شعر خاقانی با فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)

مرا-شاه-بالای-خواجه-نشانده-است-خاقانی

مرا شاه بالای خواجه نشانده است – ۱

مرا شاه بالای خواجه نشانده است خاقانی – قطعه ۱     مرا شاه بالای خواجه نشانده است از آن خواجه آزرده برخاست از جا   چه بایستش آزردن از سایهٔ حق که نوری است این سایه از حق تعالی   نه زیر قلم جای لوح است چونان که بالای کرسی است عرش معلا  […]

چو-گل-بیش-ندهم-سران-را-صداعی-خاقانی

چو گل بیش ندهم سران را صداعی – ۲۱۷

چو گل بیش ندهم سران را صداعی خاقانی – قصیده ۲۱۷ در حکمت و قناعت و عزلت   چو گل بیش ندهم سران را صداعی کنم بلبلان طرب را وداعی   نه از کاس نوشم، نه از کس نیوشم صبوحی میی، بوالفتوحی سماعی   ز مه جام و ز افلاک صوت اسم و دارم چو[…]

در-این-منزل-اهل-وفائی-نیابی-خاقانی

در این منزل اهل وفائی نیابی – ۲۰۸

در این منزل اهل وفائی نیابی خاقانی – قصیده ۲۰۸ در شکایت از زمان و مذمت اقران در این منزل اهل وفائی نیابی مجوی اهل کامروز جائی نیابی   عجوز جهان در نکاح فلک شد که جز عذر زادنش رائی نیابی   بلی در زناشوئی سنگ و آهن بجز نار بنت الزنائی نیابی   اگر[…]

به-درد-دلم-کاشنائی-نبینم-خاقانی

به درد دلم کاشنائی نبینم – ۱۵۲

به درد دلم کاشنائی نبینم خاقانی – قصیده ۱۵۲ در شکایت از روزگار و مردم     به درد دلم کاشنائی نبینم هم از درد، دل را دوایی نبینم   چو تب خال کو تب برد درد دل را به از درد تسکین فزایی نبینم   شوم هم در انده گریزم ز انده کز انده[…]

به-دل-در-خواص-بقا-می-گریزم-خاقانی

به دل در خواص بقا می‌گریزم – ۱۴۹

به دل در خواص بقا می‌گریزم خاقانی – قصیده ۱۴۹ در شکایت و عزلت   به دل در خواص بقا می‌گریزم به جان زین خراس فنا می‌گریزم   از آن چرخ چون باز بر دوخت چشمم که باز از گزند بلا می‌گریزم   چو باز ارچه سر کوچکم دل بزرگم نخواهم کله وز قبا می‌گریزم[…]

در-این-دامگاه-ارچه-همدم-ندارم-خاقانی

در این دامگاه ارچه همدم ندارم – ۱۴۴

در این دامگاه ارچه همدم ندارم خاقانی – قصیده ۱۴۴ در مدح امام ناصر الدین ابراهیم     در این دامگاه ارچه همدم ندارم بحمدالله از هیچ غم غم ندارم   مرا با غم از نیستی هست سری که کس را در این باب محرم ندارم   ندارم دل خلق و گر راست خواهی سر[…]

شه-اختران-زان-زار-افشان-نماید-خاقانی

شه اختران زان زر افشان نماید – ۹۰

شعر شه اختران زان زر افشان نماید خاقانی – قصیده ۹۰ مطلع دوم     شه اختران زان زر افشان نماید که اکسیر زرهای آبان نماید   برآرد ز جیب فلک دست موسی زر سامری نقد میزان نماید   نه خورشید هم خانهٔ عیسی آمد چه معنی که معلول و حیران نماید   ز نارنج[…]

مرا-صبح-دم-شاهد-جان-نماید-خاقانی

مرا صبح دم شاهد جان نماید – ۸۹

شعر مرا صبح دم شاهد جان نماید خاقانی – قصیده ۸۹ در ستایش اتابک منصور فرمانروای شماخی و ابوالمظفر شروان شاه     مرا صبح دم شاهد جان نماید دم عاشق و بوی پاکان نماید   دم سرد از آن دارد و خندهٔ خوش که آه من و لعل جانان نماید   لب یار من[…]

به-جوی-سلامت-کس-آبی-نبیند-خاقانی

به جوی سلامت کس آبی نبیند – ۸۳

شعر به جوی سلامت کس آبی نبیند خاقانی – قصیده ۸۳ قصیده     به جوی سلامت کس آبی نبیند رخ آرزو بی‌نقابی نبیند   نبیند دل آوخ به خواب اهل دردی که در دیدهٔ بخت خوابی نبیند   همه نقب دل بر خراب آید آوخ چرا گنجی اندر خرابی نبیند   اگر عالم خاک[…]