شعر ادیب الممالک با فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)

و زان پس روان شد یکی تند مرد

و زان پس روان شد یکی تند مرد

و زان پس روان شد یکی تند مرد خواستن میرزایحیی آقاخان بیک را از آدشته   و زان پس روان شد یکی تند مرد به آدشته نزد آقاخان چو گرد   که ای سالها آب رخ ریخته به یاری ما فتنه انگیخته   تو بودی که بودی هوادار ما گه سختی اندر شدی یار ما[…]

بفرمود تا زین بر اسبان نهند

بفرمود تا زین بر اسبان نهند

بفرمود تا زین بر اسبان نهند حرکت کردن میرزایحیی با سپاه از داین به کشور خانقاه   بفرمود تا زین بر اسبان نهند نوید بشارت بکیوان دهند   بر آرند چون باد پای از صطبل نوازند شیپور و کوبند طبل   ز جوش نی و غرش کرنای تو گفتی که گیتی در آمد ز جای[…]

وز آن سو فرستاد خان اجل

وز آن سو فرستاد خان اجل

وز آن سو فرستاد خان اجل فرستادن قاصد بداین برای احضار میرزا یحیی پسر حسن خان   وز آن سو فرستاد خان اجل یکی قاصدی تند پا چون اجل   به داین به نزدیک یحیای راد که ای برمکی رأی فرخ نژاد   برو زود در عرصه خانقاه به همراه این پهلوانان بگاه   بیارای[…]

ستمدیده برداشت فرمان شاه

ستمدیده برداشت فرمان شاه

ستمدیده برداشت فرمان شاه ارائه دادن رقم ظل السلطان به حاکم عراق و فرستادن مأمور به خانقاه سفلی   ستمدیده برداشت فرمان شاه بصد شکر بیرون شد از بارگاه   روان شد سوی خان حاکم چنان که سودش سر از فخر بر آسمان   چو حاکم فرو خواند توقیع شاه بن بختش آمد بر از[…]

ببر خواند شهزاده دانا دبیر

ببر خواند شهزاده دانا دبیر

ببر خواند شهزاده دانا دبیر خواستن دبیر و صدور حکم بحکمران عراق   ببر خواند شهزاده دانا دبیر بدو گفت کی شخص روشن ضمیر   یکی چامه بنویس چون روی حور که باشد در او از تف نار نور   رقم ساز بر حکمران عراق که ای از تو ویران سرای نفاق   به الطاف[…]

ستمدیده برداشت فریاد و آه

ستمدیده برداشت فریاد و آه

ستمدیده برداشت فریاد و آه نالیدن حسنخان حضور ظل السلطان   ستمدیده برداشت فریاد و آه که ای رفته عدلت ز ماهی بماه   ز جفتم که با ناله جفت آمدم شب و روز بی خورد و خفت آمدم   مرا جفت بیگانه خویش گشت که در آشنائی بداندیش گشت   مرا یار بی مهر[…]

شه پاک دل ظل السلطان راد

شه پاک دل ظل السلطان راد

شه پاک دل ظل السلطان راد پاسخ دادن ظل السلطان حسنخان را   شه پاک دل ظل السلطان راد خداوند اورنگ و فرهنگ و داد   بپاسخ چنین گفت جوشنده را همان ابر و باد خروشنده را   که هیهات در عهد ما ظلم چیست که با عدل ما آورد تاب زیست   شگفتا که[…]

خروشان و جوشان و گریان و زار

خروشان و جوشان و گریان و زار

خروشان و جوشان و گریان و زار رفتن حسنخان به دربار ظل السطان در شکایت از بانوی خود   خروشان و جوشان و گریان و زار روان شد سوی درگه شهریار   بغلطید بر خاک و نالید سخت که ای در خور تاج و دارای تخت   که ای شاه با عدل فرو نگین به[…]

سراینده داستان نوی

سراینده داستان نوی

سراینده داستان نوی شورشنامه   سراینده داستان نوی رقم زد بر این صفحه بانوی   که دانند مردان این کهنه دز زنان را نباشد سزاوار عز   بجز کجروی نیست در کارشان خط راست ناید بپرگارشان   ندیدی مگر بانوی خانقاه بجادو برد عابدان را ز راه   همه کار او جادو ریمن است همانا[…]

من این نامه را نیک آراستم

من این نامه را نیک آراستم

من این نامه را نیک آراستم   من این نامه را نیک آراستم کم و کاستش را به پیراستم   که از بینوا مؤبد عبدالعلی بماناد تا حشر نامی جلی     مطالب بیشتر در:     پیشنهاد ویژه برای مطالعه  حال دلم طوفانیست در آینه پاییدنت را دوست می‌دارم آن شنیدم خیمه ای از[…]

فروزنده تخت و دیهیم و گاه

فروزنده تخت و دیهیم و گاه

فروزنده تخت و دیهیم و گاه   فروزنده تخت و دیهیم و گاه بتن یادگار منوچهر شاه   بیفزود بر بندگانش امید در علم را پادشه شد کلید   بسی سال گردون گردنده گشت که خون بارد از دیده زان سرگذشت   کنون جهل را دست بر بست و پای مظفر شهنشاه ایران خدای  […]

طبیبی زخلخال آمد بری

طبیبی زخلخال آمد بری

طبیبی زخلخال آمد بری در هجو میرزا بابا طبیب خلخالی   طبیبی زخلخال آمد بری کمر بسته وزرد رخ همچو نی   سر و پوز او همچو بوزینه بود زنخدانش آویزه سینه بود   بشخصه رخش همچو صفرای من بعینه سرش همچو سر نای من   کنون هفت سال است کو خوانده طب ولی توبه[…]

سپیده چو زد دامن چرخ چاک

سپیده چو زد دامن چرخ چاک

سپیده چو زد دامن چرخ چاک بند چهارم   سپیده چو زد دامن چرخ چاک پر از سیم و زر گشت دامان خاک   بت من ز بحر تقارب کشید به گوش خرد گوهری تابناک   فعولن فعولن فعلون فعول بخوان ای پریچهره روحی فداک   سیامک مجرد اشو هست پاک چمی معنوی دان و[…]

بت من چه این داستان می سرود

بت من چه این داستان می سرود

بت من چه این داستان می سرود بند دوم    بت من چه این داستان می سرود ببحر تقارب تقرب نمود   فعولن فعولن فعولن فعول چه خوش باشد این سنجه با چنگ و رود   گریوه بود پشته و نهر رود زبر از فراز است و زیر از فرود   چو بر بت بود[…]

کجا شد فریدون زرین کلاه

کجا شد فریدون زرین کلاه

کجا شد فریدون زرین کلاه یادآوری از شاهان و دلیران باستان   کجا شد فریدون زرین کلاه کجا شد منوچهر گیتی پناه   کجا کیقباد آن یل سرفراز کجا شاه کاوس دشمن گداز   کجا رفت کیخسرو تاجدار چه شد شاه گشتاسب و اسفندیار   کجا رفت شاپور و شاه اردشیر که با دشنه درید[…]

چه خوش گفت با پور خود پهلوان

چه خوش گفت با پور خود پهلوان

چه خوش گفت با پور خود پهلوان تمثیل از گفتار پهلوان بفرزند   چه خوش گفت با پور خود پهلوان چو دیدش هم آغوش شیر ژیان   که گر زنده شیر نر اندر نبرد درد بر تنت چرم و نالی ز درد   از آن به که در گورت اندر کفن درد پنجه و ناخن[…]

ندیدی مگر کاندرین سال شوم

ندیدی مگر کاندرین سال شوم

ندیدی مگر کاندرین سال شوم تجاوزات همسایگان در جنوب و شمال   ندیدی مگر کاندرین سال شوم که آتش فرو زد بهر مرز و بوم   دو همسایه اندر هیاهو شدند بما شیر و با دشمن آهو شدند   به هر شهر لشگر کشید انگلیس به تاراج ده یار شد با رئیس   به هم[…]

چو همراز شد روس با انگلیس

چو همراز شد روس با انگلیس

چو همراز شد روس با انگلیس اولتیماتوم روس به ایران و تجاوزات او در سرحدات ایران   چو همراز شد روس با انگلیس همانند خالیگر و کاسه لیس   به بستند پیمان مهر استوار که با هم نباشند زنهار خوار   نخست از در کینه روس دژم به پیمان ایرانیان زد قلم   بسی کار[…]

سپس بهر تاراج این تاج و تخت

سپس بهر تاراج این تاج و تخت

سپس بهر تاراج این تاج و تخت نگارش عهدنامه   سپس بهر تاراج این تاج و تخت نشستند و پیمان به بستند سخت   که در خاک ایران سپارند راه به روز سپید و به شام سیاه   دلیرانش را خوار و خیره کنند چراغ شبش تار و تیره کنند   به هرجا پرستشگه ایزدی[…]

چو روس این سخن گفت با انگلیس

چو روس این سخن گفت با انگلیس

چو روس این سخن گفت با انگلیس موافقت انگلیس و تصدیق بر بستن عهد و پیمان   چو روس این سخن گفت با انگلیس بگفتش هلا زود پیمان نویس   که با هم نجوئیم راه دوئی نرانیم گفت از منی و توئی   بزودی کنیم این زمین را دو بهر ز دشت و که و[…]

چو پیمان شکن یار همسایه دید

چو پیمان شکن یار همسایه دید

چو پیمان شکن یار همسایه دید اشاره بمعاهده ۱۹۰۷   چو پیمان شکن یار همسایه دید کسی را به او نیست گفت و شنید   ز پیمان و عهد کهن دست شست سوی انگلیس آمد از در نخست   بدو گفت ایرانیان مرده اند وگر مرده نی سخت افسرده اند   در این خانه یک[…]

به ایرانیان روس بیداد کرد

به ایرانیان روس بیداد کرد

به ایرانیان روس بیداد کرد   به ایرانیان روس بیداد کرد گمانش که ایران تهی شد ز مرد   چو بیشه تهی ماند از نره شیر شغالان در آیند در وی دلیر   تن خفته را مرده پنداشتند پدید آمد آن کارزو داشتند   که خسبیده در بستر و مست خواب تهی باشد از هوش[…]

سهی سروی از تخم شاهان کی

سهی سروی از تخم شاهان کی

سهی سروی از تخم شاهان کی   سهی سروی از تخم شاهان کی چو گلبن بروئید در خاک ری   بیاراست رخسار و بالا فراشت گل و لاله از چهره در باغ کاشت   بتان سر نهادند بر پای او سر سروران گرم سودای او   ز بیگانه و خویش و نزدیک و دور بدان[…]

بنام پدید آور هست و بود

بنام پدید آور هست و بود

بنام پدید آور هست و بود   بنام پدید آور هست و بود که این جامه را بافت بی تار و پود   بگسترد بر آب فرشی زمی بر آن آب زد خیمه آدمی   ز خاک آدمی کرد و از نار دیو جدا کرد دانش ز نیرنگ و ریو   خرد یار کرد آدمیزاده[…]

بنام خداوند هر بود و هست

بنام خداوند هر بود و هست

بنام خداوند هر بود و هست   بنام خداوند هر بود و هست نگارنده نقش بالا و پست   فروزنده گوهر آفتاب طرازنده پیکر خاک و آب   خدائی که بخشید تن را خرد روان را همی با خرد پرورد   ز ما باد پیغمبرش را درود که شد ایزدی نامه بر وی فرود  […]

چو دانا ز گنجینه در باز کرد

چو دانا ز گنجینه در باز کرد

چو دانا ز گنجینه در باز کرد دیباچه   چو دانا ز گنجینه در باز کرد بنام خدا نامه آغاز کرد   خدائیکه در مغز هوش آفرید بتن آدمی با سروش آفرید   روان را بدانش ستایش نمود سخن را ترازوی دانش نمود   سپس خامه را با زبان جفت کرد نی گنگ را داور[…]

ولی نعمتا ای که مهر کفت

ولی نعمتا ای که مهر کفت

ولی نعمتا ای که مهر کفت از عبدالعلی خان نامی پالتو خواسته   ولی نعمتا ای که مهر کفت رباید ز ماه درخشنده ضو   کمالت چو کوه متین دیر پای خیالت چو ماه معین تندرو   ثریا بود خوشه آسمان نموده ز گشت عطایت درو   بخاک درت هست عرضی مرا گرت التفاتی است[…]

کلید معرفت آنست کاری

کلید معرفت آنست کاری

کلید معرفت آنست کاری قطعه ناتمام   کلید معرفت آنست کاری عیان در عالم بخت آنچه در فکر   ز الفاظ اندرت در حجله بحث پدید آید هزاران معنی بکر     مطالب بیشتر در:     پیشنهاد ویژه برای مطالعه  حال دلم طوفانیست در آینه پاییدنت را دوست می‌دارم آن شنیدم خیمه ای از[…]

فروشد به فرمان یزدان پاک

فروشد به فرمان یزدان پاک

شعر فروشد به فرمان یزدان پاک _ ادیب الممالک  در مقدمه شاهنامه   فروشد به فرمان یزدان پاک ز رخشنده گردون بر این تیره خاک   یکی نامه آسمانی بدست نبشته در آن راز بالا و پست   همه رازها در دل یکدیگر نهفته چو شیرینی اندر شکر   کلید در این فرزنده گنج سپرده[…]

به شهری کش از بس هوا بود سرد

به شهری کش از بس هوا بود سرد

شعر به شهری کش از بس هوا بود سرد _ ادیب الممالک  از حکایات بخشش قاآن   به شهری کش از بس هوا بود سرد ز سردی کس آنجا زراعت نکرد   ترب کاشت مردی و آمد ببار از آن دسته ای برد زی شهریار   بهر برگ و هر بیخ قاآن راد یکی بالش[…]