شعر امروز

اگر شما شاعر هستید یا ترانه سرا، شعرها و ترانه هایتان را برایمان ارسال کنید تا در این بخش قرار دهیم. شعر امروز یعنی اشعاری که شاعران امروز نوشته اند.

اشعار شما می‌تواند بصورت شعر کلاسیک در قالب های سنتی (غزل، چهارپاره، رباعی، مثنوی و…) و یا شعر  امروز در قالب های مدرن (نیمایی، آزاد، سپید، موج نو…) باشد.

که در بخش شعر بر اساس قالب، دسته بندی می‌شود.

همین‌طور بر اساس موضوع، شعر شما در یکی از دسته‌بندی های (سیاسی، اجتماعی، فلسفی، عاشقانه و…) قرار می‌گیرد.

می‌توانید آثار خود را از طریق دکمه زیر برای ما ارسال کنید.

انتشار آثار شما

اگر کتابی چاپ کرده اید آن را می‌توانید از طریق سایت شعر و مهر معرفی کنید.

شعر پرتاب رنگ زرد احمدرضا احمدی

پرتاب رنگ زرد فانوس‌ها و شیپورهای متأسف

شعر پرتاب رنگ زرد فانوس‌ها و شیپورهای متأسف احمدرضا احمدی   پرتاب رنگ زرد فانوس‌ها و شیپورهای متـأسف هم بازگشت بود.   *   خانه‌امان را -که یگانه‌ی خواهران تفرقه نیست- کنار باران، در گل زرد می‌گذارم تا اعتراف کند.   *   ما هنوز از قتل پائیز مرطوب آلوده‌ایم دو تابستان، یک بهار و[…]

شعر کمبود تجربه های مشترک احمدرضا احمدی

همه چیز را باید بدانیم – کمبود تجربه های مشترک

همه چیز را باید بدانیم – شعر کمبود تجربه های مشترک احمدرضا احمدی   همه چیز را باید بدانیم راهرو بوی تابستان می‌دهد فصلی است که شهرها را برای بمباران خالی کرده اند شرق کم کم به دریا می‌رسد ماهی، در سکوت خزه، آب را دوباره می‌بیند…   *   کمبود تجربه‌های مشترک… ما یکدیگر[…]

شعر سرود احمدرضا احمدی

جرأتی پنهان در کوچه – سرود

جرأتی پنهان در کوچه – شعر سرود احمدرضا احمدی   1 جرأتی پنهان در کوچه و در من بود و سرانجام در تو هم جاری شد که در بگشایی. در همان برگریزان روحی     پاییز زاده شد در گشاده بود و تو پذیرفتی که مرا به نامی می‌خوانند …     *    […]

شعر دوام سن من احمدرضا احمدی

این دست‌هاست که از عشق – دوام سن من

این دست‌هاست که از عشق – شعر دوام سن من احمدرضا احمدی   این دست‌هاست که از عشق پینه بسته‌ است این دست‌هاست که از عشق پینه بسته‌ است دستم آرام، آهسته ترا می‌شناسد. دوام سن من، دو چشم است رفیق است مرا دعوت نکرده‌اند ولی من چهره را می‌خواهم که در فنا در یک[…]

شعر در طراوت و نابودی حادثه احمدرضا احمدی

با اطمینان می‌فهمیدم چرا رنج – در طراوت و نابودی حادثه

با اطمینان می‌فهمیدم چرا رنج – شعر در طراوت و نابودی حادثه احمدرضا احمدی   با اطمینان می‌فهمیدم چرا رنج، بوسه می‌شد   گفتگوی جهات شمال و جنوب کافی نبود تا عشق را دشنام دهم شب همان قدر پهناور بود، که درخت از شدت سرما، از من لباس بخواهد که من چشمانم را کامل کنم[…]

شعر از فصل ماندن احمدرضا احمدی

شب کنار ما ایستاده بود – از فصل ماندن

شب کنار ما ایستاده بود – شعر از فصل ماندن احمدرضا احمدی   شب کنار ما ایستاده بود و نغمه‌های زبانی دیگر را نجوا می‌کرد. جرأت دوستی در ما می‌میرد و این به گمان گروه استعفا ست ما –بی‌دفاع- می‌گوییم: نه «نه»ی ما باری هرم دود است دیگران سخنی -اگر هست- بگویند.   ما خویش[…]

شعر روز را احمدرضا احمدی

روز را به جمعه پیوند زدن

شعر روز را به جمعه پیوند زدن احمدرضا احمدی   روز را به جمعه پیوند زدن گل را بی‌وسوسه در ایستگاه انداختن …   شجاعت. ادامه‌ی سخن زن روبرویی ست می‌نوشد و نابینا می‌شود رها می‌شود.   آدم در ایستگاه با وسوسه گل را بر می‌دارد زن گل را می‌گیرد و در حافظه‌ی آدم گم[…]

شعر زندگی احمدرضا احمدی

من زندگی می‌کردم – زندگی

من زندگی می‌کردم – شعر زندگی احمدرضا احمدی   من زندگی می‌کردم. زندگیم در فلسفه‌های نشنیده و نیاموخته جوانه می‌زند در چشمان مادران مرگ میلاد کودکانشان را می‌بینم سقف آسایشگاه جانشین آسمان شده کنار تخت‌هامان گل ختمی روییده و خواب‌هامان زخمی ست:   مادران خورشید را شیر می‌دادند پدران از پشت شیشه‌های فاتح تاریخ چهره‌ی[…]

شعر ما از خیابان احمدرضا احمدی

ما از خیابان بیرون می‌رویم

شعر ما از خیابان بیرون می‌رویم احمدرضا احمدی   ما از خیابان بیرون می‌رویم ما که همیشه عابریم به ما نیندیشید اندیشه‌تان درباره‌ی این صمیمت چنارها باشد که پاییز را سلام می‌گویند و تابستان را می‌پذیرند.   ما مانده‌ایم تا قلب‌هایمان را افشان کنیم در افشانی قلب‌ها آنها -در طارمی‌های پریشان در حرف‌های مه گرفته-[…]

شعر راه های عاشقانه احمدرضا احمدی

از قلب ما به شهر می‌رفت – راه های عاشقانه

از قلب ما به شهر می‌رفت – شعر راه های عاشقانه احمدرضا احمدی   راه‌های عاشقانه از قلب ما به شهر می‌رفت.   میدان‌های سبزی -بی میوه و بهشت- کلبه‌های مه را می‌نوشیدند   ما در انتظار خزه‌های آهنگ در سنگفرش آفتاب بهار را تکرار می‌کردیم.   راه‌های عاشقانه از قلب ما تا آتشفشان‌های بزرگ[…]

شعر پاییز رنگ فصل خود را می خواهد احمدرضا احمدی

من صدای گلی را می‌شناختم – پاییز رنگ فصل خود را می خواهد

من صدای گلی را می‌شناختم – شعر پاییز رنگ فصل خود را می خواهد احمدرضا احمدی   من صدای گلی را می‌شناختم که قصر را درو می‌کرد از سقف قصر پرتقال‌ها بی‌گل می‌جوشید.   من صدای عشق را در کاشی‌ها حبس می‌کردم آفتاب برای کاشی خون داشت باور کنید که خون من نبود.   خون[…]

شعر ثانیه دقیقه ساعت در آسایشگاه کلمات احمدرضا احمدی

در شنیدن چهره‌ی دریایی – ثانیه دقیقه ساعت در آسایشگاه کلمات

در شنیدن چهره‌ی دریایی – شعر ثانیه دقیقه ساعت در آسایشگاه کلمات احمدرضا احمدی   ۱ در شنیدن چهره‌ی دریایی – مذهبی «تو»ها و در شستن یادگارهای سکوت درختان ایمان دریاها مذاهب صداها نام‌های گل و میلاد پروانه‌ها را بر پوست ساکت و بینایم حک کردند.   ثانیه دقیقه ساعت خلیج مه را آفتاب می‌کردند[…]

شعر ابر نخستین ترانه ی معجزه را احمدرضا احمدی

ابر نخستین ترانه ی معجزه را

شعر ابر نخستین ترانه ی معجزه را احمدرضا احمدی   ابر نخستین ترانه‌ی معجزه را بر لب‌هامان حک کرد زبانمان را فراموش کردیم کفش و لباسمان کهنه ماند و ما با بوسه درختان را بهار کردیم.     ما در بدبختی، سوءتفاهم بودیم بادکنک‌ها که نفس‌های عشق مشترکمان در آن حبس بود به تیغک‌ها خورد[…]

شعر پیرهن احمدرضا احمدی

پیرهنم سوخت در شب – پیرهن

پیرهنم سوخت در شب – شعر پیرهن احمدرضا احمدی   پیرهنم سوخت در شب و اگر در روز هم بود برایم یکسان می‌بود.   دو‌بار بر تنم راه یافت یک بار در اتاق آن روز مادرم آینه را شکسته بود خویش را با پیرهن ندیدم   روزی دیگر به شهر آمدم شهر خفته بود مردمان[…]

شعر مرگ ماهی احمدرضا احمدی

ما را که آوردند – مرگ ماهی

ما را که آوردند – شعر مرگ ماهی احمدرضا احمدی   ما را که آوردند: بر نیمکت‌های علفی نشاندند مردانی بودیم: هریک با رنگی… هریک با رنجی… مردی بنفش… مردی قرمز… مردی اخرایی… سه مرد رنگ‌هایی بودند که در هر کاشی هویدا ست مردان دیگر از رنگ‌های کاشی طفره رفته بودند   ما را که[…]

شعر دوستت دارم احمدرضا احمدی

باید در چشمان نگریست – دوستت دارم

باید در چشمان نگریست – شعر دوستت دارم احمدرضا احمدی   دوستت دارم… باید در چشمان نگریست، یا در گوش‌ها گفت؟ جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود و مروارید چشمانت دلیل بود؟   در عصر یک پاییز در اتوبوس بودیم دورمان دیوار شیشه‌ای سبز … سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را سبز خرم[…]

شعر در آینده ی وهم باغ احمدرضا احمدی

کودکی که روشنایی را – در آینده ی وهم باغ

کودکی که روشنایی را – شعر در آینده ی وهم باغ احمدرضا احمدی   کودکی که روشنایی را بر تکه‌های کاغذ می‌کاشت، باران شب که در صبح‌های بهار نبارید، پیچک‌های دیوار کودکیم، کلید‌های سرگردان که آویخته بر صفحه‌ی شعر قلب من بود، و آن زن، سوخته بر استخوان خویش که روزنامه می‌خواند، و این بدن‌ها[…]

شعر سرود عاشقانه احمدرضا احمدی

از خویشتن کنده شده‌ام – سرود عاشقانه

از خویشتن کنده شده‌ام – شعر سرود عاشقانه احمدرضا احمدی   از خویشتن کنده شده‌ام به باغ نگاهت راهی نیست. ساعت را بر دیواری نمور آویخته‌ام تا ساکت باشد. اگر لال بشوم برایت خواهم گفت: دیوار را باید به ساعت آویخت.   اکنون رفتن‌ها و آمدن‌ها و پروازهای نگاه‌های شبانه و هر چیز که در[…]

شعر درختانی را از خواب بیرون می آورم احمدرضا احمدی

درختانی را از خواب بیرون می آورم

شعر درختانی را از خواب بیرون می آورم احمدرضا احمدی   درختانی را از خواب بیرون می آورم درختانی را در آگاهی کامل از روز در چشمان تو گم می کنم تو که با همه ی فقر و سفره بی نان در کنارم نشسته ای لبخند برلب داری در چهر جهت اصلی چهار گل رازقی[…]

شعر هنگام روز احمدرضا احمدی

هنگام روز کجا می روی

شعر هنگام روز کجا می روی احمدرضا احمدی   هنگام روز کجا می روی در خانه بمان غمگینم گیلاس ها بر درختان نشسته اند پرنده از تنهایی پر نمی زند هراس دارد من همواره در روز زخم قلبم را به تو نشان می دهم در خانه بمان آوازها از خانه دور است یک ستاره هنوز[…]

شعر فرصتی بخواهید احمدرضا احمدی

فرصتی بخواهید تا گیسوان خود را در آفتاب

شعر فرصتی بخواهید تا گیسوان خود را در آفتاب احمدرضا احمدی   فرصتی بخواهید تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه شانه بزنید فرصتی بخواهید که مخفی ترین نام خود را که خون شما را صورتی می کند از رود بزرگ بپرسید به نام آن اسب به نام آن بیابان شما فرصت دارید تا[…]

شعر چه سرگردان است این عشق احمدرضا احمدی

چه سرگردان است این عشق

شعر چه سرگردان است این عشق احمدرضا احمدی   چه سرگردان است این عشق که باید نشانی اش را از کوچه های بن بست گرفت چه حدیثی است عشق که نمی پوسد و افسرده نیست حتی آن هنگام که از آسمان به خانه آوار شود   پیشنهاد ویژه برای مطالعه  25 جمله معروف ابله داستایوفسکی[…]

شعر هر دارو که علاج بود احمدرضا احمدی

هر دارو که علاج بود در خانه داشتم

شعر هر دارو که علاج بود در خانه داشتم احمدرضا احمدی   هر دارو که علاج بود در خانه داشتم اما تنم در باد به تماشای غزلهای آخر می رفت امروز را بی تو خفتم فردا که خاک را به باد بسپارند تو را یافته ام مگر تو نسیم ابر بودی که تو را در[…]

شعر دست تو احمدرضا احمدی

دست تو چه قدر تاخیر دارد

شعر دست تو چه قدر تاخیر دارد احمدرضا احمدی   دست تو چه قدر تاخیر دارد وقتی که چای گرم می شود و تو چای سرد را تعارف می کنی دو سه ماه دیگر این اطلسی که تو کاشته ای گل می دهد من به ساعت نگاه می کنم تو می میری شمع روشن را[…]

شعر پنهان نمی کنم احمدرضا احمدی

پنهان نمی کنم

شعر پنهان نمی کنم احمدرضا احمدی   پنهان نمی کنم خانم ها آقایان من نیز می دانم که میوه در سوگواری طعم ندارد حرف اگر بزنیم حرف آوازهایی ست که زیر باران هم می توان خواند   پیشنهاد ویژه برای مطالعه  25 جمله معروف ابله داستایوفسکی – تکه کتاب شعر خَمی که ابروی شوخِ تو[…]

شعر در این ایوان احمدرضا احمدی

در این ایوان که اکنون ایستاده ام

شعر در این ایوان که اکنون ایستاده ام احمدرضا احمدی   در این ایوان که اکنون ایستاده ام سال تحویل می شود در آن غروب ماه اسفند از همه ی یاران شاعرم در این ایوان یاد کرده ام مادرم در این ایوان در روزی بارانی سفره را پهن کرده بود برای فهرست عمر من ناتمام[…]

شعر اتاق فرسوده است احمدرضا احمدی

اتاق فرسوده است

شعر اتاق فرسوده است احمدرضا احمدی   اتاق فرسوده است آینده کدر شد صورت من کو ؟ من با این صورت عاشق شدم امتحان دادم قبول شدم ساز شنیدم دشنام دادم دشنام شنیدم گرسنه شدم باران خوردم سیر شدم رنگ شناختم رنگ باختم سفید شدم خوابیدم بیدارشدم مادرم را صدا کردم تو را صدا کردم[…]

شعر با لبخند احمدرضا احمدی

با لبخند نشانی خانه ی تو را می خواستم

شعر با لبخند نشانی خانه ی تو را می خواستم احمدرضا احمدی   با لبخند نشانی خانه ی تو را می خواستم همسایه ها می گفتند سالها پیش به دریا رفت کسی دیگر از او خبر نداد به خانه ی تو نزدیک می شوم تو را صدا می کنم در خانه را می زنم باران[…]

شعر روزی آمده بودی احمدرضا احمدی

روزی آمده بودی

شعر روزی آمده بودی احمدرضا احمدی   روزی آمده بودی که من تمام نشانی ها را نوشتم با خط بد نوشتم و تو تمام خانه ها را گم کردی بمن نگفتی همسایه ها گفتند دیر آمدی پنجره بوی رطوبت داشت به من نگفتی که بیرون از خانه باران است   پیشنهاد ویژه برای مطالعه  25[…]

شعر من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام احمدرضا احمدی

من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام

شعر من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام احمدرضا احمدی   من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام راه ها رفته ام بازی ها کرده ام درخت پرنده ‌آسمان من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم به مادرم می گفتم از بازار واژه بخرید مگر سبدتان جا ندارد می گفت با همین[…]