آفریننده شفا و مرض

آفریننده شفا و مرض

  • آفریننده شفا و مرض

    در ستایش آب شلف معدنی تنکابن

     

    آفریننده شفا و مرض

    آنکه او جوهر آفرید و عرض

     

    آدمی را ز خاک پیدا کرد

    خاک را محو و مات و شیدا کرد

     

    خاک از آب و آب از آتش ساخت

    بستر خاک را بر آب انداخت

     

    کودکان را چو گاهواره نهاد

    بر دل آب و مغز خاره نهاد

     

    کرد پرخوابه شان ز در و گهر

    بالش از سیم و خوابگاه از زر

     

    از شرف تخت و از کرامت تاج

    از هوا پوشش وز نوا دواج

     

    ابرشان دایه قهرشان لالا

    تا فرازند در چمن بالا

     

    دینشان پیشوا و عقل پزشک

    داده جلابشان ز عنبر و مشک

     

    دردشان را دوا پدید آورد

    قفل شان را هنر کلید آورد

     

    فضلش آنجا که آبیاری کرد

    از دل آب چشمه جاری کرد

     

    نحل را در شکم نهاد دو بهر

    در یکی زهر و در یکی پادزهر

     

    صدف و در کشیده از دریا

    خزف و لعل کرده از خارا

     

    از یکی خاک زر و آهن کرد

    وز یکی گوهر و خماهن کرد

     

    در یکی شاخ خار و خرما ساخت

    وز یکی غوره کرد و حلوا ساخت

     

    در یکی چشمه ریخت شربت مرگ

    وز یکی سبز و خرم آمد برگ

     

    هر که ز آب شلف کفی نوشد

    گفته من درست بنیوشد

     

    که خداوند قادر بیچون

    گوهر از سنگ چون کشد بیرون

     

    سالها در سرای پیروزه

    تشنه ماندیم و آب در کوزه

     

    شکرلله که باز شاهد بخت

    کرد در پیکر از جوانی رخت

     

    ماه مشکو به کوی ما آمد

    آب دولت به جوی ما آمد

     

    چشمه روشنی که خواست خضر

    زنده از وی روان اسکندر

     

    گر سکندر بشام تیره نیافت

    در دل ما بروز روشن تافت

     

    سوی آب حیات بردم پی

    و من الماء کل شی حی

     

    خضر را ره بسلسبیل آمد

    جام آب بقا سبیل آمد

     

    الصبوع الصبوح یا احباب

    المدام المدام یا اصحاب

     

    تنکابن مگر بهشتستی

    که گلشن عنبرین سرشتستی

     

    آبش از سلسبیل برده گرو

    لاله اش بر مه افکند پرتو

     

    باده آنجا چه آبرو دارد

    کابرو را چو آب جو دارد

     

    زین روان بخش آب روح افزا

    عرق آرد بچهره آب بقا

     

    گر جم از دور بنگرد جامش

    جام گیتی نما نهد نامش

     

    هر که از سؤ هضم دارد رنج

    یا بنالد ز هیضه و قولنج

     

    یا ز سنگی که در مثانه وی

    بشکند استخوان شانه وی

     

    یا پیچد ز درد گره و پشت

    آنچنان کش تو گوئی اینک کشت

     

    یا گدازد ز صدمه نقرس

    زر هستیش چون در آتش مس

     

    چون ازین باده جرعه نوش آمد

    کز خم ایزدی بجوش آمد

     

    بنگرد فاش داروی همه درد

    سرخ سازد ازین قدح رخ زرد

     

    ور بشوید درون وی سر و تن

    نو شود روزگار مرد کهن

     

    رنج پیسی و جوشش پریون

    رود از تن چو چربی از صابون

     

    پوست نرم آید و بدن فربه

    کار هر عضو یک ز دیگر به

     

    برده اند این متاع نغز نفیس

    از پی امتحان سوی پاریس

     

    تا حکیمش بتجزیت پرداخت

    جمله املاح آن بنام شناخت

     

    هر یکی را گرفت وزن و قیاس

    چوالومین، سیلیس و سود و پطاس

     

    با تباشیر و آهن و آهک

    کلر و سوفر گفتمت یکیک

     

    الغرض ز این زلال هستی بخش

    که بود رشگ اختران بدرخش

     

    تا شود باده مایه رادی

    تا بود آب بیخ آبادی

     

    باده عیش در سبوها باد

    آب شادی روان به جوها باد

     

     

    مطالب بیشتر در:

    وزن شعر: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)

     

    قالب شعر: مثنوی

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    حال دلم طوفانیست

    در آینه پاییدنت را دوست می‌دارم

    آن شنیدم خیمه ای از شاه روس

    مردم ایران دو فرقه اند که هر یک

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    آفریننده شفا و مرض

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «آفریننده شفا و مرض آنکه او جوهر آفرید و عرض آدمی را ز خاک پیدا کرد خاک را محو و مات و شیدا کرد» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «تا شود باده مایه رادی تا بود آب بیخ آبادی باده عیش در سبوها باد آب شادی روان به جوها باد» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    در ستایش آب شلف معدنی تنکابن

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر در ستایش آب شلف معدنی تنکابن ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *