرخ شنید و خرم گشت چو کشت خشک ز ترشیح ابر نیسانی   و یا چو عاشق نومید گشته از دیدار که یار سر زده ییش آیدش به مهمانی   فسرده بودم و از عمر[…]

ابوسعید که اوراست اختر مسعود

ابوسعید که اوراست اختر مسعود

شعر ابوسعید که اوراست اختر مسعود _ ملک الشعرا بهار  در سپاسگزاری   ابوسعید که اوراست اختر مسعود به اوج عزت چون شمس تابناک و جلی   حسین اسم و حسن رسم آن که طینت او خود از ازل بسرشته است با ولای علی   به جان اوست مرکب سعادت ابدی به ذات اوست مخمر[…]

شنیده‌ای تو که سنجر به عمد یا به خطا

شنیده‌ای تو که سنجر به عمد یا به خطا

شعر شنیده‌ای تو که سنجر به عمد یا به خطا _ ملک الشعرا بهار  سنجر و امیر معزی   شنیده‌ای تو که سنجر به عمد یا به خطا بزد به سینه سر خیل شاعران تیری   بلی معزی کش بود در جگر پیکان نبست لب ز ثنا گرچه بود دلگیری   نماند شاعر از آن[…]

مرا درست به یاد اندرست عهد صبی

مرا درست به یاد اندرست عهد صبی

شعر مرا درست به یاد اندرست عهد صبی _ ملک الشعرا بهار  انسان سازی   مرا درست به یاد اندرست عهد صبی به روزگار لطیف تفرج و بازی   فتاد پارهٔ مومی ز دامن دایه من آن ربودم و جستم چو آهو از تازی   چو سنگ بودم درآغاز و نرم گشت آخر گهی ز[…]

دریغ و درد که در عین نیکخواهی و مهر

دریغ و درد که در عین نیکخواهی و مهر

شعر دریغ و درد که در عین نیکخواهی و مهر _ ملک الشعرا بهار  دریغ و آه امین   دریغ و درد که در عین نیکخواهی و مهر نهفت رخ ز رفیقان نیکخواه‌، امین   دریغ و آه که در نیم‌شب به مرگ فجا رسید روز حیاتش به شامگاه، امین   جدا شد از بر[…]

زمانه کرد چو در بر شعار دین و وطن

زمانه کرد چو در بر شعار دین و وطن

شعر زمانه کرد چو در بر شعار دین و وطن _ ملک الشعرا بهار  دین و وطن    زمانه کرد چو در بر شعار دین و وطن شدند مردم مسکین شکار دین و وطن   به میر و کاهن روز نخست لعنت باد کز آن دوگشت بپا یادگار دین و وطن   ز پیش گرسنگان[…]

شنیده‌ام پسری را جنایتی افتاد

شنیده‌ام پسری را جنایتی افتاد

شعر شنیده‌ام پسری را جنایتی افتاد _ ملک الشعرا بهار  وعدهٔ مادر   شنیده‌ام پسری را جنایتی افتاد از اتفاق که شرحش نمی‌توان دادن   قضات محکمه دادند حکم قتلش را که رسم نیست به بیچارگان امان دادن   به‌دست و پای درافتاد مادرش که مگر توان نجاتش از آن مرگ ناگهان دادن   بود[…]

کربم و باذل ابری برآمد از بر کوه

کربم و باذل ابری برآمد از بر کوه

شعر کربم و باذل ابری برآمد از بر کوه _ ملک الشعرا بهار  ابر و شفق   کربم و باذل ابری برآمد از بر کوه بغارتیده همه بار خانهٔ عمان   صلای داد و جبین برگشاد و کرد نثار به‌دشت گوهر سیراب و بر افق مرجان     مطالب بیشتر در:        […]

دربغ و دردکه ازکید چرخ و فتنه دهر

دربغ و دردکه ازکید چرخ و فتنه دهر

شعر دربغ و دردکه ازکید چرخ و فتنه دهر _ ملک الشعرا بهار در سوگ پدر   دربغ و دردکه ازکید چرخ و فتنه دهر بشد صبوری و ازکف ربود صبر جهان   دربغ از آن دل دانا که از جفای سپهر گزید خاک سیه را ز بهر خویش مکان   صبوری آن ملک شاعران[…]

تبارک الله از این فرخ آستان که بود

تبارک الله از این فرخ آستان که بود

شعر تبارک الله از این فرخ آستان که بود _ ملک الشعرا بهار  در پیشگاه آستان قدس رضوی   تبارک الله از این فرخ آستان که بود به پاس درگه او آسمان همیشه مقیم   حریم زادهٔ موسی که چون دم عیسی روان فزاید خاک درش به عظم رمیم   به چشم زایر این آستان[…]

ز خوبرویان بر من همی گذشت ستم

ز خوبرویان بر من همی گذشت ستم

شعر ز خوبرویان بر من همی گذشت ستم _ ملک الشعرا بهار   ز خوبرویان بر من همی گذشت ستم از آن زمان که پدر برد درد بستانم   به کام من شد از آن روزگار، تلخی عشق که برد مادر در کام تلخ پستانم     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد[…]

به هر سخن که شنیدی گمار دل زنهار

به هر سخن که شنیدی گمار دل زنهار

شعر به هر سخن که شنیدی گمار دل زنهار _ ملک الشعرا بهار  به قول خویش عمل کن   به هر سخن که شنیدی گمار دل زنهار که آیتی است سخن از مهیمن ذی‌الطول   به‌قول خویش عمل کن مباش از آن مردم که قولشان بود اندر مثل برابر بول   به حول و قوهٔ[…]

یکی نصیحت آزادگان ز جان بپذیر

یکی نصیحت آزادگان ز جان بپذیر

شعر یکی نصیحت آزادگان ز جان بپذیر _ ملک لشعرا بهار عجب غنا -‌ ذل نیاز   یکی نصیحت آزادگان ز جان بپذیر که از طریقهٔ آزادگی نمانی باز   اگر توانگر گشتی ز عجب دست بکش وگر فقیر شدی بر زمانه سر بفراز   که نیست در بر آزادگان بتر چیزی به روزگار، ز[…]

غذای میر ندیدم ولی به گاه غذا

غذای میر ندیدم ولی به گاه غذا

شعر غذای میر ندیدم ولی به گاه غذا _ ملک الشعرا بهار   غذای میر ندیدم ولی به گاه غذا بر اوگذشتم و دیدم که چاکران امیر   کمان گروهه به کف گرد سفره‌خانه او کمین گشاده مگس ها همی زنند به تیر     مطالب بیشتر در:         پیشنهاد ویژه برای[…]

به عهد شاه محمدرضا که بر سر او

به عهد شاه محمدرضا که بر سر او

شعر به عهد شاه محمدرضا که بر سر او _ ملک الشعرا بهار ماده تاریخ بنای هنرستان دختران زردشتیان   به عهد شاه محمدرضا که بر سر او گرفته طالع بیدار چتر فتح و ظفر   در آن زمان که ز تدبیر و اهتمام قوام تهی ز لشکر بیگانه گشت این کشور   به سعی[…]

نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب

نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب

شعر نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب _ ملک الشعرا بهار در مرگ پروین   نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب ز باغبان طبیعت ملول و غمگین بود   زتاب و جلوه اگر چند مانده بود جدا ولی ز نکهت او باغ عنبرآگین بود   ز اوستادی خورشید و دایگانی ماه جدا به[…]

درست گوی و به هنگام گوی و نیکوگوی

درست گوی و به هنگام گوی و نیکوگوی

شعر درست گوی و به هنگام گوی و نیکوگوی _ ملک الشعرا بهار  زبان سرخ   درست گوی و به هنگام گوی و نیکوگوی که سخت مشکل کاربست کارگفت و شنود   اگر سلامت خواهی به هر مقام‌، زبان مکن درازکه آن خنجریست خون‌آلود   خموش باش‌، چه بسیار دیده‌ایم که داد زبان سرخ سر[…]

به حیرتم که اجانب ز ما چه می‌خواهند؟

به حیرتم که اجانب ز ما چه می‌خواهند؟

شعر به حیرتم که اجانب ز ما چه می‌خواهند؟ _ ملک الشعرا بهار از ما چه می‌خواهند؟   به حیرتم که اجانب ز ما چه می‌خواهند؟ ملوک عصر ز مشتی گدا چه می‌خواهند؟   ز فقر مردیم‌، از نان ما چه می‌شکنند به جان رسیدیم‌، از جان ما چه می‌خواهند؟   نوا نوای کسی بود[…]

چه یادگار نوبسم من اندرین دفتر

چه یادگار نوبسم من اندرین دفتر

شعر چه یادگار نوبسم من اندرین دفتر _ ملک الشعرا بهار  به یادگار در دفتر یکی از دوستان نوشته شد   چه یادگار نوبسم من اندرین دفتر که ازکدورت دل خامه را قرار نماند   بدین خوشیم که از خوب و زشت کار جهان به روزگار جز این چند یادگار نماند   یکی سوار درآمد[…]

نه هرکه درد دیار و غم وطن دارد

نه هرکه درد دیار و غم وطن دارد

شعر نه هرکه درد دیار و غم وطن دارد _ ملک الشعرا بهار  غم وطن   نه هرکه درد دیار و غم وطن دارد به‌ راستی خیر از درد و داغ من دارد   ز روزگار خرابم کسی شود آگاه که خار در جگر و قفل بر دهن دارد   به‌حق‌شام‌غریبان نگاهدار ای زلف دل[…]

سخن چوگویی سنجیده گوی در مجلس

سخن چوگویی سنجیده گوی در مجلس _ ملک الشعرا بهار

شعر سخن چوگویی سنجیده گوی در مجلس _ ملک الشعرا بهار  بدان و بگوی   سخن چوگویی سنجیده گوی در مجلس که از کلام نسنجیده خوار گردد مرد   درست گوی و ادب ورز و بر گزافه مرو صریح باش و به‌ جد کوش و گرد هزل مگرد   بسا سخن که ازو خاست بحث[…]

به کشتزار نگه کن که در برابر باد

به کشتزار نگه کن که در برابر باد

شعر به کشتزار نگه کن که در برابر باد _ ملک الشعرا بهار  لشکر منهزم   به کشتزار نگه کن که در برابر باد چولشکریست هزیمت گرفته از بر خصم   مطالب بیشتر در:         پیشنهاد ویژه برای مطالعه  چو ازگشت زمان آلمان و اتریش از فیض خیالت چمن سینه شکفت –[…]

فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت

فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت

شعر فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت _ ملک الشعرا بهار  شکوه   فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت به مجمع فضلا باز شد مراورا مشت   فضیحت ‌است که ‌تسخر زند به کهنه ‌شراب عصیر تازه که‌نابرده‌ زحمت چرخشت   خطاست کز پس چل سال شاعری شنوم ز بیست ساله[…]

فغان که ترک مرا تیره گشت رومی روی

فغان که ترک مرا تیره گشت رومی روی

شعر فغان که ترک مرا تیره گشت رومی روی _ ملک الشعرا بهار  به مناسبت سقوط امپراتوری عثمانی   فغان که ترک مرا تیره گشت رومی روی دگر به گرد دل خسته ترکتازی نیست   برفت‌ شوکت‌ و طی‌ شد جمال و طلعت‌ او مرا دگر به رخ انورش نیازی نیست     مطالب بیشتر[…]

گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست

گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست

شعر گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست _ ملک الشعرا بهار  از یک غزل   گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست ازو به‌ حق نبرم شکوه زان که حق با اوست   ز دست دشمن اگر صد قفا خورم شاید به‌ یک خطا که ز من رفت در ارادت دوست     مطالب[…]

چه شد که نرگس مستش ز آبِ دیده تر است

چه شد که نرگس مستش ز آبِ دیده تر است

شعر چه شد که نرگس مستش ز آبِ دیده تر است _ ملک الشعرا بهار  دختر ناکام   چه شد که نرگس مستش ز آبِ دیده تر است چه شد که لالهٔ رویش به رنگ معصفر است   چرا سعادت از‌ین تازه‌دختر ناکام بریده مهر و از او سال و ماه بی‌خبر است   نه[…]