شعر از عمارت پدرم نیما یوشیج

مانده اسم از عمارت پدرم

شعر از عمارت پدرم نیما یوشیج   مانده اسم از عمارت پدرم طرف یورد شمالی اش: تالار طرف یورد جنوبی اش: سردر طرف بیرون آن: طویله سرا جغد را اندر آن قرار اکنون تخته ای بر درش، به معنی، در در گشاده است و خانه اش تاریک گاه روشن به یک اطاق، چراغ مردی افکنده[…]

شعر شب قورق نیما یوشیج

دست بردار ز روی دیوار – شب قورق

دست بردار ز روی دیوار – شعر شب قورق نیما یوشیج   دست بردار ز روی دیوار شب قورق باشد بیمارستان اگر از خواب برآید بیمار کرد خواهد کاری کارستان حرف کم گوی که سرسامش برد دور از هر که سوی وادی خواب گریه بس دار که هذیانش داشت خبر از وحشت دریای پر آب[…]

شعر داستانی نه تازه نیما یوشیج

شامگاهان که رویت دریا – داستانی نه تازه

شامگاهان که رویت دریا – شعر داستانی نه تازه نیما یوشیج   شامگاهان که رویت دریا نقش در نقش می نهفت کبود داستانی نه تازه کرد به کار رشته ای بست و رشته ای بگشود   رشته های دگر بر آب ببرد. اندر آن جایگه که فندق پیر سایه در سایه بر زمین گسترد چون[…]

شعر مانلی نیما یوشیج

من نمی دانم پاس چه نظر – مانلی

من نمی دانم پاس چه نظر – شعر مانلی نیما یوشیج مانلی … اما نظیر به شالوده ی این داستان با تفاوتهایی در ادبیات دنیا دیده می شود. اول کسی نیستم که از پری پیکری دریایی حرف می زنم. مثل اینکه هیچکس اول نیست که اسم از عنقا و هما می برد. جز اینکه من[…]

شعر ناروایی به راه نیما یوشیج

شب به تشویش در گشاده – ناروایی به راه

شب به تشویش در گشاده – شعر ناروایی به راه نیما یوشیج   شب به تشویش در گشاده در او ناروایی به راه می پاید مثل این است کز نهانگه نشان کینه که هست سنگ هر دم به سنگ می ساید. هیچ کس نیست بر ره و «امرود» سرد استاده. بید می لرزد. مرگ، آماده[…]

شعر بازگردان تن سرگشته نیما یوشیج

دور از شهر و دیار خود شدم – بازگردان تن سرگشته

دور از شهر و دیار خود شدم – شعر بازگردان تن سرگشته نیما یوشیج   دور از شهر و دیار خود شدم با تیرگان همخانه، آه از این بدانگیزی داغ حسرت می گدازد باقی عمر مرا هر دم من ز راه خود بدر بودستم آیا فاش کردم رازهایی را یا نگفتم آنچه کان شاید …[…]

شعر خرمن ها نیما یوشیج

گرچه میرد آن که افشاند به خاکی تخم – خرمن ها

گرچه میرد آن که افشاند به خاکی تخم – شعر خرمن ها نیما یوشیج   گرچه میرد آن که افشاند به خاکی تخم – می گوید کلاف کودکان نوخاسته خرمنش را گرد اورند تا از آن گردند بهره ور … این سخن برجاست. هنگام بهاران گشتزاران چون گل بشکفته می گردند. در میان کشتزاران، کشتکاران[…]

شعر آی آدم ها نیما یوشیج

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید

شعر آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید نیما یوشیج   آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در اب دارد می سپارد جان. یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند روی این دریای تند و تیره وسنگین که می دانید. آن زمان که مست هستید[…]

شعر خواب زمستانی نیما یوشیج

سر شکسته وار در بالش کشیده – خواب زمستانی

سر شکسته وار در بالش کشیده – شعر خواب زمستانی نیما یوشیج   سر شکسته وار در بالش کشیده نه هوایی یاریش داده آفتابی نه دمی با بوسه ی گرمش به سوی او دویده تیر پروازی به سنگین خواب روزانش زمستانی خواب می بیند جهان زندگانی را در جهانی بین مرگ و زندگانی همچنان با[…]

شعر امید پلید نیما یوشیج

از هم گسل فسانه ی هول – امید پلید

از هم گسل فسانه ی هول – شعر امید پلید نیما یوشیج   از هم گسل فسانه ی هول پیوند نه قطار ایام تا بر سر این غبار جنبده بنیان دگر کند تا در دل این ستزه جو طوفان طوفان دگر کند. آی آمد صبح چست و چالاک با رقص لطف قرمزی هاش، از قله[…]

شعر هیبره نیما یوشیج

هیبره یک مرغ بدبوی است آگنده شکم – هیبره

هیبره یک مرغ بدبوی است آگنده شکم – شعر هیبره نیما یوشیج   هیبره یک مرغ بدبوی است، آگنده شکم بال و برهاش از پلیدی ها بچسببیده بهم او خوراکش خون انسان است و می خوابد جدا روی دیواری که بالا رفته است از خون ما هز رمان از نوک او بانگی بر آید جانگداز[…]

شعر زیبایی نیما یوشیج

چون باد صبا به دشت می کرد شتاب – زیبایی

چون باد صبا به دشت می کرد شتاب – شعر زیبایی نیما یوشیج   چون باد صبا به دشت می کرد شتاب کردش گل سرخ تازه بشکفته خطاب پرسید به پاس خاطر من که چنین رنگین تر و بهترم ز گل های قرین از ره که رسیده ای ره آورد تو چیست؟ گفت این همه[…]

شعر پدرم نیما یوشیج

صبحدم کز شعف خنده ی مهر – پدرم

صبحدم کز شعف خنده ی مهر – شعر پدرم نیما یوشیج   صبحدم کز شعف خنده ی مهر می جهم من ز بر بستر خود همه خوابند و بیاسوده به چهر که من انده زده ام بر در خود   می گشایم در از این تنگ مکان به سوی تازه نسیم جانبخش. گویی او راست[…]

شعر می خندد نیما یوشیج

سحر هنگام کاین مرغ طلایی – می خندد

سحر هنگام کاین مرغ طلایی – شعر می خندد نیما یوشیج   سحر هنگام، کاین مرغ طلایی نهان کرده ست پرهای زرافشان طلا در گنج خود می کوبد، اما نه پیدا در سراسر چشم مردم. من آن زیبا نگارین را نشسته در پس دیوارهای نیلی شب درین راه درخشان ستیغ کوه¬های …* می شناسم می[…]

شعر دود نیما یوشیج

بر سر بام روستایی ما – دود

بر سر بام روستایی ما – شعر دود نیما یوشیج   بر سر بام روستایی ما می جهد دودی از ره روزن حلقه حلقه بهم کشد زنجیر از همه بند بند نازک تن پهن سازد ز ره به سینه ی خود می خورد بر تن خیال شکن می کند خرد آنچه در دل اوست می[…]

شعر گنبد نیما یوشیج

بدیدند جمعی به ره گنبدی – گنبد

بدیدند جمعی به ره گنبدی – شعر گنبد نیما یوشیج   بدیدند جمعی به ره، گنبدی ز هر سوی دربسته ی مفردی یکی گفت: شنیده ام من امید چنین بیضه ها می گذارد سپید یکی گفت: ز انگشت چرخ برین نیفتاده باشد نگین بر زمین؟ یکی گفت: دندان ابلیس هست ندانسته در راه افکنده است[…]

شعر خوشی من نیما یوشیج

مرا ز هر چه که نیکوست در جهان پی آن – خوشی من

مرا ز هر چه که نیکوست در جهان پی آن – شعر خوشی من نیما یوشیج   مرا ز هر چه که نیکوست در جهان پی آن به طیب خاطر روشن مدام کوشیدن خوش است مثل بهائم گریز از رو شهر چو رود از پی کهسارها خروشیدن شب دراز نشستن به صحبت یاران به یاد[…]

شعر آتش جهنم نیما یوشیج

بر سر منبر خود واعظ ده – آتش جهنم

بر سر منبر خود واعظ ده – شعر آتش جهنم نیما یوشیج   بر سر منبر خود واعظ ده خلق را مسئله می آموخت صحبت آمد ز جهنم به میان که چه آتش ها خواهد افروخت تن بد کار چه ها می بیند آن که عقبی پی دنیا بفروخت. گوش داد این سخنان چوپانی غصه[…]

شعر عقوبت نیما یوشیج

چون بی هنگام می خواند آن خروسک – عقوبت

چون بی هنگام می خواند آن خروسک – شعر عقوبت نیما یوشیج   چون بی هنگام می خواند آن خروسک گرفتنش کدخدای ده، شبانه برون از خانه اش، در لانه ای کرد که وقتی داشت از لانه نشانه در آن ویرانه می خواند او که ناگاه در آمد رو به و بردش ز لانه …[…]

شعر انگاسی 1 نیما یوشیج

نکو نشناخت انگاسی پسر را – انگاسی

نکو نشناخت انگاسی پسر را – شعر انگاسی 1 نیما یوشیج   نکو نشناخت انگاسی پسر را بپرسیدش نشانی پدر را کشیدش در بغل کای نور دیده منت باشم پدر وز ره رسیده بگریید آن پسر ابله تر از او که: گر تو گم شوی ای بابا دلجو کسی نشناسدم در بین مردم بمانم بی[…]

شعر انگاسی نیما یوشیج

خواست انگاسی ابله که به ده – انگاسی

خواست انگاسی ابله که به ده – شعر انگاسی نیما یوشیج   خواست انگاسی ابله که به ده زودتر برگردد از جای رمه بی خبر از ره دوراندیشی ز رفیقان، همه، گیرد پیشی دید کان ابر سبک خیز ترک از خر اوست بسی تیز ترک. از فراز کمر کوه بلند جست و پا بر سر[…]

شعر نامه نیما یوشیج

مهربانا جواب کاغذ تو – نامه

مهربانا جواب کاغذ تو – شعر نامه نیما یوشیج   مهربانا جواب کاغذ تو من ندانم چگونه باید داد شعر گفتی به شعر می گویم همه یاد توام، چه کم چه زیاد لب فروبستم از سخن آری لیک بنگر چه می کشم بیداد عقده های عجیب قلب مرا این لب بی هنر دمی نگشاد چون[…]

شعر قلب قوی نیما یوشیج

دیده ای یک گلوله یا تیری – قلب قوی

دیده ای یک گلوله یا تیری – شعر قلب قوی نیما یوشیج   دیده ای یک گلوله یا تیری که به خاک اندر آورد شیری دیده ای پاره سنگ کم وزنی که چو از مبدأش برون بپرد دل بحر عظیم را بدرد در همه موج ها شود نافذ؟ ای نبوده دمی به دهر آرام پی[…]

شعر بشارت نیما یوشیج

شعر بشارت نیما یوشیج

شعر بشارت نیما یوشیج   ای ستمدیده مرد شوبیدار رفت نحسی قرن ها بر باد نحسی بخت این زمان بشکست به گدایان همه بشارت باد بخت بد خفته است و مدهوش است تا به خواب اندر است این شیاد زود خیزید و چاره ای سازید تا کنیدش ز بیخ و از بنیاد جنگ امروز حامی[…]

شعر محبس نیما یوشیج

در ته تنگ دخمه ای چو قفس – محبس

در ته تنگ دخمه ای چو قفس – شعر محبس نیما یوشیج به یادگار فقرای محبوس   در ته تنگ دخمه ای چو قفس پنج کرّت چو کوفتند جرس ناگهان شد گشاده در ظلمات در تاریک کهنه ی محبس در بر روشنایی شمعی سر نهاده به زانوان جمعی موی ژولیده، جامه ها پاره همه بیچارگان[…]

شعر گل زودرس نیما یوشیج

آن گل زودرس چو چشم گشود – گل زودرس

آن گل زودرس چو چشم گشود – شعر گل زودرس نیما یوشیج   آن گل زودرس چو چشم گشود به لب رودخانه تنها بود گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود لب گشادی کنون بدین هنگام که ز تو خاطری نیابد سود گل زیبای من ولی مشکن کور نشناسد از[…]

شعر یادگار نیما یوشیج

در دامن این مخوف جنگل – یادگار

در دامن این مخوف جنگل – شعر یادگار نیما یوشیج   در دامن این مخوف جنگل واین قلّه که سر به چرخ سوده ست اینجاست که مادرِ منِ زار گهواره ی من نهاده بودست اینجا ست ظهور طالع نحس، کامد طفلی زبون به دنیا، بیهوده بپرورید مادر. عشق آمد و در روی آشیان ساخت، بیچاره[…]

شعر ای شب نیما یوشیج

هان ای شب شوم وحشت انگیز – ای شب

هان ای شب شوم وحشت انگیز – شعر ای شب نیما یوشیج   هان ای شب شوم وحشت انگیز تا چند زنی به جانم آتش یا چشم مرا ز جای برکن یا پرده ز روی خود فروکش یا باز گذار تا بمیرم، کز دیدن روزگار سیرم. دیری ست که در زمانه ي دون، ازدیده همیشه[…]

شعر سپیده دم نیما یوشیج

سپیده دم که هوا رنگ گلستان گیرد – سپیده دم

سپیده دم که هوا رنگ گلستان گیرد – شعر سپیده دم نیما یوشیج   سپیده دم که هوا رنگ گلستان گیرد دلم بیاد گل روی دوست جان گیرد   به یاد دوست دلم با نه هر کسی دمساز امان نگیرد اگر از کجا امان گیرد   زجای خاستم از پیش مصحف واسپند چو آرزوی که[…]

شعر می توان بنا بر بریدن از همه خلق نیما یوشیج

می توان بنا بر بریدن از همه خلق

شعر می توان بنا بر بریدن از همه خلق نیما یوشیج   می توان بنا بر بریدن از همه خلق در به روی جهانیان بستن ای خیال توام بر ابر جان از تو لیکن نمی توان رستن گرچه تو رشته ست می داری نیست در رشته ی تو بگسستن گفت: نیما بجای گفتی لیک جان[…]

دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»