شعر هدیۀ عاشق ایرج میرزا _ عاشقی محنتِ بسیار کشید

هدیۀ عاشق – عاشقی محنت بسیار کشید

شعر هدیۀ عاشق ایرج میرزا _ عاشقی محنت بسیار کشید   عاشقی محنتِ بسیار کشید تا لبِ دِجله به معشوق رسید   نشده از گل رویش سیراب که فلک دسته گلی داد به آب   نازنین چَشم به شط دوخته بود فارغ از عاشق دلسوخته بود   دید در رویِ شط آمد به شتاب نو[…]

شعر کار و کوشش سرمایۀ پیروزی است ایرج میرزا _ برزگری کِشته خود را دِرود

کار و کوشش سرمایه پیروزی است

شعر کار و کوشش سرمایه پیروزی است ایرج میرزا   برزگری کِشته خود را دِرود تا چه خود از بَدوِ عمل کِشته بود!   بار کَش آورد و بر آن بار کرد روی ز صحرا سویِ انبار کرد   در سرِ ره تیره گِلی شد پدید بار کَش و مرد در آن گِل تپید  […]

شعر شاعر این بیت ها را گِرداگِردِ تصویرِ خویش نوشته است ایرج میرزا _ من آن ساعت که از مادر بزادم

شاعر این بیت ها را گرداگرد تصویر خویش نوشته است

شاعر این بیت ها را گرداگرد تصویر خویش نوشته است ایرج میرزا   من آن ساعت که از مادر بزادم به دام مهر و چنگ مه فتادم   مرا گفتند مهر و مه دو خادم به نوبت روز و شب بر من مُلازم   یکی ماما یکی لالای من شد سر زانوی این دو جای[…]

شعر شیر و موش ایرج میرزا _ بود شیری به بیشه‌ای خفته

شیر و موش _ بود شیری به بیشه‌ای خفته

شعر شیر و موش ایرج میرزا _ بود شیری به بیشه‌ای خفته   بود شیری به بیشه‌ای خفته موشکی کرد خوابش آشفته   آن قَدَر دورِ شیر بازی کرد در سرِ دُوشَش اسب نازی کرد   آن قَدَر گوشِ شیر گاز گرفت گه رها کرد و گاه باز گرفت   تا که از خواب، شیر[…]

شعر برای کتابِ آقای مخبر السَّلطنه گفته شد در خیالاتِ عالیِ طفل ایرج میرزا _ بچه‌ای با شعور با فرهنگ

بچه ای با شعور بافرهنگ

شعر برای کتابِ آقای مخبر السَّلطنه گفته شد در خیالاتِ عالیِ طفل ایرج میرزا   بچه‌ای با شعور با فرهنگ بود با بختِ خود همیشه به جنگ   که چرا من بزرگ‌تر نشدم مثلِ این مردمِ دگر نشدم   گشته‌ام پیشِ خلق خوار و ذلیل زان که نه ریش دارم و نه سبیل   در[…]

شعر خرس و صیّادان ایرج میرزا _ یکی خِرس بودست در جنگلی

خرس و صیّادان – یکی خِرس بودست در جنگلی

شعر خرس و صیّادان ایرج میرزا _ یکی خِرس بودست در جنگلی   یکی خِرس بودست در جنگلی دَرَنده هَیُونی قوی هِیکلی   دو صیّادِ استادِ چالاک و چُست یکی آلفرِد نام و دیگر اُگُست   نمودند بر یک رِباطی ورود که بر جنگلِ خرس نزدیک بود   سخن آمد از خرس اندر میان بر[…]

شعر داستان دو موش ایرج میرزا _ ای پسر لحظه ای تو گوش بده

ای پسر لحظه ای تو گوش بده – داستان دو موش

شعر داستان دو موش ایرج میرزا   ای پسر لحظه ای تو گوش بده گوش بر قصّه دو موش بده   که یکی پیر بود و عاقل بود دگری بچه بود و جاهل بود   هر دو در کنجِ سقف یک خانه داشتند از برای خود لانه   گربهٔی هم در آن حوالی بود کز[…]

شعر مکتوب منظوم ایرج میرزا _ وَ عَلَیکَ السَّلام میرآخور

مکتوب منظوم – و علیک السلام میرآخور

شعر مکتوب منظوم ایرج میرزا _ و علیک السلام میرآخور   وَ عَلَیکَ السَّلام میرآخور صاحبِ اسب و اَستَتر و اُشتُر   یادِ من کردی آفرینت باد همه اوقات شیوه اینت باد   نامه نامیِ تو را دیدم مهربانیت را پسندیدم   خوب کردی که یادِ من کردی واقعاً مردی و عجب مردی   خوب[…]

شعر نصیحت به فرزند ایرج میرزا _ از مالِ جهان ز کهنه و نو

نصیحت به فرزند – از مالِ جهان ز کهنه و نو

شعر نصیحت به فرزند ایرج میرزا _ از مالِ جهان ز کهنه و نو   از مالِ جهان ز کهنه و نو دارم پسری به نام خسرو   هر چند که سالِ او چهار است پیداست که طفلِ هوشیار است   در دیده من چنین نماید بر دیده غیر تا چه آید   هر چند[…]

شعر مکاتبۀ منظوم ایرج میرزا _ من که مُردم ز انتظارت ای فقیر

مکاتبۀ منظوم – من که مردم ز انتظارت ای فقیر

شعر مکاتبۀ منظوم ایرج میرزا _ من که مردم ز انتظارت ای فقیر   به یکی از دوستان مُتَشاعر مُتِذَوِّق خود که معهود بود بیاید و دیر کرده بود این سه بیت را بدیهة نوشتم : من که مُردم ز انتظارت ای فقیر پس چرا دیر آیی امشب ای امیر قدر وقت دوستانت را بدان[…]

شعر شاه و جام ایرج میرزا _ پادشهی رفت به عزمِ شکار

شاه و جام – پادشهی رفت به عزم شکار

شعر شاه و جام ایرج میرزا _ پادشهی رفت به عزم شکار   پادشهی رفت به عزمِ شکار با حرم و خیل به دریا کنار   خیمۀ شه را لبِ رودی زدند جشن گرفتند و سرودی زدند   بود در آن رود یکی گردآب کز سَخَطَش داشت نهنگ اجتناب   ماهی از آن ورطه گذشتی[…]

شعر انقلاب ادبی ایرج میرزا _ ای خدا باز شبِ تار آمد

انقلاب ادبی _ ای خدا باز شب تار آمد

شعر انقلاب ادبی ایرج میرزا _ ای خدا باز شب تار آمد   ای خدا باز شبِ تار آمد نه طبیب و نه پرستار آمد   باز یاد آمدم آن چَشمِ سیاه آن سرِ زلف و بُناگوشِ چو ماه   دردم از هر شبِ پیش افزون است سوزشِ عشق ز حد بیرون است   تندتر[…]

شعر زهره و منوچهر ایرج میرزا _ 4 بخش

زهره و منوچهر

شعر زهره و منوچهر ایرج میرزا کامل و بدون سانسور _ 4 بخش  صبح نتابیده هنوز آفتاب، وانشده دیدۀ نرگس ز خواب. تازه گُلِ آتَشیِ مُشک بوی شُسته ز شبنم به چمن دست و روی…     زهره و منوچهر 1. صبح نتابیده هنوز آفتاب   صبح نتابیده هنوز آفتاب وانشده دیدۀ نرگس ز خواب[…]

شعر شنیدم من که عارف جانم آمد ایرج میرزا _ 11 بخش

عارف نامه

شعر عارف نامه ایرج میرزا _ 11 بخش شنیدم که عارف جانم آمد، رفیق سابق طهرانم آمد. در این شعر، ایرج میرزا به نقد و هجو عارف قزوینی پرداخته است. شاید این طولانی‌ترین هجو در طول تاریخ شاعران باشد! البته می‌گویند ایرج میرزا در پایان عمر از تدوین این هجونامه پشیمان شد. عارف نامه 1.[…]

شعر باز روز آمد به پایان شامِ دلگیر است و من ایرج میرزا _ غزل 16

باز روز آمد به پایان شامِ دلگیر است و من

باز روز آمد به پایان شامِ دلگیر است و من ایرج میرزا _ غزل 16   باز روز آمد به پایان شامِ دلگیر است و من تا سحر سودایِ آن زلفِ چو زنجیر است و من   دیگران سر مست در آغوشِ جانان خفته اند آنکه بیدارست هر شب مرغِ شبگیر است و من  […]

شعر آزرده ام از آن بُتِ بسیار ناز کن ایرج میرزا _ غزل 15

آزرده ام از آن بت بسیار ناز کن

شعر آزرده ام از آن بت بسیار ناز کن ایرج میرزا _ غزل 15   آزرده ام از آن بُتِ بسیار ناز کن پا از گلیمِ خویش فزونتر دراز کن   با آنکه از رُخَش خطِ مُشکین دمیده باز آن تُرکِ ناز کن نشود تَرکِ ناز کن   از چشم بد کنند همه خلق احتراز[…]

شعر ما خریدیم به جان عشق تو نی با زر و سیم ایرج میرزا _ غزل 14

ما خریدیم به جان عشق تو نی با زر و سیم ایرج میرزا _ غزل 14

شعر ما خریدیم به جان عشق تو نی با زر و سیم ایرج میرزا _ غزل 14   ما خریدیم به جان عشق تو نی با زر و سیم به زر و سیم خَرَد عشقِ بتان مردِ لئیم   عالمی پر بُوَد از رایحۀ مُشک و عبیر مگر از پهلویِ زلفِ تو گذر کرد نسیم[…]

شعر ز یاران آن قَدر بد دیده‌ام کز یار می‌ترسم ایرج میرزا _ غزل 13

ز یاران آن قَدر بد دیده‌ام کز یار می‌ترسم

شعر ز یاران آن قَدر بد دیده‌ام کز یار می‌ترسم ایرج میرزا _ غزل 13    ز یاران آن قَدر بد دیده‌ام کز یار می‌ترسم به بیکاری چنان خو کرده‌ام کز کار می‌ترسم   شاپویی‌ها خطرناکند و ترسیدن از آن واجب ولی با این خطرناکی من از دستار می‌ترسم   نه از مار و نه[…]

شعر پیرم و آرزویِ وصلِ جوانان دارم ایرج میرزا _ غزل 12

پیرم و آرزویِ وصلِ جوانان دارم

شعر پیرم و آرزویِ وصلِ جوانان دارم ایرج میرزا _ غزل 12    پیرم و آرزویِ وصلِ جوانان دارم خانه ویران بود و حسرتِ مهمان دارم   عشق باقی به سر و مویِ سر از غصّه سپید زیرِ خاکسترِ خود آتشِ پنهان دارم   کاش قیدِ پسران خواستمی پیش از وقت من که اصرار به[…]

شعر تا بر سر است سایۀ شه زاده ایرجم ایرج میرزا _ غزل 11

تا بر سر است سایۀ شه زاده ایرجم

شعر تا بر سر است سایۀ شه زاده ایرجم ایرج میرزا _ غزل 11   تا بر سر است سایۀ شه زاده ایرجم گویی مگر به تاج فریدون مُتَوَّجَم   ما هر دو شاه زاده و ما هر دو ایرجیم اما چه ایرجی بود او ، من چه ایرجم!   با خلقتش چو خلقت خود[…]

شعر به دست جام شراب و به گوش نغمۀ ساز ایرج میرزا _ غزل 10

به دست جام شراب و به گوش نغمۀ ساز

شعر به دست جام شراب و به گوش نغمۀ ساز ایرج میرزا _ غزل 10   به دست جام شراب و به گوش نغمۀ ساز شبی خوشست خدایا دراز باد دراز !   چگونه کوته خواهم شبی که اندر وی وصالِ دوست مهیّا و برگِ عشرت ساز   چگونه کوته خواهم شبی که سعدی گفت:[…]

یاد کردند مرا باز به گلدانِ دگر ایرج میرزا غزل 9

یاد کردند مرا باز به گلدانِ دگر

شعر یاد کردند مرا باز به گلدانِ دگر ایرج میرزا _ غزل 9    یاد کردند مرا باز به گلدانِ دگر گلبنانِ دگر از طرفِ گلستانِ دگر   بودم افسرده چو گُل دردی و بشکفتم باز نو بهارست به من تا به زمستانِ دگر   با نواهایِ دگر تهینتِ من گفتند بلبلانِ دگر از ساحتِ[…]

شعر چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید ایرج میرزا _ غزل 8

چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید

چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید ایرج میرزا _ غزل 8   چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید راست باشد این مثل کز کار کار آید پدید   جهد کردم تا نگویم رازِ دل بر هیچکس می کشان را رازِ دل بی اختیار آید پدید   گر مرا آسوده[…]

شعر شکر خدا را که بخت هادیم آمد ایرج میرزا _ غزل 7

شکر خدا را که بخت هادیم آمد

شعر شکر خدا را که بخت هادیم آمد ایرج میرزا _ غزل 7    شکر خدا را که بخت هادیم آمد نامه‌ای از حاج شیخ هادیم آمد   از پس سرگشتگی به وادی حیرت هادیِ سر منزلِ ایادیم آمد   از پسِ یک عمر رنج در طلبِ گنج هادیِ آن کانِ فضل و رادیم آمد[…]

شعر نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد ایرج میرزا _ غزل 6

نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد

شعر نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد ایرج میرزا _ غزل 6    نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد که خیز و جان و دل آماده کن امیر آمد   امیرِ مملکتِ حُسن با چنان حشمت چه خواب دید که سر وقتِ این فقیر آمد   چو دید از غمِ هجرانش[…]

شعر طرب افسرده کند دل چو ز حدّ در گذرد ایرج میرزا _ غزل 5

طرب افسرده کند دل چو ز حدّ در گذرد

شعر طرب افسرده کند دل چو ز حدّ در گذرد ایرج میرزا _ غزل 5    طرب افسرده کند دل چو ز حدّ در گذرد آبِ حیوان بکُشَد نیز چو از سر گذرد   من ازین زندگی یک نهج آزرده شدم قند اگر هست نخواهم که مکّرر گذرد   گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهاتست[…]

شعر خواهم که دهم جان به تو میلِ دلم اینست ایرج میرزا _ غزل 4

خواهم که دهم جان به تو میل دلم اینست

شعر خواهم که دهم جان به تو میل دلم اینست ایرج میرزا _ غزل 4    خواهم که دهم جان به تو میلِ دلم اینست ترسم که پسندت نشود مشکلم اینست   پروا مکن از قتلِ من امروز که فردا شرطست نگویم به کسی قاتلم اینست   منعم مکن از عشقِ بتان ناصِحِ مُشفِق دیریست[…]

شعر خرِ عیسی است که از هر هنری باخبر است ایرج میرزا _ غزل 3

خر عیسی است که از هر هنری باخبر است

شعر خر عیسی است که از هر هنری باخبر است ایرج میرزا _ غزل 3   خرِ عیسی است که از هر هنری باخبر است هر خری را نتوان گفت که صاحب هنر است   خوش‌لب‌ و خوش‌دهن‌ و چابک ‌و شیرین‌حرکات کم‌خور و پردو و با تربیت و باربر است   خرِ عیسی را[…]

شعر روزگار آسوده دارد مردم آزاده را ایرج میرزا _غزل 2

روزگار آسوده دارد مردم آزاده را

شعر روزگار آسوده دارد مردم آزاده را ایرج میرزا _غزل 2    روزگار آسوده دارد مردم آزاده را زحمتِ سِندان نمی آید در بگشاده را   از سرِ من عشق کی بیرون رود مانندِ خلق چون کنم دور از خود این همزادۀ آزاده را   خوش نمی آید به گوشم جز حدیثِ کودکان اصلاً اندر[…]

شعر قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را ایرج میرزا_غزل 1

قمر آن نیست که عاشق برد از یاد او را

شعر قمر آن نیست که عاشق برد از یاد او را ایرج میرزا_غزل 1   قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را یادش آن گُل که نه از کف ببَرَد باد او را   ملَکی بود قمر پیشِ خداوند عزیز مرتعی بود فلک خرّم و آزاد او را   چون خدا خلقِ[…]