شکست دستی کز خامه بی‌نگار آورد

شکست دستی کز خامه بی‌نگار آورد

شعر شکست دستی کز خامه بی‌نگار آورد ملک الشعرا بهار  جواب قصیدهٔ ادیب‌الممالک (در حادثه شکستن دست بهار)هم   شکست دستی کز خامه بی‌نگار آورد نگارها ز سرکلک زرنگار آورد   شکست دستی کاندر پرند روم و طراز هزار سحر مبین هردم آشکار آورد   شکست دستی کز شاهدان حجلهٔ طبع بت بهار در ایوان[…]

ترک ملک عجم ببایدکرد

ترک ملک عجم ببایدکرد – چه باید کرد؟

شعر ترک ملک عجم ببایدکرد – چه باید کرد؟ ملک الشعرا بهار    ترک ملک عجم ببایدکرد رای ملک عدم بباید کرد   یا به نخجیرگاه جهل عجم کار شیر اجم ببایدکرد   به وفا و وفاق و فضل و هنر خلق را همقسم بباید کرد   وین نظامات زشت ناخوش را به خوشی منتظم[…]

ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد

ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد

شعر ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد ملک الشعرا بهار  صفحه ای از تاریخ    ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد نه بیوراسب کرد و نه افراسیاب کرد   از جور و ظلم تازی و تاتار درگذشت ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد   ضحاک خود[…]

صبر کنم انتظار اگر بگذارد

صبر کنم انتظار اگر بگذارد

شعر صبر کنم انتظار اگر بگذارد ملک الشعرا بهار  بهار اگر بگذارد!    صبر کنم انتظار اگر بگذارد کام برم روزگار اگر بگذارد   پیش فتم بخت بد اگر نکشد پس خدعه کنم اشتهار اگر بگذارد   نام من آید فراز قائمه ی رای قائمه ی ذوالفقار اگر بگذارد   داده‌ام اول قرار کار وکالت[…]

عاقل آن نیست که فضلی وکمالی دارد

عاقل آن نیست که فضلی وکمالی دارد – عاقل

شعر عاقل آن نیست که فضلی وکمالی دارد – عاقل ملک الشعرا بهار    عاقل آن نیست که فضلی وکمالی دارد عاقل واقعی آنست که مالی دارد   ای‌پسر فضل وادب این‌همه تحصیل‌مکن فضل اندازه و تحصیل روالی دارد   اندربن دوره به‌مال است‌، جمال همه کس نشود خوار، عزیزی که جمالی دارد   من[…]

امیر مشرق امروز عرض لشکرکرد

امیر مشرق امروز عرض لشکرکرد – عرض لشکر

شعر امیر مشرق امروز عرض لشکرکرد – عرض لشکر ملک الشعرا بهار    امیر مشرق امروز عرض لشکرکرد زمین ز لشکر خود عرضگاه محشرکرد   چو خنگ دولت اوپای بر زمین بنهاد سنان رایت او سر ز آسمان برکرد   زآب خنجرش آتش فتاد بر دل خصم ز باد تیغش بدخواه خاک بر سرکرد  […]

گویند سیم و زر به گدایان خدا نداد

گویند سیم و زر به گدایان خدا نداد

شعر گویند سیم و زر به گدایان خدا نداد ملک الشعرا بهار  دختر گدا   گویند سیم و زر به گدایان خدا نداد جان پدر بگوی بدانم چرا نداد؟‌!   از پیش ما گذشت خدا و نداد چیز دیشب‌، که نان نسیه به ما نانوا نداد   جان پدر بگوی بدانم خدا نبود آن شخص[…]

محشر خرگشت طهران‌، محشر خر زنده‌باد

محشر خرگشت طهران‌، محشر خر زنده‌باد

شعر محشر خرگشت طهران‌، محشر خر زنده‌باد ملک الشعرا بهار  محشر خر    محشر خرگشت طهران‌، محشر خر زنده‌باد خرخری ز امروز تا فردای محشر زنده‌ باد   روح نامعقول این خر مرده ملت‌، کز قضا هست هر روزی ز روز پیش خرتر، زنده ‌باد   اندرین کشورکه تا سرزندگان یکسر خرند گر خری تیزی[…]

بود مر ابر را اندر کمین باد

بود مر ابر را اندر کمین باد – ابر و باد

شعر بود مر ابر را اندر کمین باد – ابر و باد ملک الشعرا بهار    بود مر ابر را اندر کمین باد برد مر ابر را زین سرزمین باد   چو ابر آید نباریده به صحرا وز بادی‌، که دیدست این‌چنین باد   نگرید ابر ازین پس زانکه هر روز گشاید ابر را چین[…]

مهرگان آمد به آیین فریدون و قباد

مهرگان آمد به آیین فریدون و قباد

شعر مهرگان آمد به آیین فریدون و قباد ملک الشعرا بهار  مجسمهٔ فردوسی   مهرگان آمد به آیین فریدون و قباد وز فریدون و قباد اندرزها دارد به یاد   گوید ای فرزند ایران راستگویی پیشه کن پیشهٔ ایران چنین بود از زمان پیشداد   در چنین روز گرامی هدیه‌ای آمد ز هند هدیه‌ای عالی[…]

ز-عدل-شاه-که-زد-پنج-نوبه-در-آفاق-خاقانی

ز عدل شاه که زد پنج نوبه در آفاق – ۱۲۶

ز عدل شاه که زد پنج نوبه در آفاق خاقانی – قصیده ۱۲۶ در ستایش فخر الدین شروان شاه منوچهر     ز عدل شاه که زد پنج نوبه در آفاق چهار طبع مخالف شدند جفت وفاق   رسید وقت که پیک امان ز حضرت او رساند آیت رحمت به انفس و آفاق   بسی[…]

دل-من-پیر-تعلیم-است-و-من-طفل-زبان-دانش-خاقانی

دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش – ۱۲۵

دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش خاقانی – قصیده ۱۲۵ قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس     دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش   نه هر زانو دبستان است و هر دم لوح تسلیمش نه هر[…]

در-پرده-دل-آمد-دامن-کشان-خیالش-خاقانی

در پردهٔ دل آمد دامن کشان خیالش – ۱۲۴

در پردهٔ دل آمد دامن کشان خیالش خاقانی – قصیده ۱۲۴ این قصیدهٔ بر بدیهه در ساحل باکو به نزدیک آتش خودسوز در وصف شکار کردن خاقان اکبر منوچهر شروان شاه     در پردهٔ دل آمد دامن کشان خیالش جان شد خیال بازی در پردهٔ وصالش   بود افتاب زردی کان روز رخ در[…]

صبح-هزار-عید-وجود-است-جوهرش-خاقانی

صبح هزار عید وجود است جوهرش – ۱۲۳

صبح هزار عید وجود است جوهرش خاقانی – قصیده ۱۲۳ مطلع چهارم     صبح هزار عید وجود است جوهرش خضر است رایتش، ملک الموت خنجرش   اقلیم بخش و تاج ستان ملوک عصر شاهی که عید عصر ملوک است مخبرش   نی نی به بزم عید و به روز وغاش هست کیخسرو آب دار[…]

عیدی-است-فتنه-زا-ز-هلال-معنبرش-خاقانی

عیدی است فتنه‌ زا ز هلال معنبرش – ۱۲۲

عیدی است فتنه‌ زا ز هلال معنبرش خاقانی – قصیده ۱۲۲ مطلع سوم     عیدی است فتنه‌ زا ز هلال معنبرش دل کان هلال دید نشیند برابرش   آری چو فتنه عید کند شیفته شود دیوانهٔ هوا ز هلال معنبرش   من شیفته چو بحر و مسلسل چو ابر از آنک هم عید و[…]

آمد-دواسبه-عید-و-خزان-شد-علم-برش-خاقانی

آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش – ۱۲۱

آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش خاقانی – قصیده ۱۲۱ مطلع دوم     آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش زرین عذار شد چمن از گر لشکرش   عید است و آن عصیر عروسی است صرع‌دار کف بر لب آوریده و آلوده معجرش   وینک خزان معزم عید است و بهر[…]

رخسار-صبح-را-نگر-از-برقع-زرش-خاقانی

رخسار صبح را نگر از برقع زرش – ۱۲۰

رخسار صبح را نگر از برقع زرش خاقانی – قصیده ۱۲۰ در ستایش فخر الدین منوچهر شروان شاه به التزام لفظ «عید» در هر بیت     رخسار صبح را نگر از برقع زرش کز دست شاه جامهٔ عیدی است در برش   گردون به شکل مجمر عیدی به بزم شاه صبح آتش ملمع و[…]

من-صید-آنکه-کعبه-جان-هاست-منظرش-خاقانی

من صید آنکه کعبهٔ جان‌ هاست منظرش – ۱۱۹

من صید آنکه کعبهٔ جان‌ هاست منظرش خاقانی – قصیده ۱۱۹ مطلع چهارم     من صید آنکه کعبهٔ جان‌ هاست منظرش با من به پای پیل کند جنگ عبهرش   صد پیل‌وار خواهدم از زر خشک از آنک مشک است پیل بالا در سنبل ترش   دل تو سنی کجا کند آن را که[…]

اینک-مواقف-عرفات-است-بنگرش-خاقانی

اینک مواقف عرفات است بنگرش – ۱۱۸

اینک مواقف عرفات است بنگرش خاقانی – قصیده ۱۱۸ مطلع سوم     اینک مواقف عرفات است بنگرش طولش چو عرض جنت و صد عرض اکبرش   دهلیز دار ملک الهی است صحن او فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش   نوار لله از تف نفس و آه مشعلش حزب الله از صف ملک و انس[…]

سر-حد-بادیه-است-روان-پاش-بر-سرش-خاقانی

سر حد بادیه است روان پاش بر سرش – ۱۱۷

سر حد بادیه است روان پاش بر سرش خاقانی – قصیده ۱۱۷ مطلع دوم     سر حد بادیه است روان پاش بر سرش جان را حنوط کن ز سموم معطرش   گوگرد سرخ و مشک سیه خاک و باد اوست باد بهشت زاده ز خاک مطهرش   ناف زمی است کعبه مگر ناف مشک[…]

صبح-حمایل-فلکت-آهیخت-خنجرش-خاقانی

صبح حمایل فلکت آهیخت خنجرش – ۱۱۶

صبح حمایل فلکت آهیخت خنجرش خاقانی – قصیده ۱۱۶ این قصیدهٔ را مذکورة الاسحار خوانند و در کعبهٔ معظمه انشاد کرده و در وصف مناسک حج و تخلص به مدح ملک الوزرا جمال الدین اصفهانی نموده که تعمیر حرم کرده بود و خواص مکه این قصیدهٔ را به زر نوشتند     صبح حمایل فلکت[…]

دلم از عشق آن بت نوشاد

دلم از عشق آن بت نوشاد – تغزل

شعر دلم از عشق آن بت نوشاد – تغزل ملک الشعرا بهار   دلم از عشق آن بت نوشاد چند باید شکسته و ناشاد   چند باید ستم براین دل و جور که دل است این‌، نه آهن و پولاد   آمد آن تیره روز و نامش عشق خرمن صبر من به داد به باد[…]

بگذشت اردی‌بهشت و آمد خرداد

بگذشت اردی‌بهشت و آمد خرداد

شعر بگذشت اردی‌بهشت و آمد خرداد ملک الشعرا بهار  به شکرانه توشیح قانون اساسی   بگذشت اردی‌بهشت و آمد خرداد خیز که باید قدح گرفت و قدح داد   اول خرداد ماه و وقت گل سرخ وقت گل سرخ و اول مه خرداد   آمد خرداد ماه با گل سوری داد بباید کنون به عیش[…]

باد خراسان همیشه خرم و آباد

باد خراسان همیشه خرم و آباد – عدل و داد

شعر باد خراسان همیشه خرم و آباد – عدل و داد ملک الشعرا بهار    باد خراسان همیشه خرم و آباد دشت و دیارش ز ظلم و جور تهی باد   دشت و دیار ار ز ظلم و جور تهی گشت ملک بماند همیشه خرم و آباد   ملک یکی خانه‌ایست بنیادش عدل خانه نپاید[…]

اگرکه پشت من از بار حادثات خمید

اگرکه پشت من از بار حادثات خمید

شعر اگرکه پشت من از بار حادثات خمید ملک الشعرا بهار  نوید پیک    اگرکه پشت من از بار حادثات خمید شکسته زلفا جعد ترا که خمانید   خمیده پشتی وگوژی نشان پیرانست دو زلف تو پسرا از چه کوژ گشت و خمید   شنیده بودم در آب موی گردد مار کجا بتابد بر وی[…]

شب برکشید رایت اسود

شب برکشید رایت اسود

شعر شب برکشید رایت اسود ملک الشعرا بهار  در صفت شب و منقبت علی (‌ع)   شب برکشید رایت اسود لون شبه گرفت زبرجد   شد چیره بر عمائم خضرا بار دگر علائم اسود   گفتی ز نو سلالهٔ عباس بردند حق آل محمد   مشرق به رنگ سوسن بری مغرب به رنگ ورد مُورد[…]

فریاد ازین بئس‌المقر وین برزن پر دیو و دد

فریاد ازین بئس‌المقر وین برزن پر دیو و دد

شعر فریاد ازین بئس‌المقر وین برزن پر دیو و دد ملک الشعرا بهار  نفثة المصدور   فریاد ازین بئس‌المقر وین برزن پر دیو و دد این مهتران بی‌هنر وین خواجگان بی‌خرد   شهری برون پر هلهله وز اندرون چون مزبله افعی نهفته در سله کفچه فشرده در سبد   قومی به فطرت متکی نی احمدی[…]

صدری-که-قدر-کان-شکند-گوهر-سخاش-خاقانی

صدری که قدر کان شکند گوهر سخاش – ۱۱۵

صدری که قدر کان شکند گوهر سخاش خاقانی – قصیده ۱۱۵ در ستایش ملک الرسا شمس الدین محمودبن علی     صدری که قدر کان شکند گوهر سخاش بحری که نزل جان فکند پیکر سخاش   صدر سخی که لازم افعال اوست بذل این اسم مشتق است هم از مصدر سخاش   هارون صدر اوست[…]

کو-دلی-کانده-کسارم-بود-و-بس-خاقانی

کو دلی کانده کسارم بود و بس – ۱۱۴

کو دلی کانده کسارم بود و بس خاقانی – قصیده ۱۱۴ در رثاء امام عز الدین ابوعمر و اسعد     کو دلی کانده کسارم بود و بس از جهان زو بوده‌ام خشنود و بس   مرغ دیدی کو رباید دانه را محنت این دل هم چنان بربود و بس   من ز چرخ آبگون[…]

بخ-بخ-ای-بخت-و-خه-خه-ای-دل-دار-خاقانی

بخ بخ ای بخت و خه خه ای دل دار – ۱۱۳

بخ بخ ای بخت و خه خه ای دل دار خاقانی – قصیده ۱۱۳ مطلع سوم     بخ بخ ای بخت و خه خه ای دل دار هم وفادار و هم جفا بردار   من تو را زان سوی جهان جویان تو بدین سو سرم گرفته کنار   طفل می‌خواندمت، زهی بالغ مست می‌گفتمت،[…]