شعر شد فصل بهار و گل صلا داد در رثاء درة المعالی ایرج میرزا شد فصل بهار و گُل صلا داد بر چهرۀ خوب خود صفا داد باد سحری ز آشنایی پیغام وفا به آشنا داد بلبل ز فراق چند ماهه باز آمد و شرح ماجرا داد افسوس که جای تُست[…]
شعر زن قحبه چه میکشی خودت را – انتقاد از قمه زنان ایرج میرزا زن قحبه چه میکشی خودت را دیگر نشود حسین زنده کشتند و گذشت و رفت و شد خاک خاکش علف و علف چرنده من هم گویم یزید بد بود لعنت به یزید بد کننده اما دگر این[…]
شعر ای خایه به دست تو اسیرم ای خایه ایرج میرزا ای خایه به دست تو اسیرم بنمودهای از جماع سیرم دستم نشود به تخم کَس بند تا باد تو کرده دست گیرم چندان نشوی تو خوب تا من از حسرت کون و کس بمیرم تا حضرت مستطابِ عالی کوچک بشوید[…]
شعر گویند که انگلیس با روس – سازش روس و انگلیس ایرج میرزا گویند که انگلیس با روس عهدی کردست تازه امسال کاندر پُلتِیک هم در ایران زین پس نکنند هیچ اهمال افسوس که کافیانِ این مُلک بنشسته و فارِغند ازین حال کز صلحِ میانِ گربه و موش بر باد رود[…]
شعر بشنو که لطیفۀ قشنگی است – انتقاد از قمه زنی ایرج میرزا بشنو که لطیفۀ قشنگی است این است حقیقت اصلِ معنیش در دستۀ شاحسین بنگر کان تُرک کفن فکنده در پیش خواهد که کُشد سِنان و خُولی کوبد قمه را به کلۀ خویش آن ترک دگر ز سینه زن[…]
شعر بر سردر کاروان سرایی تصویر زن ایرج میرزا بر سردر کاروان سرایی تصویر زنی به گچ کشیدند ارباب عمایم این خبر را از مخبر صادقی شنیدند گفتند که وا شریعتا، خلق روی زن بی نقاب دیدند آسیمه سر از درون مسجد تا سردر آن سرا دویدند ایمان و امان[…]
شعر جنده بازی – هر کس که نمود جنده بازی ایرج میرزا هر کس که نمود جنده بازی دائم به ذکر علیل باشد سوزاک نمایدش بلاشک گر دختر جبرئیل باشد مطالب بیشتر در: پیشنهاد ویژه برای مطالعه شعر پوزخند تد هیوز شعر ای طایران قدس را عشقت فزوده[…]
شعر ای هم سفر عزیز من مجد افکار خنده آور ایرج میرزا ای هم سفر عزیز من مَجد افکارِ تو خنده آورنده است خواهی تو اگر نویسی این جُنگ بنویس، چه جایِ شعر بنده است این پند که می دهم فراگیر هر چند که اندکی گَزنده است «در شعر مپیچ و[…]
شعر هر کس ز خزانه برد چیزی دزد نگرفته ایرج میرزا هر کس ز خزانه بُرد چیزی گفتند مَبَر که این گُناه است تعقیب نُموده و گرفتند دزدِ نگرفته پادشاه است مطالب بیشتر در: پیشنهاد ویژه برای مطالعه شعر پوزخند تد هیوز شعر ای طایران قدس را عشقت[…]
شعر گویند مرا چو زاد مادر ایرج میرزا گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهن گرفتن آموخت شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا بپا برد تا شیوه راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت […]
شعر گفتگو با جوان فرنگی مآب ایرج میرزا گفتم به جوانکی مُفَرَّنگ کای در خم و چم بسان خرچنگ برگو زِ سِبیل خود چه دیدی کاین سان دم گوش او بریدی گفتا که سبیل بنده روزی دزدیده کون غیر گوزی! چون دزدی او به چشم دیدم زان رو دُم و گوش[…]
شعر آرزوی خر دم بریده ایرج میرزا بوده است خری که دُم نبودَش روزی غم بی دُمی فُزودَش در دُم طلبی قدم همی زد دُم می طلبید و دَم نمی زد یک رَه نه ز روی اختیاری بُگذشت میان کشت زاری دهقان مگرش ز گوشهای دید بَرجَست و از او دو[…]
شعر در هجو اعتمادالتجار اصفهانی ایرج میرزا ای بی خرد اعتمادِ تُجّار دست از حرکات زشت بردار تو تاجری ای عَنَم به ریشت بی خود مبر اعتماد خویشت ای صارم دولت شهنشاه هستی تو از این قضیه آگاه بودند شبی معاشران جمع با یک دو سه خوب روی چون شمع […]
شعر نصیحت به فرزند ایرج میرزا _ از مالِ جهان ز کهنه و نو از مالِ جهان ز کهنه و نو دارم پسری به نام خسرو هر چند که سالِ او چهار است پیداست که طفلِ هوشیار است در دیده من چنین نماید بر دیده غیر تا چه آید هر چند[…]
شعر ای بر کچلان دهر سرهنگ ایرج میرزا ای بر کچلان دهر سرهنگ حق حفظ کند سرِ تو از سنگ ای آکچل، ای ابوالحسنخان ای تو وزغ و حسین خرچنگ من چون تو کچل ندیدهام هیچ نه در کَن و سولَقان، نه در کَنگ ماهِ فلکی نموده تقلید از زِفتِ سرت[…]