ما را ز وفاداری خود بی خبر مکن

ما را ز وفاداری خود بی خبر مکن

ما را ز وفاداری خود بی خبر مکن   ما را ز وفاداری خود بی خبر مکن ما در جفای تو چه غم ها کشیده ایم شاید که مردمان رسیدند به یک غمی ما دل زدن به عشق چه غم ها رسیده ایم   شاعر بی نوا(علیرضا بهروز)

ناپیدا

ناپیدا

ناپیدا   چیز دیگری است زمان، وقتی رکودی از جنس انزوا را تجربه کرده باشی چیز دیگری است انسان، وقتی از اعماق چشمان کسی مورد مشاهده قرار گرفته باشی چیز دیگری است درد، وقتی صدای شکستن روح را در گوش ات شنیده باشی چیز دیگری است صدا، وقتی لالایی دریا را در حال غرق شدن[…]

فارغ از آگاهی دنیای فرداییم ما

فارغ از آگاهی دنیای فرداییم ما

فارغ از آگاهی دنیای فرداییم ما   فارغ از آگاهی دنیای فرداییم ما رو به آن آیینه ی تلخ معماییم ما از گذشته آمدیم تا بگذریم از این دیار بی خبر از سختی دنیای فرداییم ما بی تفاوت گر گذشتیم از غم دیوارها پای را از تاول اندوه می ساییم ما کوله هامان پر ز[…]

نبرد طولانی

نبرد طولانی

نبرد طولانی دو تبار اتش و رعد نبرد طولانی دهه ها مرگ باور بی فایده،خشک و شکست در کلبه ایی چوبی یک عصر و نشست فرهنگ دو فنجان چای گرم و صحبت صلح فرزند سخن برف صد حیف دژخیم زمان سرما فضا نبرد عدالت و ازادی صدا استخوان شکسته ارتش شک نفس هایشان اعدام قهقه[…]

مخفیگاه آدم‌کوچولوها

مخفیگاه آدم‌کوچولوها

مخفیگاه آدم‌کوچولوها   ظهر دم کرده ی تابستان بود و همه مثل پلاستیکی که زیر آفتاب مستقیم مانده باشند وارفته و چرتی بودند. صدایی به گوش نمی رسید و جنبنده ای در کوچه دیده نمی شد. خانه را هم مهی خواب آلود و سنگین درنوردیده بود. حوصله ام داشت سرمی رفت و اجاق ذهنم را[…]

بهار دوستی

بهار دوستی

بهار دوستی   میدانستی؟ رفیق ،، نه با ردیف میانه ای دارم و نه با قافیه،، اصلا آدم شعرهای با نظم نیستم،، دلم بودن میخواهد یک بودن واقعی جدااز حیله، کلک نیرنگ،،دور از عشق ورزیدن های مجازی،، که در آن طرف، مانیتور گوشی تو هی عاشقانه برایم ردیف کنی و من ذوق مرگ شوم،، نه[…]

بهار دل

بهار دل

بهار دل   در بهار دل تو میل به باران دارم عاشقت گشته ام ، و شوق فراوان دارم به همان بوسه ی وقت سحرت حضرت یار تو خدایم شدی و من به تو ایمان دارم درد دل باتو کنم خاطره ها میسازم صد هزار شکر به مهر تو پیمان بستم، نروی لحظه ای از[…]

مرغک آزاده

مرغک آزاده

مرغک آزاده   مرغ خوش خوان دلم تو گلم گهگاهی بنشین بر بامم نغمه ای باز بخوان یاکه در یاد وخیال من زار با دو صد ناز و ادا حاضر شو تو مرا آرام دوست بدار .. تو میان نفس های مدام و نگاه گرمت خود رها کن در خویشتنم تا حضور مقدس آرامش …[…]

پخش و پلا

پخش و پلا

پخش و پلا   زندانیِ دنیایِ مَجازی در بحرِ خیال ، و غرقِ بازی سرمست زِ باده ایی دروغین بازیچه ی این خیال واهی صدایم شو،،،، که من در پشت این پستو دل آزرده و غمگینم،،،، مرا بنگر به لبخندی،، که شاید گم کند رنگ سیاه بی وفایی را،، کنون در قلب من رنجیست،از اندوه[…]

بردار و ببر با خودت از سینه دلم را

بردار و ببر با خودت از سینه دلم را

بردار و ببر با خودت از سینه دلم را   بردار و ببر با خودت از سینه دلم را این غمزده دیوانه هواخواه تو باشد ما خیر ندیدم از ایشان به تو تقدیم بهتر که برای تو و همراه تو باشد

میان ماه من تا ماه گردون

میان ماه من تا ماه گردون

میان ماه من تا ماه گردون   میان ماه من تا ماه گردون هزاران انحراف و اختلاف است به گرداگرد دنیا ماه گردون ولیکن ماه من شبها تو لاف است

دوگانه ریشه در رویا

دوگانه ریشه در رویا

دوگانه ریشه در رویا   قفس که باز شد بالهایش جا ماند و رفت   شوقِ رفته باز نمی‌آید به بال   عشق را امکان دوباره شدن نیست   حمید مرادی/ شعری از کتاب دوگانه ریشه در رویا/

از کفر من تا دین تو

از کفر من تا دین تو

از کفر من تا دین تو   از کفر من تا دین تو یک بند انگشت مانده است،، یا دل به قلبم میدهی یا خانه را ویرانه کن،، مجنون و شیدایت منم آن عاشق زارت منم،،،بهر خدا یکدم نظربرحال این پروانه کن ،،  با عشق خود بنما گذر،  از خیل مژگانم نظر،  با بوسه ای[…]

من و تو با زمستان قهر بودیم

من و تو با زمستان قهر بودیم

من و تو با زمستان قهر بودیم من و تو با زمستان قهر بودیم  و حالا بین ما سرما شدید است شبی با یک‌ ستاره عهد بستیم و مدتهاست آن هم ناپدید است الی_مطلق

ماهک

ماهک

ماهک   سکوت شب شکسته ماه تو نگاش نشسته آواز می خونه ماهک برا توو و برا من چرخ چرخ روزگار خدا منو نگه دار چشماش ستاره داره گل های باغ لاله دشت پر از گل کجاست تو خواب سرما مرده چرخ چرخ روزگار ابرها رو از ماه بردار قفل قفس شکسته دست طلسمو بسته[…]

نوزادی

نوزادی

نوزادی پارو بزن کلمات را در سینه ی لاجوری دریا چشمانم را بشوران تحقق باران … تا خطیب لب های کویر سبز شود سکوت ترک بر  دارد در شوره زار لاله ها دشتی بخوانند به نوزادی… فیروزه سمیعی  

شاه پریا

شاه پریا

شاه پریا شاه پریا نشسته با بال های شکسته تو خونه راش ندادن تو حوض نقره جسته اشک می ریزه بهار بهار آه می کشه قطار قطار از پیشونی نوشتش از سرگذشت زشتش همش داره می خونه این جا که مهتاب نداره دشت پر از خواب نداره کفتر نوک طلا کجاست بلوری نوک قلم کجاست[…]

با من بمان

با من بمان

با من بمان   می‌توانی که بیایی و دلم شاد کنی بزنی خنده به غم پنجره ها باز کنی، میتوانی که بیایی به مهمانی دوست، عشق را با همه ی جاذبه اثبات کنی می‌توانی که بیای و در این بازی شعر شاعران را به غرل گویی خود مات کنی می‌توانی که بیای و به لبخند مهین[…]

وقتی تو کنارم نیستی

وقتی تو کنارم نیستی

وقتی تو کنارم نیستی   جانان من . دیگرنمیتوانم میدانستی توانِ خاطره ساختن وآه کشیدن را ندارم..سوار براسب خاطره ها باتو در گندم زارخیالم قدم میزنم.موهایت راباد باخودبه هرطرف میبرد دامن چیندار گل .گلی ات رقص کنان با وزش باد می‌رقصید. در راه برگشت.تا نزدیکی کلبه ی احساسم آمدی. کفش هایت را که درآوردی و[…]

شطرنج نیست زندگی من

شطرنج نیست زندگی من

شطرنج نیست زندگی من   تنهام مثل مهره ی آخر شاهم، ولی بدون وزیرم بدجور زخم خورده‌ام اما سوگند خورده‌ام که نمیرم   ماتم به گوشه‌ای که نبینم پشتم به گریه های خودم بود کوه است روبروی جهانم تنها صدا، صدای خودم بود   دیوانه وار زل زده‌ام در دیوارهای محکم خانه بی هیچ آرزوی[…]