آن شنیدم که گفت پشه به کیک

آن شنیدم که گفت پشه به کیک

  • آن شنیدم که گفت پشه به کیک

     

    آن شنیدم که گفت پشه به کیک

    بامدادان پس از سلام علیک

     

    کای گرامی رفیق چابک چست

    سر این نکته را بگو بدرست

     

    من بدین بال و برز و سینه و شاخ

    دست و پای دراز و گام فراخ

     

    نطق شیرین و صوت روح افزا

    خط و خال بدیع و قدرسا

     

    روز تا شب گرسنه می گردم

    روزی خود بکف نیاوردم

     

    هر طرف بهتر توشه آرم رو

    باد میراندم بدیگر سو

     

    هر دم از جای خود فرو لغزم

    بادبیزن زنند بر مغزم

     

    هر کسی بر فراز بام بلند

    دوخته بهر دفع من پشه بند

     

    گاه با رختهای موئینه

    که بپیچند بر سر و سینه

     

    یال و کوپال من بهم شکنند

    استخوانم چو پشم و پنبه کنند

     

    گاه از دود زیبق و گوگرد

    دست و پای دراز من شده گرد

     

    گه بخم جهود یا ترسا

    کشته گردم به زهر جان فرسا

     

    از اروپا دوای مرگ پشه

    رفته در زنگبار در حبشه

     

    غوک با آن زبان وارونه

    صید سازد مرا بدین گونه

     

    که به یک دم هزار پشه به دم

    درکشد ناورد بر ابرو خم

     

    بارد اندر سرم بلا چو تگرگ

    زندگی تلختر ز ساغر مرگ

     

    گر چه در من نشان فرهی است

    ساغر عشرتم ز می تهی است

     

    تو بدین کوچکی و خردی حجم

    فلک ناز را شدستی نجم

     

    پهلوانان و پادشاهان را

    تاجداران و کجکلاهان را

     

    با لب بسته و زبان خموش

    می روی در دهان و دیده و گوش

     

    شاهدان طراز و خلخ را

    سروقدان یاسمین رخ را

     

    میگزی پشت و میمکی سینه

    از تو نتوان کشید کس کینه

     

    گلعذاری که زیر سایه بید

    می نتابیده بر سرش خورشید

     

    میخزی در میان پیرهنش

    میمزی خون پاک از بدنش

     

    چون درافتی به زیر شلواری

    رستم زال را برقص آری

     

    خون پاکان خوری چو باده ناب

    ناف ترکان مکی چو جام شراب

     

    میگزی زیر پرده عشاق

    ساق پای بتان سیمین ساق

     

    آنکه شیر ژیان به نیزه زند

    یک تنه بر صف عنیزه زند

     

    شکمش خسته از تلمبه تست

    سینه نالان ز زخم سمبه تست

     

    ای عجب من بدین سیه رختی

    تو بدان فرهی و خوشبختی

     

    سرنوشت مرا به پیشانی

    بخت ننوشته جز پریشانی

     

    سرنوشت تو راحت و طرب است

    عیشت آماده ساغرت بلب است

     

    تو چنانی و من چنین ز چه روی؟

    تو طربناک و من غمین ز چه روی؟

     

    پرده زین راز برفکن ای دوست

    که نگنجم ز حیرت اندر پوست

     

    کیک چون ماجرای پشه شنفت

    زیر لب خنده ای زد آنگه گفت

     

    من بهنگام کار خاموشم

    بسته لب پای تا بسر گوشم

     

    صوت پنهان و کام ناپیداست

    کس نداند دهان من بکجاست

     

    گر تو هم زیستی چو من خاموش

    نشدی این چنین بجوش و خروش

     

    گر بکردار این زبان بسته

    می شدی نرم کار و آهسته

     

    همه جا داشتی بخوبی راه

    نشدی دستت از طلب کوتاه

     

    روبکام اندرون زبان درکش

    که تو چون پنبه ای و نطق آتش

     

    آتش تیز چون به پنبه فتاد

    سوخت آن پنبه برد خاکش باد

     

    پشه چون این شنید شد خاموش

    لب فرو بست و برگشاد دو گوش

     

    گفت کردم نصیحتت را ورد

    که تو استادی و منت شاگرد

     

    ای پسر رو خموش باش چو کیک

    تا نخواند کست مزن لبیک

     

    همچو پشه مشو بلند آواز

    که بناگه درافتی از پرواز

     

    ای بسا کس که ابلهانه بداد

    سر سبزش زبان سرخ بباد

     

    گفت احمد سلامت انسان

    بیقین بسته شد به حفظ لسان

     

     

    مطالب بیشتر در:

    وزن شعر: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)

     

    قالب شعر: مثنوی

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    حال دلم طوفانیست

    در آینه پاییدنت را دوست می‌دارم

    آن شنیدم خیمه ای از شاه روس

    مردم ایران دو فرقه اند که هر یک

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    آن شنیدم که گفت پشه به کیک

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «آن شنیدم که گفت پشه به کیک بامدادان پس از سلام علیک کای گرامی رفیق چابک چست سر این نکته را بگو بدرست» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «ای بسا کس که ابلهانه بداد سر سبزش زبان سرخ بباد گفت احمد سلامت انسان بیقین بسته شد به حفظ لسان» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    آن شنیدم که گفت پشه به کیک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر آن شنیدم که گفت پشه به کیک ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *