در شهربند مهر و وفا دلبری نماند

در شهربند مهر و وفا دلبری نماند

شعر در شهربند مهر و وفا دلبری نماند ملک الشعرا بهار   شهربند مهر و وفا    در شهربند مهر و وفا دلبری نماند زیر کلاه عشق و حقیقت‌، سری نماند   صاحبدلی ‌چو نیست‌، چه ‌سود از وجود دل آئینه گو مباش چو اسکندری نماند   عشق آن‌چنان گداخت تنم را که بعد مرگ بر[…]

من-کیم-باری-که-گوئی-ز-آفرینش-برترم-خاقانی

من کیم باری که گوئی ز آفرینش برترم – ۱۴۲

من کیم باری که گوئی ز آفرینش برترم خاقانی – قصیده ۱۴۲ مطلع دوم     من کیم باری که گوئی ز آفرینش برترم کافرم گر هست تاج آفرینش بر سرم   جسم بی‌اصلم طلسمم خوان نه حی ناطقم اسم بی‌ذاتم ز بادم دان نه نقش آزرم   از صفت هم صفرم و هم منقلب[…]

هر-زمان-زین-سبز-گلشن-رخت-بیرون-میبرم-خاقانی

هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون می‌برم – ۱۴۱

هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون می‌برم خاقانی – قصیده ۱۴۱ در حماسه و نکوهش حسودان و سخنی در حکمت     هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون می‌برم عالمی از عالم وحدت به کف می‌آورم   تخت و خاتم نی و کوس رب هب‌لی می‌زنم طور آتش نی و در اوج انا[…]

هند و ایران برادران همند

هند و ایران برادران همند – هند و ایران

شعر هند و ایران برادران همند – هند و ایران ملک الشعرا بهار    هند و ایران برادران همند زبدهٔ نسل آریا و جمند   آن‌یکی شیر وآن‌دگر خورشید نزد مردم به راستی علمند   پارس شیر است و هند خورشید است پشت بر پشت پاسدار همند   سیرچشمند هر دو چون خورشید گرچه چون[…]

بس-وفا-پرورد-یاری-داشتم-خاقانی

بس وفا پرورد یاری داشتم – ۱۴۰

بس وفا پرورد یاری داشتم خاقانی – قصیده ۱۴۰ باز هم در مرثیهٔ خانوادهٔ خویش     بس وفا پرورد یاری داشتم بس به راحت روزگاری داشتم   چشم بد دریافت کارم تیره کرد گرنه روشن روی کاری داشتم   از لب و دندان من بدرود باد خوان آن سلوت که باری داشتم   گنج[…]

بهار آمد و رفت ماه سپند

بهار آمد و رفت ماه سپند – در وصف نوروز

شعر بهار آمد و رفت ماه سپند – در وصف نوروز ملک الشعرا بهار    بهار آمد و رفت ماه سپند نگارا درافکن بر آذر سپند   به نوروز هر هفت شد روی باغ‌ بدین روی هر هفت امشاسفند   زگلبن دمید آتش زردهشت بر او زند خوان‌ خواند پازند و زند   بخوانند مرغان[…]

عافیت-را-نشان-نمی-یابم-خاقانی

عافیت را نشان نمی‌ یابم – ۱۳۹

عافیت را نشان نمی‌ یابم خاقانی – قصیده ۱۳۹ در شکایت از روزگار     عافیت را نشان نمی‌ یابم وز بلاها امان نمی‌ یابم   می‌پرم مرغ وار گرد جهان هیچ جا آشیان نمی‌ یابم   نیست شب کز رخ و سرشک بهم صد بهار و خزان نمی‌ یابم   دل گم گشته را[…]

کسان که شور به ترک سلاح عام کنند

کسان که شور به ترک سلاح عام کنند

شعر کسان که شور به ترک سلاح عام کنند ملک الشعرا بهار  خیال خام    کسان که شور به ترک سلاح عام کنند خدنگ غمزهٔ خونریز را چه نام کنند؟   مسلمست که جنگ از جهان نخواهد رفت ز روی وهم گروهی خیال خام کنند   گمان مبر که برای نمونه مدعیان به صلح دادن[…]

فروردین آمد، سپس بهمن و اسفند

فروردین آمد، سپس بهمن و اسفند

شعر فروردین آمد، سپس بهمن و اسفند ملک الشعرا بهار  آمال شاعر   فروردین آمد، سپس بهمن و اسفند ای ماه بدین مژده بر آذر فکن اسپند   ورگویی ما آذر و اسپند نداربم آن خال سیه چیست برآن چهرهٔ دلبند؟   غم‌نیست گر این‌خانه تهی‌از همه کالاست عشق است و وفا نادره کالای خردمند[…]

ویحک ای افراشته چرخ بلند

ویحک ای افراشته چرخ بلند

شعر ویحک ای افراشته چرخ بلند ملک الشعرا بهار  نکوهش چرخ (راستگوی شادزی)   ویحک ای افراشته چرخ بلند چند داری مر مرا زار و نژند   خستن روشن‌ضمیران تا به کی کشتن آزادمردان تا به چند   تا به کی در خون مارانی غراب تا به کی برنعش ما تازی سمند   چند هر[…]

چیست‌ آن گوهر که درد خسته درمان می کند؟

چیست‌ آن گوهر که درد خسته درمان می کند؟

شعر چیست‌ آن گوهر که درد خسته درمان می کند؟ ملک الشعرا بهار  لغز    چیست‌ آن گوهر که درد خسته درمان می کند؟ اصلش از خاکست و کار لعل و مرجان می کند   قوتش زابست و خاک‌، اما چو بادی اندرو در دمی‌، چون کهربا آتش نمایان میکند   هست یار آذر و[…]

ای دیو سپید پای در بند

ای دیو سپید پای در بند – دماوندیۀ دوم

شعر ای دیو سپید پای در بند – دماوندیۀ دوم ملک الشعرا بهار    ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند   از سیم به سر، یکی کله‌خود ز آهن به میان یکی کمربند   تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر چهر دلبند   تا وارهی از دم ستوران[…]

رهروم-مقصد-امکان-به-خراسان-یابم-خاقانی

رهروم مقصد امکان به خراسان یابم – ۱۳۸

رهروم مقصد امکان به خراسان یابم خاقانی – قصیده ۱۳۸ در ستایش خراسان و آرزوی وصول به آن مدح صدر جهان محیی الدین     رهروم مقصد امکان به خراسان یابم تشنه‌ام مشرب احسان به خراسان یابم   گرچه رهرو نکند وقفه، کنم وقفه از آنک کشش همت اخوان به خراسان یابم   دل کنم[…]

حضرت-ستر-معلا-دیده-ام-خاقانی

حضرت ستر معلا دیده‌ ام – ۱۳۷

حضرت ستر معلا دیده‌ ام خاقانی – قصیده ۱۳۷ در مدح عصمت الدین خواهر منوچهر و شفیع آوردن برای اجزاهٔ سفر     حضرت ستر معلا دیده‌ ام ذات سیمرغ آشکارا دیده‌ ام   قاف تا قافم تفاخر می‌ رسد کز حجاب قاف عنقا دیده‌ ام   در صدف در است و در حوت آفتاب[…]

صبح-وارم-کآفتابی-در-نهان-آورده-ام-خاقانی

صبح وارم کآفتابی در نهان آورده‌ ام – ۱۳۶

صبح وارم کآفتابی در نهان آورده‌ ام خاقانی – قصیده ۱۳۶ در وصف خاک مقدسی که از بالین حضرت ختمی مرتبت آورده بود     صبح وارم کآفتابی در نهان آورده‌ام آفتابم کز دم عیسی نشان آورده‌ام   عیسیم از بیت معمور آمده وز خوان خلد خورده قوت وزله اخوان را ز خوان آورده‌ام  […]

بی-باغ-رخت-جهان-مبینام-خاقانی

بی‌ باغ رخت جهان مبینام – ۱۳۵

بی‌ باغ رخت جهان مبینام خاقانی – قصیده ۱۳۵ در رثاء خانوادهٔ خود     بی‌ باغ رخت جهان مبینام بی‌ داغ غمت روان مبینام   بی‌ وصل تو کاصل شادمانی است تن را دل شادمان مبینام   بی‌لطف تو کآب زندگانی است از آتش غم امان مبینام   دل زنده شدی به بوی بویت[…]

آن-پیر-ما-که-صبح-لقائی-است-خضر-نام-خاقانی

آن پیر ما که صبح لقائی است خضر نام – ۱۳۴

آن پیر ما که صبح لقائی است خضر نام خاقانی – قصیده ۱۳۴ در مرثیهٔ شیخ الاسلام عمدة الدین محمد بن اسعد طوسی نیشابوری شافعی معروف به حفده     آن پیر ما که صبح لقائی است خضر نام هر صبح بوی چشمهٔ خضر آیدش ز کام   با برتریش گوهر جمشید پست پست با[…]

ای-شحنه-شش-جهات-عالم-خاقانی

ای شحنهٔ شش جهات عالم – ۱۳۳

ای شحنهٔ شش جهات عالم خاقانی – قصیده ۱۳۳ مطلع سوم     ای شحنهٔ شش جهات عالم در چار دری و هفت طارم   ای جنت انس را تو کوثر وی کعبهٔ قدس را تو زمزم   نیرو ده توست ناف خرچنگ عشرت‌گه تو دهان ضیغم   هم‌خانه شوی به مهد عیسی رجعت کنی[…]

با-آنکه-به-موی-مانم-از-غم-خاقانی

با آنکه به موی مانم از غم – ۱۳۲

با آنکه به موی مانم از غم خاقانی – قصیده ۱۳۲ مطلع دوم     با آنکه به موی مانم از غم موئی ز جفا نمی‌کنی کم   دندان نکنی سپید تا لب از تب نکنم کبود هر دم   گر گونهٔ غمگنان ندارم زان نیست که هستم از تو خرم   دانی ز چه[…]

طفلی-و-طفیل-توست-آدم-خاقانی

طفلی و طفیل توست آدم – ۱۳۱

طفلی و طفیل توست آدم خاقانی – قصیده ۱۳۱ در ستایش بهاء الدین محمد دبیر خوارزم شاه تکش بن ایل ارسلان     طفلی و طفیل توست آدم خردی و زبون توست عالم   پروردهٔ جزع توست عیسی آبستن لعل توست مریم   تا چشم تو ریخت خون عشاق زلف تو گرفت رنگ ماتم  […]

گرنه-شب-از-عین-عید-ساخت-طلسمی-بخم-خاقانی

گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم – ۱۳۰

گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم خاقانی – قصیده ۱۳۰ مطلع دوم     گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم عین منعل چراست در خط مغرب رقم   بابلیان عید را نعل در آتش نهند کز حد بابل رسید عید و مه نو بهم   کرد رخ آفتاب زرد قواره نهان[…]

ای-لب-و-زلفین-تو-مهره-و-افعی-بهم-خاقانی

ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم – ۱۲۹

ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم خاقانی – قصیده ۱۲۹ مطلع دوم     ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم افعی تو دام دیو مهرهٔ تو مهر جم   در ختنی روی تو حجلهٔ زنگی عروس در یمنی جزع تو حجرهٔ هندی صنم   مریم آبستن است لعل تو[…]

مرغ-شد-اندر-هوا-رقص-کنان-صبح-دم-خاقانی

مرغ شد اندر هوا رقص کنان صبح‌ دم – ۱۲۸

مرغ شد اندر هوا رقص کنان صبح‌ دم خاقانی – قصیده ۱۲۸ در ستایش سلطان غیاث الدین محمد بن محمود بن محمد بن ملک شاه سلجوقی     مرغ شد اندر هوا رقص کنان صبح‌ دم بلبله را مرغ‌وار وقت سماع است هم   برلب جام اوفتاد عکس شباهنگ بام خیز و درون پرده ساز[…]

دارد سرهنگ شهریار محمد

دارد سرهنگ شهریار محمد – ای هوار محمد!

شعر دارد سرهنگ شهریار محمد – ای هوار محمد! ملک الشعرا بهار    دارد سرهنگ شهریار محمد لطف به‌ من‌، چون ‌به ‌یار غار محمد   ما و محمد دو دوستار قدیمیم کی رود از یاد دوستار، محمد   آرد جان و نثار شاه نماید گوید اگر شه که جان بیار محمد   شاه به[…]

تا-درد-و-محنت-است-در-این-تنگنای-خاک-خاقانی

تا درد و محنت است در این تنگنای خاک – ۱۲۷

تا درد و محنت است در این تنگنای خاک خاقانی – قصیده ۱۲۷ در رثاء امام محمد بن یحیی خراسانی و خفه شدن او به دست غزان     تا درد و محنت است در این تنگنای خاک محنت برای مردم و مردم برای خاک   جز حادثات حاصل این تنگنای چیست ای تنگ حوصله[…]

امسال شگفتی به کار آمد

امسال شگفتی به کار آمد – بهار در اسفند

شعر امسال شگفتی به کار آمد – بهار در اسفند ملک الشعرا بهار    امسال شگفتی به کار آمد کاسفند نرفته نوبهار آمد   زان پیش که جمره بر درخت افتد اشکوفه برون ز شاخسار آمد   دم برنکشیده خاک‌، دزدیده خمیازهٔ گیتی آشکار آمد   سرمای عجوز نابیوسیده گرمای تموز را دچار آمد  […]

به روی روز چو از خون اثر پدید آمد

به روی روز چو از خون اثر پدید آمد

شعر به روی روز چو از خون اثر پدید آمد ملک الشعرا بهار  وداع    به روی روز چو از خون اثر پدید آمد سپاه شب را روی ظفر پدید آمد   چو آفتاب‌، سنان‌های زر به خاک افکند مه دو هفته چو سیمین سپر پدید آمد   همی تو گفتی خورشید در تنور افتاد[…]

جرم خورشید چوازحوت به برج بره شد

جرم خورشید چوازحوت به برج بره شد

شعر جرم خورشید چوازحوت به برج بره شد ملک الشعرا بهار  یک صفحه از تاریخ    جرم خورشید چوازحوت به برج بره شد مجلس چاردهم ملعبه ومسخره شد   آذر آبادان شد جایگه لشگر روس دستهٔ پیشه‌وری صاحب فری فره شد   توده کارگران جنبش کردند به ری «‌هریکی زیشان گفتی که یکی قسوره شد»[…]

خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد

خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد

شعر خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد ملک الشعرا بهار  زن شعر خداست    خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد خانم آنست که باب دل شوهر باشد   بهتر است از زن مه‌‌طلعت همسرآزار زن زشتی که جگرگوشهٔ همسر باشد   زن ‌یکی بیش مبر زآنکه بود فتنه و شر فتنه[…]

ز رنج دستم گر آسمان نزار آورد

ز رنج دستم گر آسمان نزار آورد

شعر ز رنج دستم گر آسمان نزار آورد ملک الشعرا بهار    ز رنج دستم گر آسمان نزار آورد به دسترنجم صد گنج درکنار آورد   من آن ضعیفم کز رنج‌، گنجم آمده بار بسا ضعیفا کز رنج گنج بار آورد   چنین شنیدم پروبز را، که باد صبا ز روی دریا گنجیش بر کنار[…]