نجوای شب

نجوای شب

نجوای شب   ای که از نجوای شب شعر و شعوری بافته بر فراز شهر دامان مهتاب آویخته   من نگویم شادی ات از بهر چیست من نگویم ناله ات از بهر کیست   سرکشیدی جامها، ندانی کیستی پر کشیدی تا لامکان پی کیستی؟   لیک اندرونت بی باده مست خالقت هر دم تو را[…]

زندگی ابتدای مرگ من است

زندگی ابتدای مرگ من است

زندگی ابتدای مرگ من است   زندگی ابتدای مرگ من است آخرش چند تکه ای کفن است زندگی آب پاک باران نیست رخت های کثیفِ در لگن است مغز من فکر یک جنایت بود در اتاقی که سرد و خلوت بود زندگی، صادقانه تعریفش_ خودکشی کردنِ هدایت بود شعر، طرحی از اعتراض کشید کار شاعر[…]

بهاران رسید و زمستان تمام

بهاران رسید و زمستان تمام

بهاران رسید و زمستان تمام   بهاران رسید و زمستان تمام/ رسید اسب خوشبختی با زمام گل آمد،گلستان شد زمین/ که گویی بهشت آمد از آسمان پرنده، چرنده، علفزار و رود/ همی برده دهقان از آن چند سود طبیعت، علف، تخته سنگه صبور/ شکوفه، گل یخ و دنیای مور که خالص درِ چهارفصل کرد سال/[…]

مرد معما

مرد معما

مرد معما   از تو گفتن مرا مرد معما می کند   ناگهان رفتی و بازا که دلم مجنون شد   از مجازی تنت خاطره ای بیش نماند   رفتی و خاطره ای کنج دلم مدفون شد   شهریارکاراندیش.باران

ناخن کبود برق - سیب ها و قلب ها

ناخن کبود برق – سیب ها و قلب ها

ناخن کبود برق – سیب ها و قلب ها   ناخن کبود برق روی شیشه ی شکسته ی افق کشیده شد چندشی درخت های لخت را فراگرفت خال سرخی از نگاه برق روی گونه ی سپید سیب ها چکید گونه ی سپیدشان تلألو طلا گرفت ای فروترین و برترین فروغ ای طلیعه ی بهشتی و[…]

برف آمد و بزم روز را آراست - منظره

برف آمد و بزم روز را آراست – منظره

برف آمد و بزم روز را آراست – منظره   برف آمد و بزم روز را آراست شب را ز فروغ شیرفام کند اما ، چه درخت های سرکش را کز بار غرور خود به خاک افکند زیبایی سرد ، وه چه بیرحم است   پیشنهاد ویژه برای مطالعه تطبیق تصویر استعاره ای زنان در[…]

شب با درخت ها سخن از آفتاب رفت - دولت بیدار

شب با درخت ها سخن از آفتاب رفت – دولت بیدار

شب با درخت ها سخن از آفتاب رفت – دولت بیدار   شب ، با درخت ها سخن از آفتاب رفت گفتند : آفتاب در پشت چتر بسته ی ما آرمیده است در پشت چتر بسته ی آنان ستاره بود گفتم : شما چگونه هنوز آفتاب را فریادشان صدای مرا در گلو برید ما آفتاب[…]

زیر خورشید سحرگاهان پاییزی - از مرداب تا دریا

زیر خورشید سحرگاهان پاییزی – از مرداب تا دریا

زیر خورشید سحرگاهان پاییزی – از مرداب تا دریا   زیر خورشید سحرگاهان پاییزی ای بهار رفته از خاطر ! من آن مرداب خاموشم آب بی لبخند حزن آلوده ی افتاده از جوشم در دل من ، برگ های مرده ی ایام می پوسند هیچ کس در ماتم اینان نمی گرید باد هم اینجا می[…]

گفتند : از درخت سخن گفتن - درخت و کبوتر

گفتند : از درخت سخن گفتن – درخت و کبوتر

گفتند : از درخت سخن گفتن – درخت و کبوتر   گفتند : از درخت سخن گفتن در روزگار آتش و آهن ، جنایتی است اما من از درخت سخن گفتم زیرا که هر درخت به چشم من آیتی است از معجزه ی که آدمی اش نام کرده اند گفتند : آنکه خنده به لب[…]

رم : شهر روزهای تهی ، شهر خواب ها - رم

رم : شهر روزهای تهی ، شهر خواب ها – رم

رم : شهر روزهای تهی ، شهر خواب ها – رم   رم : شهر روزهای تهی ، شهر خواب ها شهر درخت ها شهر زنان فربه و رگبارهای سخت رم : نوترین و کهنه ترین پایتخت ها در آسمان آبی او ، رشته های سیم چون تار عنکبوت در کوچه های روشن او نیمه[…]

سایه ی یک قلب بالدار - قلب بالدار

سایه ی یک قلب بالدار

سایه ی یک قلب بالدار – قلب بالدار   سایه ی یک قلب بالدار در شب مهتابی بهار زمین را فراگرفت تیرگی افتاد روی موی درختان تیرگی افتاد روی چشم دریچه تیرگی افتاد روی سینه ی دیوار سستی خوابی که از آن سایه ی بزرگ تراوید روی جماد اوفتاد روی نبات اوفتاد روی همه آدمیان[…]

لحظه ای چند به خورشید نگه کردم - از نقطه تا دایره

لحظه ای چند به خورشید نگه کردم – از نقطه تا دایره

لحظه ای چند به خورشید نگه کردم – از نقطه تا دایره   لحظه ای چند به خورشید نگه کردم پس از آن دیده را بستم زیر پلک من نقطه ای گرد و سیاه چرخ زد ، چرخ زد و چرخ زد و دایره شد مثل سنگی که در آب اندازی و ازو دایره ها[…]

شفق تنوره کشید - از من تا خورشید

شفق تنوره کشید – از من تا خورشید

شفق تنوره کشید – از من تا خورشید   شفق تنوره کشید و دست وحشی باد دریچه ها را مانند سنج بر هم کوفت و من ، نگاه به سوی درخت ها کردم در استخوان های لخت سینه شان ، خورشید بزرگ و خونین می کوفت ، می تپید هنوز و این تپیدن ، در[…]

سپیداران خاک آلود - بهار نزدیک

سپیداران خاک آلود – بهار نزدیک

سپیداران خاک آلود – بهار نزدیک   سپیداران خاک آلود بی خم کردن اندام پا در جوی می شویند و خورشید هوسران ، از میان شاخساران ساق مرمرفامشان را گرم می بوسد و انبوه عظیم ریشه ها از حسرت سوزان خود در خاک می پوسد و باد از باغ ها می آورد بوی بهاران را[…]

همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من - دو روز یا ده سال

همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من – دو روز یا ده سال

همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من – دو روز یا ده سال   همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من بریده باد زبانم ، چه ناروا گفتم تو نیمه نیستی ای جان ، تمام من هستی اگر به قهر بگیرد ترا خدا از من چگونه بی تو توانم زیست ؟[…]

با شکوه شوربختی ام - گیاه و سنگ نه آتش

با شکوه شوربختی ام – گیاه و سنگ نه آتش

با شکوه شوربختی ام – گیاه و سنگ نه آتش   با شکوه شوربختی ام با سرشت خاک و طبیعت درختی ام در کویر خشک غربت زمینیان از سلاله ی نجیب آفتاب ، زاده ام با سکون سنگ و با تلاش باد با شتاب آتش و شکیب آب ، زاده ام زیر گنبد طلایی غروب[…]

از آغاز آنچه کردم بی ثمر بود - از بهشت تا دوزخ

از آغاز آنچه کردم بی ثمر بود – از بهشت تا دوزخ

از آغاز آنچه کردم بی ثمر بود – از بهشت تا دوزخ   از آغاز آنچه کردم ، بی ثمر بود همه سودم درین سودا ضرر بود چه حاصل بردم از این بازی بخت که انجامش از آغازش بتر بود نه هرگز تن به راحت آشنا شد نه هرگز دل ز شادی با خبر بود[…]

من از تو بهاران - دو آیینه

من از تو بهاران – دو آیینه

من از تو بهاران – دو آیینه   من ، از تو بهاران من، از تو با درختان من ، از تو با نسیم سخن گفتم من ، از تو دور بودم من ، بی تو کور بودم من ، چون تو ، راز شیفتگی را در تنگنای سینه نهفتم رازی که خواندنش نتوانستی رازی[…]

فواره ی کشیده ی اندامش - رویایی در آفتاب

فواره ی کشیده ی اندامش – رویایی در آفتاب

فواره ی کشیده ی اندامش – رویایی در آفتاب   فواره ی کشیده ی اندامش در باغ چشم من تا آسمان پرید فواره ی کشیده ی اندامش با شاخه های نازک پاها و دست ها ابریشم هوا را تا آسمان درید در موی او که گرد پریشان آب بود خورشید ، سبز و قرمز ،[…]

ز لابلای ستون ها سپیده بر می خاست - نقاب و نماز

ز لابلای ستون ها سپیده بر می خاست – نقاب و نماز

ز لابلای ستون ها سپیده بر می خاست – نقاب و نماز   ز لابلای ستون ها ، سپیده بر می خاست و من در آینه ، خود را نگاه می کردم بسان تکه مقوای آبدیده ی زرد نقاب صورتم از رنگ و خط تهی شده بود سرم چو حبه ی انگور زیر پا مانده[…]

تو هر غروب نظر می کنی به خانه ی من - پنجره ی خاموش

تو هر غروب نظر می کنی به خانه ی من – پنجره ی خاموش

تو هر غروب نظر می کنی به خانه ی من – پنجره ی خاموش   تو هر غروب ، نظر می کنی به خانه ی من دریغ ! پنجره خاموش و خانه تاریک است هنوز یاد مرا پشت شیشه می بینی که از تو دور ، ولی با دل تو نزدیک است هنوز ، پرده[…]

امید زیستنم دیدن دوباره ی توست - کتاب پریشان

امید زیستنم دیدن دوباره ی توست – کتاب پریشان

امید زیستنم دیدن دوباره ی توست – کتاب پریشان   امید زیستنم ، دیدن دوباره ی توست قراربخش دلم ، تاب گاهواره ی توست تو ، ای شکوفه ی ایام آرزومندی بمان که دیده ی من روشن از نظاره ی توست نگاه پاک توام صبح آفتابی بود کنون چراغ شبم چشم پر ستاره ی توست[…]

ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده - حماسه ای در غروب

ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده – حماسه ای در غروب

ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده – حماسه ای در غروب   ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده به سویت باز خواهم گشت ، ای خورشید ، ای خورشید ترا با دست ، سوی خویش خواهم خواند ترا با چشم ، سوی خویش خواهم خواند تو را فریاد خواهم کرد ، ای خورشید[…]

از خاک آسمان مه آلود - درختی در اندیشه ی من

از خاک آسمان مه آلود – درختی در اندیشه ی من

از خاک آسمان مه آلود – درختی در اندیشه ی من   از خاک آسمان مه آلود رویید واژگونه درختی با شاخه های نقره ای برق با برگ های سبز ستاره با میوه ی طلایی خورشید از قاب تنگ پمجره ، سنگ نگاه من چون مرغ ، پر کشید بر شاخ آن درخت کهن خورد[…]

خورشید پشت پنجره ی من - در کنار پنجره

خورشید پشت پنجره ی من – در کنار پنجره

خورشید پشت پنجره ی من – در کنار پنجره   خورشید ، پشت پنجره ی من چتر سیاه ابری بر سر کشیده بود در زیر سیل باران ، خاموش می گریست من ، در فروغ شامگهان ، طرح کوچه را می دیدم و به آینه پیوند می زدم در پیچ کوچه ، نارونی پیر تنها[…]

بمان مادر بمان در خانه ی خاموش خود مادر - شهادت

بمان مادر بمان در خانه ی خاموش خود مادر – شهادت

بمان مادر بمان در خانه ی خاموش خود مادر – شهادت   بمان مادر ، بمان در خانه ی خاموش خود ، مادر که باران بلا می بارد از خورشید در ماتمسرای خویش را بر هیچکس مگشا که مهمانی به غیر از مرگ بر در نخواهی دید زمین گرم است از باران خون ، امروز[…]

خواب می بینم همه شب اسب رهوار مرادم را - در غبار خنده ی خورشید

خواب می بینم همه شب اسب رهوار مرادم را – در غبار خنده ی خورشید

خواب می بینم همه شب اسب رهوار مرادم را – در غبار خنده ی خورشید   خواب می بینم همه شب ، اسب رهوار مرادم را یالش از نور سحرگاهان ، طلایی رنگ خواب می بینم که برزین بلند او راه می پیمایم از فرسنگ تا فرسنگ رو به سوی قله های دور می آرم[…]

باد مست این شاعر شوریده ی ولگرد - شعر من و شعر باد

باد مست این شاعر شوریده ی ولگرد – شعر من و شعر باد

باد مست این شاعر شوریده ی ولگرد – شعر من و شعر باد   باد مست این شاعر شوریده ی ولگرد پرسه می زد در خیابان های بی عابر واژه هایش را میان برگ های ره نشین می جست واژه ها را از زمین می جست توده ی الفاظ رنگین را به هم می زد[…]

مرغی هنوز در قفس صبح می پرد - حادثه

مرغی هنوز در قفس صبح می پرد – حادثه

مرغی هنوز در قفس صبح می پرد – حادثه   مرغی هنوز در قفس صبح می پرد مرغ ستاره ای شب در درون پوسته اش می خزد چو مار من چون مسافری که فرومانده در غبار نور سپیده در قدح سبز آسمان شیر بریده ایست پر از لخته های خون مرغی ز لای پنجره ی[…]

به ایرانیان روس بیداد کرد

به ایرانیان روس بیداد کرد

به ایرانیان روس بیداد کرد   به ایرانیان روس بیداد کرد گمانش که ایران تهی شد ز مرد   چو بیشه تهی ماند از نره شیر شغالان در آیند در وی دلیر   تن خفته را مرده پنداشتند پدید آمد آن کارزو داشتند   که خسبیده در بستر و مست خواب تهی باشد از هوش[…]