کارداری براند گرم به‌دشت

کارداری براند گرم به‌دشت

شعر کارداری براند گرم به‌دشت _ ملک الشعرا بهار داستان کاردار   کارداری براند گرم به‌دشت شامگاهان به قریه‌ای بگذشت   لقمه‌ای‌خورد و جرعه‌ای‌پیوست دیده بر هم نهاد خسته و مست   تاکه‌از باغ خاست بانگ خروس خواجه‌برجست خشمناک‌و عبوس   گفت کاین مرغ بلهوس شومست یاوه گوی و فراخ حلقومست   داد فرمان به[…]

مردی از فاقه در امان آمد

مردی از فاقه در امان آمد _ تمثیل

شعر مردی از فاقه در امان آمد _ تمثیل _ ملک الشعرا بهار    مردی از فاقه در امان آمد کارش از گشنگی به جان آمد   دید درکوی لاشهٔ مردار روزه بگشود بر چنان افطار   یافت با لاشه مرد را، یاری گفت زنهار! مرد و مرداری   زین حرام ای رفیق دست بدار[…]

پس چندی امیر دولت بار

پس چندی امیر دولت بار

شعر پس چندی امیر دولت بار _ ملک الشعرا بهار ملاقات دوم با آیرم   پس چندی امیر دولت بار داد در قرب بزم خویشم بار   سخن از هر دری بکار آورد پس حدیثی ز شغل و کار آورد   گفت تا کی ز ما کناره کنی ییری و ضعف را بهانه کنی  […]

کار کشور گرفت لون دگر

کار کشور گرفت لون دگر

شعر کار کشور گرفت لون دگر _ ملک الشعرا بهار  گفتار نهم در تغییر اوضاع   کار کشور گرفت لون دگر شه ‌به ‌ترکیه بست‌ رخت‌ سفر   از میان رفته اسعد و تیمور شده «‌آیرم‌» زمامدار امور   گشته دولت به کارهاگستاخ مردم از بیم رفته در سوراخ   یک‌ طرف دستبرد مالیه یک‌[…]

در «‌اوین‌» داشتم گلستانی

در «‌اوین‌» داشتم گلستانی

شعر در «‌اوین‌» داشتم گلستانی _ ملک الشعرا بهار شرح ملاقات آیرم رئیس شهربانی   در «‌اوین‌» داشتم گلستانی باغ و آب و درخت و ایوانی   پر ز سیب و گلابی و شفرنگ آب جاری در او روان ده سنگ   صاف و هموار ساخته راهش رفته گردونه تا به درگاهش   سردسیری به[…]

چون رسیدم به چند میلی ری

چون رسیدم به چند میلی ری

شعر چون رسیدم به چند میلی ری _ ملک الشعرا بهار  شرح تفتیش کردن مأمورین دولت در راه   چون رسیدم به چند میلی ری باد و باران وزبد پی در پی   شب تاربک و باد سرد وزان کس و ناکس به قهوه‌خانه خزان   بود گردونه‌ایم جای نشست خود و اطفالم‌ اندر آن[…]

آمد اردیبهشت‌، ای ساقی

آمد اردیبهشت‌، ای ساقی

شعر آمد اردیبهشت‌، ای ساقی _ ملک الشعرا بهار    آمد اردیبهشت‌، ای ساقی اصفهان شد بهشت‌، ای ساقی   آن بهشتی که گم شد از دنیا هر به سالی مهی‌، شود پیدا   وان مه اردیبهشت باشد و بس اصفهان چون بهشت باشد و بس   جنت عدن و روضهٔ رضوان هست اردیبهشت اصفاهان[…]

در بر مام و باب خاضع باش

در بر مام و باب خاضع باش

شعر در بر مام و باب خاضع باش _ ملک الشعرا بهار  در مذمت سرکشی و عیب‌جویی   در بر مام و باب خاضع باش امرشان را ز جان متابع باش   محترم دار پیرمردان را قول استاد و حکم سلطان را   به قوانین مملکت بگرای با بزرگان مخالفت منمای   اصل‌های قدیم را[…]

چون‌ ز عهد مسیح‌ پیغمبر

چون‌ ز عهد مسیح‌ پیغمبر

شعر چون‌ ز عهد مسیح‌ پیغمبر _ ملک الشعرا بهار  حکایت در معنی‌: الناس علی سلوک ملوکهم   چون‌ ز عهد مسیح‌ پیغمبر شدصدوشصت‌وهشت‌سال‌بسر   پادشاهی به چین قرار گرفت که ازو باید اعتبار گرفت   سست‌مغزی و «‌لینگ‌تی‌» نامش در حرم بسته دائم احرامش   بود سرگرم خفت و خیززنان خادمان را سپرده بود[…]

خود شنیدی حدیث عوج عناق

خود شنیدی حدیث عوج عناق

شعر خود شنیدی حدیث عوج عناق _ ملک الشعرا بهار  حکایت عمالقه   خود شنیدی حدیث عوج عناق وان سهمناک مردم عملاق   مردم پسر شجاعتی بودند فوق عادت جماعتی بودند   قدشان چون چنارهای کهن سر و گردن چو برجی از آهن   هرچه امد به پیش می‌خوردند وآنچه آمد به‌دست می‌بردند   تنهٔ[…]

حیوانات سهمگین بزرگ

حیوانات سهمگین بزرگ

شعر حیوانات سهمگین بزرگ _ ملک الشعرا بهار  حیونات منقرضه   حیوانات سهمگین بزرگ اژدهای سطبر و پیل سترگ   فوق عادت کلان شدند و کلفت پرخور و بی‌هنر، ستنبه و زفت   از پی طعمه دُم علم کردند بر فرودست خود ستم کردند   چون که بر ظلم رفت عادتشان بسته آمد در سعادتشان[…]

چون اساس زمانه گشت درست

چون اساس زمانه گشت درست

شعر چون اساس زمانه گشت درست _ ملک الشعرا بهار  در مذمت ظلم و ظالم   چون اساس زمانه گشت درست عدل و ظلم اندر آن تعین جست   جذب و دفعی به روی کار آمد چرخ و اجرام آشکار آمد   اختری راست و اختری کج رفت و اختری مارپیچ و معوج رفت  […]

ای درآورده بازی اصلاح

ای درآورده بازی اصلاح

شعر ای درآورده بازی اصلاح _ ملک الشعرا بهار  خطاب به دروغگویان مصلح نما   ای درآورده بازی اصلاح وز تو در ناله تاجر و فلاح   ‌تا تو در بند شهوتی و غضب از تو ناید به حاصل این مطلب   تا طمع بر تو پادشا باشد طمع عافیت خطا باشد   هرچه تو[…]

در خیابان باغ‌، فصل بهار

در خیابان باغ‌، فصل بهار

شعر در خیابان باغ‌، فصل بهار _ ملک الشعرا بهار  حکایت گراز   در خیابان باغ‌، فصل بهار می‌چمید آن گراز پست شعار بلبلی چند از قفای گراز بر سر شاخ گل مدیح طراز   گه به بحر طویل و گاه خفیف می‌سرودند شعرهای لطیف   در قفای گراز خودکامه این چکامه سرودی آن چامه[…]

خرد و داد و راستی کرم است

خرد و داد و راستی کرم است

شعر خرد و داد و راستی کرم است _ ملک الشعرا بهار  در عقل و علم   خرد و داد و راستی کرم است کژی و جهل وکاستی ستم است   عاقل ار هیچ علم ناموزد وز ادب نکته‌ای نیندوزد   در جهان راه راست می‌پوبد وز کژی‌ها کرانه می‌جوید   ورشود پادشاه کشور خویش[…]

آسمان‌ها ز دل برپا شد

آسمان‌ها ز دل برپا شد

شعر آسمان‌ها ز دل برپا شد _ ملک الشعرا بهار  صفت عدالت   آسمان‌ها ز دل برپا شد وانجم از عدل عالم‌آرا شد   وین سرادق که بی‌حسابستی عدل اگر نیستی خرابستی   عدل اگر از میان برافتادی اختران یک به دیگر افتادی   عدل همچون به دایره نقط است هر طرف‌ ظلم‌ و عدل‌[…]

این چنین بود احمد قاجار

این چنین بود احمد قاجار

شعر این چنین بود احمد قاجار _ ملک الشعرا بهار  حکایت احمد شاه قاجار و مال اندوختن او   این چنین بود احمد قاجار شاه مشروطه بود و کم آزار   آنچه زر ماهیانه بگرفتی مبلغی زان به گنج بنهفتی   دادمش من به نوبهار بسی پند چون دُرّ شاهوار بسی   گفتم آن شه[…]

خود شنیدی حدیث اشرف خر

خود شنیدی حدیث اشرف خر

شعر خود شنیدی حدیث اشرف خر _ ملک الشعرا بهار  حکایت اشرف خر   خود شنیدی حدیث اشرف خر که مثل شد به گرد کردن زر   بود تاتار زاده‌ای نادان پور تیمورتاش بن چوپان   نه کیاست نه مردمی نه شرف نام خود ساخته ملک اشرف   پس مرگ حسن برادر خویش پادشه گشت[…]

بود محمود زابلستانی

بود محمود زابلستانی

شعر بود محمود زابلستانی _ ملک الشعرا بهار  حکایت جود و بخشش محمود   بود محمود زابلستانی بنده زادی چنان که می‌دانی   پدرش را کس از بدی اندام نخرید آن زمان که بود غلام   گشت محمود هم‌نشان پدر زرد روی و دراز و بدمنظر   چون که شد صیت او بلندآهنک وز خراسان[…]

در سمرقند پیشوایی بود

در سمرقند پیشوایی بود

شعر در سمرقند پیشوایی بود _ ملک الشعرا بهار  حکایت پیشوای سمرقند   در سمرقند پیشوایی بود خلق را حجت خدایی بود   وندرآن شهر بود سرهنگی شحنه‌ای‌، ظالمی‌، قوی‌چنگی   به ستم خلق پیشه‌ور افشرد پیشه‌ور شکوه پیشوا را برد   گفت شیخا برس به احوالم زبن ستم کاره واستان مالم   پیشوا بس[…]

چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر

چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر

شعر چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر _ ملک الشعرا بهار  حکایت در بخل و امساک   چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر بود جمع اندرو هزاران خیر   پس مرگ یزید نامه‌سیاه گشت صافی جهان به عبدالله   منقرض گشته دولت علوی متزلزل حکومت اموی   بود در زیر حکم و فرمانش از در[…]

آنچه اکنون سیاستش خوانی

آنچه اکنون سیاستش خوانی

شعر آنچه اکنون سیاستش خوانی _ ملک الشعرا بهار  گفتار هفتم در سیاست و شرط ریاست   آنچه اکنون سیاستش خوانی هست کاری عظیم اگر دانی   سخت‌تر زان به دهرکاری نیست مرد این پهنه هر سواری نیست   آن که را قصد مهتری باشد در سرش باد سروری باشد   فکرتی استوار می‌باید شرط[…]

گرگ خوبی ز پردلان گروه

گرگ خوبی ز پردلان گروه

شعر گرگ خوبی ز پردلان گروه _ ملک الشعرا بهار  حکایت کسی که با پلنگ دوستی کرد و موشان را بیازرد   گرگ خوبی ز پردلان گروه با پلنگی رفیق شد در کوه   شده ز اخلاص‌، یارغار پلنگ خورشش بودی از شکار پلنگ   بهر مخدوم خود به پنهانی می‌نمودی شکار گردانی   آهوان[…]

ماه اسفند نیز شد گذری

ماه اسفند نیز شد گذری _ آخر سال

شعر ماه اسفند نیز شد گذری _ آخر سال _ ملک الشعرا بهار    ماه اسفند نیز شد گذری گشت سالی ز عمر ما سپری   رفت سالی که جز وبال نبود عمر بود این که رفت‌، سال نبود   پنج‌ مه‌ زان به‌ حبس و خون‌ جگری هفت ماه دگر به دربه‌دری   چهل[…]

در زمستان هوای اصفاهان

در زمستان هوای اصفاهان

شعر در زمستان هوای اصفاهان _ ملک الشعرا بهار سیل در اصفهان   در زمستان هوای اصفاهان گشت چون زمهریر آفت جان   برف‌هایی دراوفتاد عظیم شد در و دشت‌وکوه‌، معدن سیم   ماه دی جمله این‌چنین بگذشت ماه بهمن هوا ملایم گشت   بس که بارید از هوا باران سر بسر نم کشید اصفاهان[…]

چون که نومید بودم از تهران

چون که نومید بودم از تهران

شعر چون که نومید بودم از تهران _ ملک الشعرا بهار  در شکایت از خالق   چون که نومید بودم از تهران بود قرضم فزون و فرع گران   دیدم از رهن دادن اسباب کار مخلص شود عظیم خراب   زن خود را به رَی فرستادم از خود او را وکالتی دادم   کز ره[…]

لولیئی گفت با پسر، هشدار

لولیئی گفت با پسر، هشدار _ قطعه

شعر لولیئی گفت با پسر، هشدار _ قطعه _ ملک الشعرا بهار   لولیئی گفت با پسر، هشدار تا که خود را چو من سمر سازی   پسرا سعی کن که در هر فن خویش را تالی پدر سازی   تن به ورزش سپار تا خود را جلد و چالاک و نامور سازی   بر[…]

هفته‌ای بود کاندر آن خانه

هفته‌ای بود کاندر آن خانه

شعر هفته‌ای بود کاندر آن خانه _ ملک الشعرا بهار  داستان مسافرت به یزد   هفته‌ای بود کاندر آن خانه کرده بودیم گرم‌، کاشانه   مطلع مهر و ختم تابستان کودکان رفته در دبیرستان   من به عزلت درون خانه مقیم منزوی‌وار با کتاب ندیم   ناگه آمد به گوش کوبه ی در خادم آمد[…]

ماه مرداد چون به پایان شد

ماه مرداد چون به پایان شد

شعر ماه مرداد چون به پایان شد _ ملک الشعرا بهار  گفتار ششم عزیمت بهار به اصفهان و شرح آن   ماه مرداد چون به پایان شد اثر شفقتی نمایان شد   لیک لطفی که بدتر از قهر است پادزهری که بدتر از زهر است   گفت با من رئیس شعبهٔ چار که رسیده است[…]

شد چو محمود غزنوی سوی ری

شد چو محمود غزنوی سوی ری

شعر شد چو محمود غزنوی سوی ری _ ملک الشعرا بهار  حکایت محمود غزنوی   شد چو محمود غزنوی سوی ری مردم ری شدند تابع وی   شهر بی‌جنگ وکینه شد تسلیم زان که بودند مردمان حکیم   لیک شه دارها بپا فرمود بر حکیمان ری جفا فرمود   بر در ری دویست دار افراشت[…]