شاعری گفت که در راه حجاز

شاعری گفت که در راه حجاز

شاعری گفت که در راه حجاز   شاعری گفت که در راه حجاز بودم از شوق حرم در تک و تاز   در دل بادیه اشتر راندم وز دل پاک خدا را خواندم   گشتمی رهسپر خانه چو پیک گفتمی خانه خدا را لبیک   خواندمی هر نفس از قول کمیت بیت در منقبت اهل[…]

آن لحظه که در میان خون خفت

آن لحظه که در میان خون خفت

آن لحظه که در میان خون خفت تمثیل گرگ و بره   آن لحظه که در میان خون خفت آهسته بزیر لب همی گفت   ای از قدح غرور سرمست آلوده به خون بیگنه دست   ما کشته حرص و آز خلقیم پاره شکم و بریده حلقیم   محروم ز نعمت جهانیم بسته لب و[…]

کسی بر حکم بین الناس بگزین

کسی بر حکم بین الناس بگزین

کسی بر حکم بین الناس بگزین شرایط قضاوت   کسی بر حکم بین الناس بگزین که گویندت نیایی خوبتر زین   سزای مسند است آن پاک طینت که باشد فضلش افزون از رعیت   دم خصمش نسازد تار و تیره بلغزش دل نیازد خار و خیره   چو خصمان در برش سازنده حجت شود تاریک[…]

بشنو از من داستان مختصر

بشنو از من داستان مختصر

بشنو از من داستان مختصر   بشنو از من داستان مختصر رو در آن مجلس بیفکن یک نظر   فرقه ای گرم غزلخوانی شده مست حق در بزم روحانی شده   رو بر آن در کن که هرگز بسته نیست خسته آنجا شو که آنجا خسته نیست   عالمی پروانه این شمع شد دوست با[…]

ای تازه عروس مهربانم

ای تازه عروس مهربانم

ای تازه عروس مهربانم   ای تازه عروس مهربانم وصل تو حیات جاودانم   خورشید سپهر اقتدارم پیرایه بزم افتخارم   مهر تو نشسته در دل من عشق تو سرشته با گل من   تو سرو حدیقه بتولی نوباوه گلشن رسولی   اصل طرب و نهال عیشی فرزند پیمبر قریشی   مه طلعت و آینه[…]

بنام ایزدان امشاسپندان

بنام ایزدان امشاسپندان

بنام ایزدان امشاسپندان   بنام ایزدان امشاسپندان کز ایشان دیو و اهریمن به زندان   نخست افروزه اهورمزدا خدای زنده دادار توانا   خجسته و همن و اندیشه نیک که آموزیم از وی پیشه نیک   ستوده ایزد اردی بهشتی که باشد رسته از هر گونه زشتی   چو شهریور چو اسفندار مینا چو خرداد[…]

آن شنیدم که گفت پشه به کیک

آن شنیدم که گفت پشه به کیک

آن شنیدم که گفت پشه به کیک   آن شنیدم که گفت پشه به کیک بامدادان پس از سلام علیک   کای گرامی رفیق چابک چست سر این نکته را بگو بدرست   من بدین بال و برز و سینه و شاخ دست و پای دراز و گام فراخ   نطق شیرین و صوت روح[…]

آفریننده شفا و مرض

آفریننده شفا و مرض

آفریننده شفا و مرض در ستایش آب شلف معدنی تنکابن   آفریننده شفا و مرض آنکه او جوهر آفرید و عرض   آدمی را ز خاک پیدا کرد خاک را محو و مات و شیدا کرد   خاک از آب و آب از آتش ساخت بستر خاک را بر آب انداخت   کودکان را چو[…]

باران شامگاه چو دیواری از بلور - طلوعی در غروب

باران شامگاه چو دیواری از بلور – طلوعی در غروب

باران شامگاه چو دیواری از بلور – طلوعی در غروب   باران شامگاه ، چو دیواری از بلور گلخانه ی شفق را در برگرفته بود خورشید ، همچو نرگس بیمار آسمان در پشت آن حصار بلورین شکفته بود خاکستر غروب خزان ، می نهفت گرم در دل ، جرقه های هزاران ستاره را س بر[…]

کوه زانو زده چون اسب زمین خورده به راه - شیهه ی خاموش

کوه زانو زده چون اسب زمین خورده به راه – شیهه ی خاموش

کوه زانو زده چون اسب زمین خورده به راه – شیهه ی خاموش   کوه ، زانو زده چون اسب زمین خورده به راه سینه انباشته از شیهه ی خاموش هلاک مغز خورشید پریشان شده بر تیزی سنگ چون سواری که به یک تیر ، درافتاده به خاک ناخن از درد فروبرده درون شن گرم[…]

ای کولی کبود نگاه ستاره چشم - از پس دیوار سال ها

ای کولی کبود نگاه ستاره چشم – از پس دیوار سال ها

ای کولی کبود نگاه ستاره چشم – از پس دیوار سال ها   ای کولی کبود نگاه ستاره چشم ای با غم غریبی من آشنا هنوز ای نغمه ساز عشق که با پنجه ی امید بر می کشی ز چنگ دلم ناله ها هنوز من بار دیگر از پس دیوار سال ها سوی تو آمدم[…]

نی های خوابناک به خمیازه ی نسیم - بشنو از نی

نی های خوابناک به خمیازه ی نسیم – بشنو از نی

نی های خوابناک به خمیازه ی نسیم – بشنو از نی   نی های خوابناک ، به خمیازه ی نسیم از یکدیگر به نرمی مژگان جدا شدند چشم به خواب رفته ی مرداب از آن میان در آفتاب صبح ، چو ایینه برق زد آنگه ، نیی بلندتر از مار هفت بند بیمارتر ز چهره[…]

روزی اگر فرمان مرگ اید که ای مرد - در انتظار آن چنان روز

روزی اگر فرمان مرگ اید که ای مرد – در انتظار آن چنان روز

روزی اگر فرمان مرگ اید که ای مرد – در انتظار آن چنان روز   روزی اگر فرمان مرگ اید که ای مرد از این همه عضوی که کنون در تن توست یک عضو رابگزین و باقی را رها کن می پرسم از تو از بین اعضایی که داری آیا کدامین عضو را برمی گزینی[…]

باران دوباره کوفتن آغاز کرده بود - یک لحظه زیستن

باران دوباره کوفتن آغاز کرده بود – یک لحظه زیستن

باران دوباره کوفتن آغاز کرده بود – یک لحظه زیستن   باران دوباره کوفتن آغاز کرده بود بر شیشه های پنجره ی کوچک اتاق خاکستر سپید هزاران خیال دور دامن گشوده بود به ویرانه ی اجاق من آمدم به سوی تو ، بی هیچ آرزوی بی هیچ اشتیاق زاغان ، درون کوچه ی تاریک آسمان[…]

فانوس ماه صبح درآویخت از درخت - گهواره ای در تیرگی

فانوس ماه صبح درآویخت از درخت – گهواره ای در تیرگی

فانوس ماه صبح درآویخت از درخت – گهواره ای در تیرگی   فانوس ماه صبح ، درآویخت از درخت ناگاه ، باد سخت فانوس را شکست قلب زمین تپید نبض زمین گسست پشت زمین شکست و ترک خورد و قرص ماه چون قطره ای بزرگ از تنگنای قطره چکان بلور صبح در آن ترک چکید[…]

از آسمان ستاره ی اشکی نمی چکد - چشمه

از آسمان ستاره ی اشکی نمی چکد – چشمه

از آسمان ستاره ی اشکی نمی چکد – چشمه   از آسمان ، ستاره ی اشکی نمی چکد زین غم ، نهال های جوان پای در گلند بار غم بزرگ جهان بر دل من است اما کبوتران مسافر سبکدلند هر شاخه ، پنجه ای است که از آستین خاک سر بر زده ست و حاصل[…]

چراغ شب تار من بودی ای زن - برگ و باد

چراغ شب تار من بودی ای زن – برگ و باد

چراغ شب تار من بودی ای زن – برگ و باد   چراغ شب تار من بودی ای زن دریغا که دیگر چراغی ندارم مرا یاد تو تندباد بلا شد که جز وحشت از او ، سراغی ندارم مرا سوختی ، سوختی با نگاهی نگاهت چو خون شعله زد در تن من چنان آتش افروختی[…]

به روی شاخساران میوه ی گنجشک ها رویید - مردی در انتظار خویش

به روی شاخساران میوه ی گنجشک ها رویید – مردی در انتظار خویش

به روی شاخساران میوه ی گنجشک ها رویید – مردی در انتظار خویش   به روی شاخساران ، میوه ی گنجشک ها رویید شفق در آب باران ریخت خون روشنایی را نسیم ناشناس از سرزمین های غریب آمد که شاید بشنود از خاک ، بوی آشنایی را به ناخن می خراشید آسمان را پنجه ی[…]

در جام های کوچک هر برگ ابر صبح - رویا

در جام های کوچک هر برگ ابر صبح – رویا

در جام های کوچک هر برگ ابر صبح – رویا   در جام های کوچک هر برگ ، ابر صبح اشکی فشانده است لغزان تر از نسیم شیرین تر از شراب در جام های کوچک چشمان او ، هنوز اشکی پدید نیست جز اشک آفتاب در پشت شیشه ها ، نفسی گرم پیچانه دود صبح[…]

یک روز صبح لحظه ی زادن فرا رسید - بعد از هر سال

یک روز صبح لحظه ی زادن فرا رسید – بعد از هر سال

یک روز صبح لحظه ی زادن فرا رسید – بعد از هر سال   یک روز صبح ، لحظه ی زادن فرا رسید فریاد دردنک زمین در گلو شکست زهدان او چو حلقه ی چاهی دهان گشود من همچو کودک از تن گرمش جدا شدم آنگاه ، شور آتش دردش فرو نشست برخاستم ز خاک[…]

هر روز نیمروز - سیگارها

هر روز نیمروز – سیگارها

هر روز نیمروز – سیگارها   هر روز ، نیمروز بر پای خود سوارم و از کوچه های شهر رو می نهم چو باد به سوی سرای خویش در زیر پای من سیگارهای له شده ی نیمسوخته خاموش می شوند با دود و با غبار همآغوش می شوند هر روز ، شامگاه با گاری شکسته[…]

ای بینوا درخت - نه شکوفه نه پرنده

ای بینوا درخت – نه شکوفه نه پرنده

ای بینوا درخت – نه شکوفه نه پرنده   ای بینوا درخت کز یاد آسمان و زمین هر دو رفته ای ایا در انتظار بهاری مگر هنوز ؟ مرغان برگ های تو ، یک یک پریده اند ایا خبر ز خویش نداری مگر هنوز ؟ این عنکبوت زرد که خورشید نام اوست دیگر میان زاویه[…]

دل آسوده ی من لانه پاک کبوتر بود - بازگشت

دل آسوده ی من لانه پاک کبوتر بود – بازگشت

دل آسوده ی من لانه پاک کبوتر بود – بازگشت   دل آسوده ی من ، لانه پاک کبوتر بود که چتر شاخساران بر فرازش سایه گستر بود شبی فریاد خشم آلوده ی طوفان گریزان کرد از وحشت ، کبوتر بچگانش را از آن پس ، لانه ویران شد بهار از او گریزان شد دهان[…]

تو آن پرنده ی رنگین آسمان بودی - چراغی از پس نیزار

تو آن پرنده ی رنگین آسمان بودی – چراغی از پس نیزار

تو آن پرنده ی رنگین آسمان بودی – چراغی از پس نیزار   تو آن پرنده ی رنگین آسمان بودی که از دیار غریب آمدی به لانه ی من چو موج باد که در پرده ی حریر افتد طنین بال تو پیچید در ترانه ی من پرت ز نور گریزان صبح ، گلگون بود تنت[…]

کافی نبود و نیست هزاران هزار سال - باغ

کافی نبود و نیست هزاران هزار سال – باغ

کافی نبود و نیست هزاران هزار سال – باغ   کافی نبود و نیست هزاران هزار سال تا بازگو کند آن لحظه ی گریخته ی جاودانه را آن لحظه را که تنگ در آغوشم آمدی آن لحظه را که تنگ در آغوشت آمدم در باغ شهر ما در نور بامداد زمستان شهر ما شهری که[…]

گر بایدم گشود دری را - گریز

گر بایدم گشود دری را – گریز

گر بایدم گشود دری را – گریز   گر بایدم گشود دری را وقت است و صبر بیشترم نیست خواهم رها کنم قفسم را بدبخت من که بال و پرم نیست دل زانچه هست و نیست بریدم تنها غم گریختنم هست خواهم سفر کنم به دیاری کانجا امید زیستنم هست تنها و بی پناه و[…]

تهی کن جام را ای ساقی مست - یاد

تهی کن جام را ای ساقی مست – یاد

تهی کن جام را ای ساقی مست – یاد   تهی کن جام را ای ساقی مست که امشب میل جام دیگرم نیست مرا از سوز ساز و خنده ی می چه حاصل ؟ زانکه شوری در سرم نیست خوش آن شب ها ، خوش آن شب های مستی که با او داشتم خوش داستان[…]

دختر بر آستانه ی در عاشقانه خواند - آشنا

دختر بر آستانه ی در عاشقانه خواند – آشنا

دختر بر آستانه ی در عاشقانه خواند – آشنا   دختر بر آستانه ی در عاشقانه خواند کای آرزوی من من فارغم ز خویش و تو آسوده از منی با دوست ، دشمنی بس شام ها ستاره شمردم به نور ماه تا اختر رمیده ی بختم وفا کند شور نگاه دوست در آن چشم دلفریب[…]

ای آنکه از دیار من آخر گریختی - بی پناه

ای آنکه از دیار من آخر گریختی – بی پناه

ای آنکه از دیار من آخر گریختی – بی پناه   ای آنکه از دیار من آخر گریختی چون شد که از تو باز نیامد نشانه ای از بعد رفتنت نشناسم جز این دو حال رنج زمانه ای و گذشت زمانه ای در کوره راه زندگیم جای پای تست پایی که بی گمان نتوانم بدو[…]

جهانا فسون تو ام بی اثر شد - ملال

جهانا فسون تو ام بی اثر شد – ملال

جهانا فسون تو ام بی اثر شد – ملال   جهانا ! فسون تو ام بی اثر شد نگیرد مرا جذبه ی مهر و ماهت نه آن زعفرانی فروغ غروبت نه آن لعلگون پرتو صبحگاهت جهانا ! ملال از تو دارم ملالی که آغاز و پایان ندارد ملالی که سامان نگیرد ملالی که درمان ندارد[…]