کودکی که روشنایی را – شعر در آینده ی وهم باغ احمدرضا احمدی
کودکی که روشنایی را بر تکههای کاغذ میکاشت،
باران شب که در صبحهای بهار نبارید،
پیچکهای دیوار کودکیم،
کلیدهای سرگردان که آویخته بر صفحهی شعر قلب من بود،
و آن زن، سوخته بر استخوان خویش که روزنامه میخواند،
و این بدنها که از حرارت مصیبت
بریان میشد و ذوب میگشت
و نردبانهای فلزی که از تن آدمهای کنار رودخانه ساخته میشد،
(نردبانی که پلهی ابتدا و آخرینش از ذوب بازمانده بود
و میان پلهی ابتدا و آخرین تهی بود)
و مردمی که آرزوهای کنفی را بر این دو پله میآویختند،
و این ارادهی تخدیرشدهی من که فقط گلهای افیونی میداد،
همه در آیندهی وهم باغی بودند.
در صخرههای قلبم بوتههای افیون روییده بود
بوتههای کوتاه که تصویر مرا بر آب ساکن این صخره میریخت
از یادم برد که سکهی قلبم را در آب نیافتم.
میدیدم که مذاب گشتهام
اما در بسترها جاری نبودم.
برودتها ذوبم کردند
و این از معصومیت عقدههای من بود.
در خنکای غروبهای سپری شده
پنجرهی آیندهی وهم باغ را گشودند
و مرا صدا زدند
و من ساکن بودم.
در آن پسین پاییز
از پنجرهی آیندهی وهم باغ
خود را در باغ دیدم، و در میان شاخهها با پرندگان شیشهای پرواز میکردم.
فریاد زدم:
-چرا درختان را از انتها بر زمین نکاشتند
که ریشههای آنها در آسمان نفوذ کند
و زمین آسمان نباشد:
که این زمین آسمان گشته
رشد گیاه را متوقف میکند.
یا در آن شب که عطر باران، روی خارهای بسترم جاری بود…
در اتاق وهم…
روبرویم شهر…
گنبد فیروزهای که تخدیر مصیبتها از رویش میتراوید…
در بستر بودم
جغد الوان
چشم بر چشم من…
و تاریکی کوچههای بنبست…
زندگی پچپچها…
و سپس سکوت ممتد.
جغد پر میریخت.
بسترم در خواهشها به تخدیر میرفت
اتاق وهم، محو میشد
صدای ماهیان را میشنیدم که تخدیر را از حوض
میراندند
و یا در همیشههای سپری شده
من در اتاق وهم
در میان لکههای گریزنده و چابک رنگهای شیشههای الوان شناور بودم.
در صبحگاهی که ساعت به بهار میرفت
در چشمانداز مهآلود من
دو صف سرباز
-دست بر ماشه-
گلولههای رنگین زرورقی را بر وهم درختان کاشتند
میدانستم که تنم چون توری تباه گشته است.
به بهها میاندیشم که در تور نخی
در کنارم در اتوبوس
به چهرهها عطر میپاشید،
در خنکای این عصر پاییزی در این وهم
پرزههای تن بهها به فراموشی میرود
و این عطرها که از چهرهها بر میخیزد
مرا به یاد دانههای سرخ انار میاندازد.
شعر احمدرضا احمدی تقدیم به فروغ فرخزاد.
پیشنهاد ویژه برای مطالعه
25 جمله معروف ابله داستایوفسکی – تکه کتاب
شعر خَمی که ابروی شوخِ تو در کمان انداخت حافظ _ غزل 16
جایگاه قالب های کلاسیک در اندیشه نوگرای نیما
در صورتی که در متن بالا، معنای واژهای برایتان ناآشنا میآمد، میتوانید در جعبهی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهیست که برخی واژهها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شدهاند. شما باید هستهی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیکترین پاسخ برسید. اگر واژهای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاهها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.
مطالب بیشتر در:
بیوگرافی احمدرضا احمدیاشعار احمدرضا احمدی
مجموعه شعر روزنامه ی شیشه ای
کودکی که روشنایی را بر تکههای کاغذ میکاشت
شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «کودکی که روشنایی را بر تکههای کاغذ میکاشت، باران شب که در صبحهای بهار نبارید، پیچکهای دیوار کودکیم، کلیدهای سرگردان که آویخته بر صفحهی شعر قلب من بود، و آن زن، سوخته بر استخوان خویش که روزنامه میخواند، و این بدنها که از حرارت مصیبت بریان میشد و ذوب میگشت» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز میتوانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذابتر و زیباتر باشد؟ به طور یقین احمدرضا احمدی که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای احمدرضا احمدی بودید، این شعر را چگونه شروع میکردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «به بهها میاندیشم که در تور نخی در کنارم در اتوبوس به چهرهها عطر میپاشید، در خنکای این عصر پاییزی در این وهم پرزههای تن بهها به فراموشی میرود و این عطرها که از چهرهها بر میخیزد مرا به یاد دانههای سرخ انار میاندازد» از چه سطر هایی استفاده میکردید؟
دیدگاه شما برای شعر در آینده ی وهم باغ احمدرضا احمدی
دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاهها برای شعر در آینده ی وهم باغ احمدرضا احمدی بنویسید. اگر از شعر لذت بردهاید، بنویسید که چرا لذت بردهاید و اگر لذت نبردهاید، دلیل آن را بنویسید.
اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان میشنویم.
اگر عکسنوشتهای با این شعر درست کردهاید، در بخش دیدگاهها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.
پیشنهاد میکنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.
- ناخن کبود برق – سیب ها و قلب ها - اکتبر 11, 2023
- برف آمد و بزم روز را آراست – منظره - اکتبر 11, 2023
- شب با درخت ها سخن از آفتاب رفت – دولت بیدار - اکتبر 11, 2023