شعر یک بار دگر گرم ببینی تو نیما یوشیج

یک بار دگر گرم ببینی تو

شعر یک بار دگر گرم ببینی تو نیما یوشیج   یک بار دگر گرم ببینی تو این واقعه را زپیش می خوانم گویی که رفیق تازه ای جستم کمیاب تر و رهیده تر زانم اکنون بنگر منی کز این گونه بی کلفت طبع خویش بتوانم صند عنصری و هزار فردوسی مشتی خر عصر را نمایانم[…]

شعر به من گفتی از دوستداران خود نیما یوشیج

به من گفتی از دوستداران خود

شعر به من گفتی از دوستداران خود نیما یوشیج   به من گفتی از دوستداران خود بجویم مگر حرز جان بیشتر   چو بر من گراید ولی هم زمن گراید به طبعم بدان بیشتر   همین کردم و مهربانم به دل بسی زخم زد هر زمان بیشتر   عیان بیشتر زد و گر خود نهان[…]

شعر شکایه برد به نزد حکیم مرد بخیل نیما یوشیج

شکایه برد به نزد حکیم مرد بخیل

شعر شکایه برد به نزد حکیم مرد بخیل نیما یوشیج   شکایه برد به نزد حکیم مرد بخیل که من نیارم از بخل خود به جان آسود   حکیم گفت مگر جان خود نمی خواهی ؟ بخیل گفت زجان خوبتر چه خواهد بود ؟   حکیم گفت همان بخل خوبتر از آنک به طیب خاطر[…]

شعر چنان به خاطر شوریده ام به دام قفس

چنان به خاطر شوریده ام به دام قفس

شعر چنان به خاطر شوریده ام به دام قفس نیما یوشیج   چنان به خاطر شوریده ام به دام قفس که آنچه بر سرم آید بود به کام قفس   بهار آمد و گلبن شکفت و مرغ به باغ صفیر بر زد از شوق و من به دام قفس   دگر زتنگدلی لب دمی نجنبانم[…]

شعر ترا من چشم در راهم شباهنگام نیما یوشیج

ترا من چشم در راهم

شعر ترا من چشم در راهم نیما یوشیج   تو را من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه های رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ترا من چشم در راهم شباهنگام. در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛ در آن نوبت که بندد دست نیلوفذ[…]

شعر در پیش کومه ام نیما یوشیج

در پیش کومه ام در صحنه ی تمشک

شعر در پیش کومه ام در صحنه ی تمشک نیما یوشیج   در پیش کومه ام در صحنه ی تمشک بیخود ببسته است مهتاب بی طراوات، لانه * یک مرغ دل نهاده ی دریا دوست با نغمه هایش دریایی بیخود سکوت خانه سرایم را کرده است چون خیالش ویرانه. * بیخود دویده است بیخود تنیده[…]

شعر هست شب نیما یوشیج

هست شب یک شب دم کرده و خاک

شعر هست شب یک شب دم کرده و خاک نیما یوشیج   هست شب یک شب دم کرده و خاک رنگ رخ باخته است باد، نوباوه ی ابر، از بر کوه سوی من تاخته است * هست شب همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش[…]

شعر در کنار رودخانه نیما یوشیج

در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر

شعر در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر نیما یوشیج   در کنار رود خانه در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر روز، روز آفتابی است صحنه ی آییش گرم است سنگ پشت پیر در دامان گرم آفتابش می لمد، آسوده می خوابد در کنار رودخانه. در کنار رودخانه من فقط هستم خسته[…]

شعر داروگ نیما یوشیج

خشک آمد کشتگاه من – داروگ

خشک آمد کشتگاه من – شعر داروگ نیما یوشیج   خشک آمد کشتگاه من در جوار کشت همسایه. گرچه می گویند: «می گریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران.» قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟ بر بساطی که بساطی نیست در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی[…]

شعر مرغ شباویز نیما یوشیج

به شب آویخته مرغ شباویز – مرغ شباویز

به شب آویخته مرغ شباویز – شعر مرغ شباویز نیما یوشیج   به شب آویخته مرغ شباویز مدامش کار رنج افزاست، چرخیدن اگر بی سود می چرخد وگر از دستکار شب، درین تاریکجا، مطرود می چرخد … به چشمش هرچه می چرخد، – چو او بر جای- زمین، با جایگاهش تنگ و شب، سنگین و[…]

شعر چراغ نیما یوشیج

پیت پیت چراغ را – چراغ

پیت پیت چراغ را – شعر چراغ نیما یوشیج   پیت پیت … چراغ را در آخرین دم سوزش هر دم سماجتی است با او به گردش شب دیرین پنهان شکایتی است او داستان یاس و امیدی است چون لنگری ز ساعت با او به تن تکان. تشییع می کند دم سوزان رفته را وز[…]

شعر هاد نیما یوشیج

طوفان زده است هیبت دریا – هاد

طوفان زده است هیبت دریا – شعر هاد نیما یوشیج   طوفان زده است هیبت دریا وانگیخته نهفت صدایی در گوشه ها نهان دریای بیکران. اندیشه های گوش ات را و گوش های پر شده ز اندیشه های دور می دار جفت با آن صدا نهفت می باش همنوا با آن خبر که هیبت دریای[…]

شعر جاده خاموش است نیما یوشیج

جاده خاموش است ار هر گوشه ی شب هست در جنگل

جاده خاموش است ار هر گوشه ی شب هست در جنگل   جاده خاموش است ار هر گوشه ی شب هست در جنگل تیرگی صبح از پی اش تازان رخنه ای بیهوده می جوید. یک نفر پوشیده در کنجی با رفیقش قصه ی پوشیده می گوید بر در شهر آمد آخر کاروان ما ز راه[…]

شعر با قطار شب و روز نیما یوشیج

در نهانخانه ی روزان و شبان دلسرد – با قطار شب و روز

در نهانخانه ی روزان و شبان دلسرد – شعر با قطار شب و روز نیما یوشیج   در نهانخانه ی روزان و شبان دلسرد سخنانی برجاست سخنان است آری از نوای دل افسای تن بیماری زیر دندانه ی فرتوت شب تیره هنوز با قطار شب و روز * لخته ی دود بیابان گذری همچنان می[…]

شعر تلخ نیما یوشیج

پای آبله ز راه بیابان رسیده ام – تلخ

پای آبله ز راه بیابان رسیده ام – شعر تلخ نیما یوشیج   پای آبله ز راه بیابان رسیده ام بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او برده بسر به بیخ گیاهان و آب تلخ در بر رخم مبند که غم بسته بر درم دلخسته ام به زحمت شب زنده داریم ویرانه ام ز هیبت آباد[…]

شعر مهتاب نیما یوشیج

می ترواد مهتاب – مهتاب

می ترواد مهتاب – شعر مهتاب نیما یوشیج   می ترواد مهتاب می درخشد شبتاب نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک غم این خفته ی چند خواب در چشم ترم می شکند.   نگران با من استاده سحر صبح می خواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم به جان[…]

شعر جوی می گرید نیما یوشیج

جوی می گرید و مه خندان است

شعر جوی می گرید و مه خندان است نیما یوشیج   جوی می گرید و مه خندان است و او به میل دل من می خندد بر خرابی که بر آن تپه بجاست جغد هم با من می پیوندد وز درون شب تاریک سرشت چشم از من به نهان سوی من می نگرد. زهره اش[…]

شعر در فروبند نیما یوشیج

در فروبند که با من دیگر

شعر در فروبند نیما یوشیج   در فروبند که با من دیگر رغبتی نیست به دیدار کسی فکر کاین خانه چه وقت آبادان بود بازیچه ی دست هوسی   هوسی آمد و خشتی بنهاد طعنه ای لیک به بی سامانی، دیدمش، راه از او جستم و گفت: بعد از اینت شب و این ویرانی.  […]

شعر پادشاه فتح نیما یوشیج

در تمام طول شب – پادشاه فتح

در تمام طول شب – شعر پادشاه فتح نیما یوشیج   در تمام طول شب کاین سیاه سالخورده انبود دندانهاش می ریزد وز درون تیرگی های مزور سایه های قبرهای مردگان و خانه های زندگان درهم می آمیزد و آن جهان افسا، نهفته در فسون خود از پی خواب درون تو می دهد تحویل از[…]

شعر که می خندد که گریان است نیما یوشیج

که می خندد که گریان است

شعر که می خندد که گریان است نیما یوشیج   که می خندد؟ که گریان است گذشتند آن شتاب انگیزکاران کاروانان سپرها دیدم از آنان، فرو بر خاک که از نقش وفور چهره های نامدارانی حکایت بودشان غمناک بدیدم نیزه ها بیرون به سنگ از سنگ، چون پیغام دشمن تلخ، بدیدم سنگ¬های بس فراوان که[…]

شعر حباب نیما یوشیج

خواستم تا ببینمش در روی – حباب

خواستم تا ببینمش در روی – شعر حباب نیما یوشیج   خواستم تا ببینمش در روی گشت طوفان بپا چنان که مپرس خواستم تا ز جا تکان گیرم خورد چونان جهان تکان که مپرس. خواستم از کبود چشمی امان دل به گرداب بی کران آمد برد هر موج از رهی به رهی آنچنانی که ره[…]

شعر گنج است خراب را نیما یوشیج

گنج است خراب را

شعر گنج است خراب را نیما یوشیج   گنج است خراب را کردم به هوای میهمانی آباد، سرای و خانه ی تنگ هر بام و بری شکسته برجا چون پای فتاده رفته از هوش از هر در آن گماشتم باز بیدار و بهوش پاسبانان جز نقش تو هرچه شان ز دل دور جز نام تو[…]

شعر ناقوس نیما یوشیج

بانگ بلند دلکش ناقوس – ناقوس

بانگ بلند دلکش ناقوس – شعر ناقوس نیما یوشیج   بانگ بلند دلکش ناقوس در خلوت سحر بشکافته است خرمن خاکستر هوا وز راه هر شکافته با زخمه های خود دیوارهای سرد سحر را هر لحظه می درد. مانند مرغ ابر کاندر فضای خامش مردابهای دور آزاد می پرد؛ او می پرد به هر دم[…]

شعر مادر و پسری نیما یوشیج

در دل کومه ی خاموش فقیر – مادر و پسری

در دل کومه ی خاموش فقیر – شعر مادر و پسری نیما یوشیج   در دل کومه ی خاموش فقیر خبری نیست، ولی هست خبر دور از هر کسی آنجا، شب او مب کند قصه ز شب های دگر کوره می سوزد و هر شعله به رقص دمبدم می بردش بند از بند این سکونت[…]

شعر نیما نیما یوشیج

از بر این بی هنر گردنده ی بی نور – نیما

از بر این بی هنر گردنده ی بی نور – شعر نیما نیما یوشیج   از بر این بی هنر گردنده ی بی نور هست نیما اسم یک پروانه ی مهجور مانده از فصل بهاران دور در خزان زرد غم جا می گزیند بر فراز گلبنان دل بیفسرده نشیند دست سنگینی ست در درون تیرگی[…]

شعر نه او نمرده است نیما یوشیج

دو سال از نبود غم انگیز او گذشت – نه او نمرده است

دو سال از نبود غم انگیز او گذشت – شعر نه او نمرده است نیما یوشیج   دو سال از نبود غم انگیز او گذشت روزی مزار او دوبار برگهای خزان ریخته شدند سه سایه ی شکسته ی گریان بر شاخه های سایه ی دیگر آویخته شدند آنوقت باز مثل دگر روزها دمید این روشن[…]

شعر جغد پیر نیما یوشیج

هیس مباداسخنی جوی آرام – جغد پیر

هیس مباداسخنی جوی آرام – شعر جغد پیر نیما یوشیج   هیس! مباداسخنی، جوی آرام از بر دره بغلتید و برفت آفتاب از نگهش سرد به خاک پرشی کرد و برنجید و برفت در همه جنگل مغموم دگر نیست زیبا صنمان را خبری. دلربائی ز پی استهزا خنده ای کرد و پس آنکه گذری. این[…]

شعر وقت است نیما یوشیج

وقت است نعره ای به لب، آخر زمان کشد – وقت است

وقت است نعره ای به لب، آخر زمان کشد – شعر وقت است نیما یوشیج   وقت است نعره ای به لب، آخر زمان کشد نیلی در این صحیفه، بر این دودمان کشد سیلی که ریخت خانه ی مردم ز هم، چنین اکنون سوی فرازگهی، سر چنان کشد   برکنده دارد این بنیان سست را[…]

شعر خنده سرد نیما یوشیج

صبحگاهان که بسته می ماند – خنده سرد

 صبحگاهان که بسته می ماند – شعر خنده سرد نیما یوشیج   صبحگاهان که بسته می ماند ماهی آبنوس در زنجیر دم طاووس پر افشاند روی این بام تن بشسته ز قیر   چهره سازان این سرای درشت، رنگدانها گرفته اند به کف. می شتابد ددی شکافته پشت، بر سر موجهای همچو صدف. خنده ها[…]

شعر اندوهناک شب نیما یوشیج

هنگام شب که سایه ی هر چیز زیر و روست – اندوهناک شب

هنگام شب که سایه ی هر چیز زیر و روست – شعر اندوهناک شب نیما یوشیج   هنگام شب که سایه ی هر چیز زیر و روست دریای منفلب در موج خود فروست هر سایه ای رمیده به کنجی خزیده است سوی شتابهای گریزندگان موج بنهفته سایه ای سر بر کشیده ز راهی. این سایه،[…]