امشب به لوح خاطر مغشوشم - شعر سنگ صبور سیمین بهبهانی

امشب به لوح خاطر مغشوشم – سنگ صبور

امشب به لوح خاطر مغشوشم – شعر سنگ صبور سیمین بهبهانی   امشب به لوح خاطر مغشوشم یادی از آن گذشتهٔ دور آید از قصه های دایه به یاد من افسانه یی ز سنگ صبور آید زان دختری که قصهٔ ناکامی بر سنگ سخت تیره فرو می خواند یاران دل سیاه کم از سنگند زین[…]

ز شب نیمی گذشت و پرتو ماه - شعر آتش دامنگیر سیمین بهبهانی

ز شب نیمی گذشت و پرتو ماه – آتش دامنگیر

ز شب نیمی گذشت و پرتو ماه – شعر آتش دامنگیر سیمین بهبهانی   ز شب نیمی گذشت و پرتو ماه به کنج کلبه ام ناخوانده سر زد سپیدی بر سیاهی های جانم ز نو نقشی دگر ، رنگی دگر زد میان چند نقش دود مانند یکی زان دیگرانم زنده تر بود رخش ازمستی او[…]

این منم ، ای غمگساران این منم - شعر نغمه درد سیمین بهبهانی

این منم ، ای غمگساران این منم – نغمه درد

این منم ، ای غمگساران این منم – شعر نغمه درد سیمین بهبهانی   این منم ، ای غمگساران این منم این شرار سرد خاکستر شده ؟ این منم ای مهربانان این منم این گل پژمردهٔ پرپر شده ؟ این منم یا نغمه یی کز تار عشق جست و غوغا کرد و خاموشی گرفت ؟[…]

ای سایهٔ او ز من چه خواهی؟ - شعر سه تار شکسته سیمین بهبهانی

ای سایهٔ او ز من چه خواهی؟ – سه تار شکسته

ای سایهٔ او ز من چه خواهی؟ – شعر سه تار شکسته سیمین بهبهانی   ای سایهٔ او ز من چه خواهی؟ دست از من رنجدیده بردار بر خاطر خسته ام ببخشای بگذار مرا به خویش ، بگذار هر جا نگرم به پیش چشمم آن چشم چو شب سیاهید وانگه به نظر در آن سیاهی[…]

اگر دستی کسی سوی من آرد - شعر اگر دردی نباشد سیمین بهبهانی

اگر دستی کسی سوی من آرد – اگر دردی نباشد

اگر دستی کسی سوی من آرد – شعر اگر دردی نباشد سیمین بهبهانی   اگر دستی کسی سوی من آرد گریزم از وی و دستش نگیرم به چشمم بنگرد گر چشم شوخی سیاه و دلکش و مستش نگیرم به رویم گر لبی شیرین بخندد به خود گویم که این دام فریب است خدایا حال من[…]

ابرو به هم کشیدم و گفتم - شعر سکوت سیاه سیمین بهبهانی

ابرو به هم کشیدم و گفتم – سکوت سیاه

ابرو به هم کشیدم و گفتم – شعر سکوت سیاه سیمین بهبهانی   ابرو به هم کشیدم و گفتم چون من در این دیار بسی هست رو کن به دیگری که دلم را دیگر نه گرمی هوسی هست رنجور و خسته گفتی : اگر تو بینی به گرد خویش بسی را من نیز دیده ام[…]

خندهٔ شیرین من ، ریا و فریب است - شعر موریانه غم سیمین بهبهانی

خندهٔ شیرین من ، ریا و فریب است – موریانه غم

خندهٔ شیرین من ، ریا و فریب است – شعر موریانه غم سیمین بهبهانی   خندهٔ شیرین من ، ریا و فریب است در دل من موج می زند غم دیرین چهرهٔ شادان من ثبات ندارد داروی تلخم نهان به ظاهر شیرین اینهٔ چشم های خویش بنازم کز غم من پیش خلق راز نگوید هر[…]

آه ، ای تیر ای تیر دلدوز – آرزو

آه ، ای تیر ای تیر دلدوز – شعر آرزو سیمین بهبهانی   آه ، ای تیر ای تیر دلدوز باز در زخم جانی نشستی آه ، ای خار ای خار جانسوز باز در دیدگانم شکستی ای ، ای گرگ ای گرگ وحشی چنگ و دندان به جانم فشردی این جگرگاه بود ، آن جگر[…]

دیشب به یاد روی تو سر کردم - شعر بازیچه سیمین بهبهانی

دیشب به یاد روی تو سر کردم – بازیچه

دیشب به یاد روی تو سر کردم – شعر بازیچه سیمین بهبهانی   دیشب به یاد روی تو سر کردم آن شکوهٔ نیافته پایان را در دامن خیال تو بگشودم از چشم ، چشمه های خروشان را در پیش پای جور تو نالیدم کاوخ چه سست مهر و چه بدخویی بر چهره ام ، ز[…]

آنجا نشسته دخترکی شاداب - شعر آنجا و اینجا سیمین بهبهانی

آنجا نشسته دخترکی شاداب – آنجا و اینجا

آنجا نشسته دخترکی شاداب – شعر آنجا و اینجا سیمین بهبهانی   آنجا نشسته دخترکی شاداب با گونه های چون گل نسرینش لغزیده بر دو شانهٔ او آرام انبوه گیسوان پر از چینش زان دیدگان شوخ و سیه ریزد افسون دلستانی و دلداری وان لعل نوش بار سخن گوید از عشق و اشتیاق و وفاداری[…]

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر - شعر سنگ گور سیمین بهبهانی

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر – سنگ گور

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر – شعر سنگ گور سیمین بهبهانی   ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای[…]

من با تو ام ای رفیق ! با تو - شعر من با تو ام سیمین بهبهانی

من با تو ام ای رفیق با تو – من با تو ام

من با تو ام ای رفیق ! با تو – شعر من با تو ام سیمین بهبهانی   من با تو ام ای رفیق ! با تو همراه تو پیش می نهم گام در شادی تو شریک هستم بر جام می تو می زنم جام من با تو ام ای رفیق ! با تو دیری[…]

ای زن چه دلفریب و چه زیبایی - شعر ای زن سیمین بهبهانی

ای زن چه دلفریب و چه زیبایی – ای زن

ای زن چه دلفریب و چه زیبایی – شعر ای زن سیمین بهبهانی   ای زن ، چه دلفریب و چه زیبایی گویی گل شکفتهٔ دنیایی گل گفتمت ، ز گفته خجل ماندم گل را کجاست چون تو دلارایی ؟ گل چون تو، کی، به لطف سخن گوید ؟ تنها تویی که نوگل گویایی گر[…]

وه که یک اهل دل نمی یابم - شعر آغوش رنج ها سیمین بهبهانی

وه که یک اهل دل نمی یابم – آغوش رنج ها

وه که یک اهل دل نمی یابم – شعر آغوش رنج ها سیمین بهبهانی   وه ! که یک اهل دل نمی یابم که به او شرح حال خود گویم محرمی کو که یک نفس با او قصهٔ پر ملال خود گویم ؟ هر چه سوی گذشته می نگرم جز غم و رنج حاصلم نبود[…]

مرا امشب ای زن دمی همزبان شو - شعر کارمند سیمین بهبهانی

مرا امشب ای زن دمی همزبان شو – کارمند

مرا امشب ای زن دمی همزبان شو – شعر کارمند سیمین بهبهانی   مرا امشب ای زن ، دمی همزبان شو که تا قصهٔ درد خود بازگویم تو را گویم آن غم که با کس نگفتم که گر راز گویم به همراز گویم تو را دانم ای زن گر افتد گزندی پناهی نداری مگر بازوانم[…]

سال ها پیش از این فرشته من - شعر فرشته آزادی سیمین بهبهانی

سال ها پیش از این فرشته من – فرشته آزادی

سال ها پیش از این فرشته من – شعر فرشته آزادی سیمین بهبهانی   سال ها پیش از این ، فرشتهٔ من بند بر دست و مهر بر لب داشت در نگاه غمین دردآمیز گله ها از سیاهی شب داشت سال ها پیش از این ، فرشتهٔ من بود نالان میان پنجهٔ دیو پیکرش نیلگون[…]

به زیبنده و نازنین کودکی - شعر گمشده سیمین بهبهانی

به زیبنده و نازنین کودکی – گمشده

به زیبنده و نازنین کودکی – شعر گمشده سیمین بهبهانی   به زیبنده و نازنین کودکی پلیدان ناکس نظر دوختند ربودند او را به افسون و رنگ به ناکس تر از خویش بفروختند پدر رنج برد و به هر سوی گشت ز گمگشته اما نشانی ندید ببارید مادر بسی خون ز چشم بسی جامه از[…]

همراز من ز ناله خود هر چند -  شعر بستر بیماری سیمین بهبهانی

همراز من ز ناله خود هر چند – بستر بیماری

همراز من ز ناله خود هر چند –  شعر بستر بیماری سیمین بهبهانی   همراز من ! ز نالهٔ خود هر چند چشم تو را نخفته نمی خواهم یک امشبم ببخش که یک امشب نالیدن نهفته نمی خواهم بر مرغ شب ز نالهٔ جانسوزم امشب طریق ناله بیاموزم تب ، ای تب ! از چه[…]

مرا زین چهره خندان مبینید - شعر زن در زندان طلا سیمین بهبهانی

مرا زین چهره خندان مبینید – زن در زندان طلا

مرا زین چهره خندان مبینید – شعر زن در زندان طلا سیمین بهبهانی   مرا زین چهرهٔ خندان مبینید که دل در سینه ام دریای خون است به کس این چشم پر نازم نگوید که حال این دل غمدیده چون است اگر هر شب میان بزم خوبان به سان مه میان اخترانم به گاه جلوه[…]

ایمان بیاوریم به سپیدی سحر...

ایمان بیاوریم به سپیدی سحر…

ایمان بیاوریم به سپیدی سحر… ایمان بیاوریم به اصوات ملموس گام های نزدیک طلوع روز واقعه ای محتوم. به صبح پریدن یک پرنده محبوس برفراز آسمان مشهود آزادی مفقود… به خویشتن در آینه ها مینگریست. بال هایش کو؟!

روی یارم

روی یارم

روی یارم   دلم دیگر توان دیدن رویش ندارد دو صد تیغ‌م شکاف خط ابرویش ندارد برای چشم معشوقم که کافر را بگرداند مسلمان برای حس آرامی که بعدش هست توفان برای تیر زهر‌‌‌‌‌‌ آگین این چاه زنخدان بگویم صد ثنا و صد دعا در وصف ایشان اگر فرهاد هرشب می زند تیشه به کوهی[…]

داغ عشق

داغ عشق

داغ عشق   مزار من رسد روزی که غرقه در چمن باشد برآید سبزه از خاک من و آن هم ز من باشد   چه خوش باشد چنان روزی تو آیی بر مزار من قد چون سرو تو بر آن چمن سایه فکن باشد   بروید لاله های سرخ و زرد از خاک من آن[…]

نخواستن

نخواستن

نخواستن   در قعر چاه ظلمت ویل نخواستن نائل شدی به ذلت نیل نخواستن اعجاز عشق را تو فرو کاستی ز عجز تا حد ناگواری میل نخواستن آباد بود و سبز به دل شهر عشق و نور ویران نمودی اش تو به سیل نخواستن بردی ز راه عشق قطار علاقه را با دست خود به[…]

ناشادی

ناشادی

ناشادی   ای جنون آنی خدادادی مظهر دلخوری و ناشادی   آیت ظن و شک بیهوده، ناگوارا چو زنگ فریادی!   در سراشیب عقل غلطیدی تو که از هفت دولت آزادی   همچو کژدم زدی به نیش مرا خود در این کار خویش استادی   شد عیان گوهر وفای تو که در رهایی ز عهد[…]

دلدادگی

دلدادگی

دلدادگی   چون ربودم بوسه ای در نیمه شب من از لبانش گشتم آکنده من از طعم بهشتی دهانش چشم او پر از ملامت بود و مستی بعد بوسه گشت سرگشته نگاهم در نگاه بی کرانش بود در آن پیکر زیبای او لرز خفیفی شد هوا پر آن دم از عطر بهار بی خزانش زیر[…]

دلبندم

دلبندم

دلبندم   حضور و حسّ تو همواره مایه شادی است هزار شکر بر این نعمت خدادادی است همیشه خاطر من پیش تو است دلبندم که یاد و صحبت و درک حضور تو شادی است بیا که بی تو نباشد به زندگی ذوقی که این حقیقت محتوم و امر بنیادی است اسیر عشق توام بی گمان[…]

مرداب

مرداب

مرداب   بسمه المهیمن سرخ گشت از نور صبح آفاق سرخ خاوری باز هم آغاز گردیده است روز دیگری من در این ساعات در بستر به خود می‌پیچم از فکرهای ناخوش و آشفته و دردآوری جامعه مرداب جان مردمان گردیده است که در آن پوسید جان در نشئه ناباوری مردمان نالان و ناشادند و می[…]

نجوا

نجوا

نجوا   من که در خانه ویران شده مأوا دارم کی گذار از غم امروز به فردا دارم در شبستان سکوتم به درون می جوشم که هزاران غم پنهانی و پیدا دارم دست و پا می زنم و دردکشان حتی از لحظه ای فکر به این مهلکه پروا دارم زندگی شد گرهی کور و من[…]

برای غزالان غزل بگو

برای غزالان غزل بگو

برای غزالان غزل بگو شاعر برای غزالان غزل بگو بگو به پایانِ حادثه نزدیکیم به کاروانِ خسته ی مانده به راه بگو به انتهای بادیه نزدیکیم به مرغانِ کوچیده از غارتِ آب بگو به ابتدای برکه نزدیکیم به ساکنانِ این شهرِ بی سحر بگو به شب های بی گریه نزدیکیم به سرمازدگانِ این زمستانِ مدام[…]