شعر ای عاشق فسرده نیما یوشیج

بر پای بید سبز نشسته تمام روز – ای عاشق فسرده

بر پای بید سبز نشسته تمام روز – شعر ای عاشق فسرده نیما یوشیج   بر پای بید سبز نشسته تمام روز افکنده سر فرود، چنان شاخه های بد بود از برای عشق دلازار خود بسوز ای عاشق فسرده! بخوان زیر بید سبز وین دم نهفته در طرفی آب جویبار مانند او به گریه صدایش[…]

شعر وای بر من نیما یوشیج

کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها – وای بر من

کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها – شعر وای بر من نیما یوشیج   کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها گشت بی سود و ثمر تنگنای خانه ام را یافت دشمن با نگاه حلیه اندوزش وای بر من! می کند آماده بهر سینه ی من تیرهایی که به زهر کینه آلوده ست. پس به جاده[…]

شعر غراب نیما یوشیج

شعر غراب – وقت غروب کز بر کهسار

وقت غروب کز بر کهسار – شعر غراب نیما یوشیج   وقت غروب کز بر کهسار آفتاب با رنگهای زرد غمش هست در حجاب تنها نشسته بر سر ساحل یکی غراب وز دور آبها همرنگ آسمان شده اند و یکی بلوط زرد از خزان، کرده ست روی پارچه سنگی به سر سقوط. زان نقظه های[…]

شعر صبح نیما یوشیج

شعر صبح نیما یوشیج – چو صبح سر بر کشم

شعر صبح نیما یوشیج   چو صبح سر بر کشم من از ره خوابگاه ز خلوت خود فتد سوی جهانم نگاه گه به سوی موج و آب بر سر کُه گاهگاه ابر چو لباده ایست بر زبر کوه ها بیشه بشسته تنی کرده به لباده جا همچو رخ دلبران هوش بر و دلربا. پایین در[…]

شعر خاطره مبهم نیما یوشیج

در دفتر من به روی اوراق زیاد – خاطره مبهم

در دفتر من به روی اوراق زیاد – شعر خاطره مبهم نیما یوشیج     در دفتر من به روی اوراق زیاد سطری ست نوشته با خطی نوع دگر آن سطر به بر نه حرف دارد نه نقط از بهر ادای معنی خود، نه صور دارد در بر هر آنچه دارد به درون دارد به[…]

شعر دیهقانا نیما یوشیج

دیهقانا نبری جای بدر از بر ده – دیهقانا

دیهقانا نبری جای بدر از بر ده – شعر دیهقانا نیما یوشیج   دیهقانا نبری جای بدر از بر ده از به یک جای بماندن، نشوی آزرده سخن از بهر فریب تو فراوان گویند ناتوان مردم از شهر به تو رو کرده تنگ تر از قفس شهر ندیده است کسی چه حدیث آن پسر از[…]

شعر پرنده منزوی نیما یوشیج

به آن پرنده که می خواند غایب از انظار – پرنده منزوی

به آن پرنده که می خواند غایب از انظار – شعر پرنده منزوی نیما یوشیج   به آن پرنده که می خواند غایب از انظار عتاب کرد شریری فساد جوی به باغ چه سود لحن خوش و عیب انزوا که به خلق پدید نیست ترا آشیان، چو چشم چراغ   بگفت: از غرض این را[…]

شعر خروس و بوقلمون نیما یوشیج

از پی دانه بهم شدند از جا برون – خرس و بوقلمون

از پی دانه بهم شدند از جا برون – شعر خروس و بوقلمون نیما یوشیج   از پی دانه بهم شدند از جا برون خروس خواننده ای، بوقلمون کری روان شد این بر زمین، پرید آن یک به بام وز آن پریدن رسید، به دانه ی بهتری خطاب کرد این که: «هان، چه زحمت است[…]

شعر صدای چنگ نیما یوشیج

یارم در آینه به رخ آرایشی بداد – صدای چنگ

یارم در آینه به رخ آرایشی بداد – شعر صدای چنگ نیما یوشیج   یارم در آینه به رخ آرایشی بداد و آمد مرا به گوشه ی ایوان خویش جست برداشت همره و سوی صحرا روانه شد آن دم که آن شقایق وحشی، ز کوه رُست بنشست بی مهارت و مست از غرور خود، با[…]

شعر کچبی نیما یوشیج

کچبی دید عقاب خودسر – کچبی

کچبی دید عقاب خودسر – شعر کچبی نیما یوشیج   کَچَبی دید عقاب خودسر می برد جوجگکان را یکسر خواست این حادثه را چاره کند ببرد راهش و آواره کند کرد اندیشه و کرد اندیشه برگرفت از بر خود آن تیشه. رفت از ده پی آن شر زه عقاب پل ده را سر ره کرد[…]

شعر عبدالله طاهر و کنیزک نیما یوشیج

قصه شنیدم که گفت طاهر یک تن – عبدالله طاهر و کنیزک

قصه شنیدم که گفت طاهر یک تن – شعر عبدالله طاهر و کنیزک نیما یوشیج موضوع داستان از «نوروزنامه»ی خیام گرفته شده است   قصه شنیدم که: گفت: «طاهر» یک تن از امرا را به خانه باز بدارند. گوشه گرفت آن امیر، همچو عجوزان، دل ز غم آزرده و نژند و پشیمند. گرچه مر او[…]

شعر خواجه احمد حسن میمندی نیما یوشیج

خواجه احمد حسن میمندی

شعر خواجه احمد حسن میمندی نیما یوشیج   خواجه احمد حسن میمندی خوی چون کرد به ذلت چندی از سر مسند خود پای کشید دژ «کالنجر» مآوا بگزید. روزی اسفرده به دامان سر داشت وحشت از ذلت افزون تر داشت. گفت دژبان: «چه شد ای خواجه ی شهر که سعادت ز تو برگشت به قهر؟»[…]

شعر سرباز فولادین نیما یوشیج

این ماجرا به چشم کس ار زشت ور نکوست – سرباز فولادین

این ماجرا به چشم کس ار زشت ور نکوست – شعر سرباز فولادین نیما یوشیج   این ماجرا به چشم کس ار زشت ور نکوست آن کس که گفت با من اینک برای اوست و این اوست کاو به دل خواهد شنیدن این: این ماجرای دست ز جان شسته ای است کاو آمد که داد[…]

شعر جامه مقتول نیما یوشیج

وقتی که کین و فتنه تمام است و جنگ نیست – جامه مقتول

وقتی که کین و فتنه تمام است و جنگ نیست – شعر جامه مقتول نیما یوشیج   وقتی که کین و فتنه تمام است و جنگ نیست سرباز رفته، ناله ای از قلب تنگ نیست حتی صدای لغزش یک پاره سنگ نیست وقتی که قتلگاه چنین خالی است و سرد هر گوشه ای نشان زمانی[…]

شعر قو نیما یوشیج

صبح چون روی می گشاید مهر – قو

صبح چون روی می گشاید مهر – شعر قو نیما یوشیج   صبح چون روی می گشاید مهر روی دریای سرکش و خاموش می کشد موج های نیلی چهر جبه ای از طلای ناب به دوش   صبحگه، سرد و تر، در آن دم ها که ز دریا نسیم راست گذر، گل مریم، به زیر[…]

شعر به یاد وطنم نیما یوشیج

ای فراکش دو سال می گذرد – به یاد وطنم

ای فراکش دو سال می گذرد – شعر به یاد وطنم نیما یوشیج   ای فراکش دو سال می گذرد که من از روی دلکَشَت دورم نیست با من دلم ز من بپرد که چه سوی تو بار مهجورم   من دراین خانه های شهر اسیر همچو پرّنده در میان قفس گوئیا دزدم از بسی[…]

شعر جامه نو نیما یوشیج

یکی جامه آن مرد خیاط دوخت – جامه نو

یکی جامه آن مرد خیاط دوخت – شعر جامه نو نیما یوشیج   یکی جامه آن مرد خیاط دوخت قضا را تن صاحب جامه سوخت   چو شد اوستا جانب مسکنش بپوشاند آن دوخته بر تنش   بنالید تن سوخته از نهاد. که جامه چه بد دوختی اوستاد!   دمی چند بر وی ملامت گرفت[…]

شعر-گل-نازدار-نیما-یوشیج

سود گرت هست گرانی مکن – گل نازدار

سود گرت هست گرانی مکن – شعر گل نازدار نیما یوشیج   سود گرت هست گرانی مکن خیره سری با دل و جانی مکن   آن گل صحرا به غمزه شکفت صورت خود در بن خاری نهفت   صبح همی باخت به مهرش نظر ابر همی ریخت به پایش گهر   باد ندانسته همی با[…]

شعر چشمه کوچک نیما یوشیج

گشت یکی چشمه ز سنگی جدا – چشمه کوچک

گشت یکی چشمه ز سنگی جدا – شعر چشمه کوچک نیما یوشیج   گشت یکی چشمه ز سنگی جدا غلغله زن چهره نما تیز پا   گهَ به دهان، بر زده کف، چون صدف، گاه چو تیری، که رود بر هدف.   گفت:« در این معرکه یکتا منم، تاج سِر گلبن و صحرا منم،  […]

شعر قصه رنگ پریده خون سرد نیما یوشیج

من ندانم با که گویم شرح درد – قصه رنگ پریده خون سرد

من ندانم با که گویم شرح – قصه رنگ پریده خون سرد نیما یوشیج   من ندانم با که گویم شرح درد قصه ي رنگ پریده، خون سَرد   هرکه با من همره و پیمانه شد عاقبت شیدا دل و دیوانه شد   قصه ام عشاق را دلخون كند عاقبت خواننده را مجنون كند  […]

شعر ری را نیما یوشیج

ری را صدا می آید امشب – ری را

ری را صدا می آید امشب – شعر ری را نیما یوشیج   ری را صدا می آید امشب از پشت کاچ که بند آب برق سیاه تابش تصویری از خراب در چشم می کشاند گویا کسی است که می خواند… اما صدای آدمی این نیست. با نظم هوش ربایی من آوازهای آدمیان را شنیده[…]

شعر قایق نیما یوشیج

من چهره ام گرفته – قایق

من چهره ام گرفته – شعر قایق نیما یوشیج   من چهره ام گرفته من قایقم نشسته به خشکی با قایقم نشسته به خشکی فریاد می زنم: « وامانده در عذابم انداخته است در راه پر مخافت این ساحل خراب و فاصله است آب امدادی ای رفیقان با من.» گل کرده است پوزخندشان اما بر[…]

شعر زن چینی نیما یوشیج

در نخستین ساعت شب – زن چینی

در نخستین ساعت شب – شعر زن چینی نیما یوشیج   در نخستین ساعت شب در اطاق چوبیش تنها، زن چینی در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد: « بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را هر یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان مرده[…]