فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)

حیوانات سهمگین بزرگ

حیوانات سهمگین بزرگ

شعر حیوانات سهمگین بزرگ _ ملک الشعرا بهار  حیونات منقرضه   حیوانات سهمگین بزرگ اژدهای سطبر و پیل سترگ   فوق عادت کلان شدند و کلفت پرخور و بی‌هنر، ستنبه و زفت   از پی طعمه دُم علم کردند بر فرودست خود ستم کردند   چون که بر ظلم رفت عادتشان بسته آمد در سعادتشان[…]

چون اساس زمانه گشت درست

چون اساس زمانه گشت درست

شعر چون اساس زمانه گشت درست _ ملک الشعرا بهار  در مذمت ظلم و ظالم   چون اساس زمانه گشت درست عدل و ظلم اندر آن تعین جست   جذب و دفعی به روی کار آمد چرخ و اجرام آشکار آمد   اختری راست و اختری کج رفت و اختری مارپیچ و معوج رفت  […]

ای درآورده بازی اصلاح

ای درآورده بازی اصلاح

شعر ای درآورده بازی اصلاح _ ملک الشعرا بهار  خطاب به دروغگویان مصلح نما   ای درآورده بازی اصلاح وز تو در ناله تاجر و فلاح   ‌تا تو در بند شهوتی و غضب از تو ناید به حاصل این مطلب   تا طمع بر تو پادشا باشد طمع عافیت خطا باشد   هرچه تو[…]

در خیابان باغ‌، فصل بهار

در خیابان باغ‌، فصل بهار

شعر در خیابان باغ‌، فصل بهار _ ملک الشعرا بهار  حکایت گراز   در خیابان باغ‌، فصل بهار می‌چمید آن گراز پست شعار بلبلی چند از قفای گراز بر سر شاخ گل مدیح طراز   گه به بحر طویل و گاه خفیف می‌سرودند شعرهای لطیف   در قفای گراز خودکامه این چکامه سرودی آن چامه[…]

خرد و داد و راستی کرم است

خرد و داد و راستی کرم است

شعر خرد و داد و راستی کرم است _ ملک الشعرا بهار  در عقل و علم   خرد و داد و راستی کرم است کژی و جهل وکاستی ستم است   عاقل ار هیچ علم ناموزد وز ادب نکته‌ای نیندوزد   در جهان راه راست می‌پوبد وز کژی‌ها کرانه می‌جوید   ورشود پادشاه کشور خویش[…]

آسمان‌ها ز دل برپا شد

آسمان‌ها ز دل برپا شد

شعر آسمان‌ها ز دل برپا شد _ ملک الشعرا بهار  صفت عدالت   آسمان‌ها ز دل برپا شد وانجم از عدل عالم‌آرا شد   وین سرادق که بی‌حسابستی عدل اگر نیستی خرابستی   عدل اگر از میان برافتادی اختران یک به دیگر افتادی   عدل همچون به دایره نقط است هر طرف‌ ظلم‌ و عدل‌[…]

این چنین بود احمد قاجار

این چنین بود احمد قاجار

شعر این چنین بود احمد قاجار _ ملک الشعرا بهار  حکایت احمد شاه قاجار و مال اندوختن او   این چنین بود احمد قاجار شاه مشروطه بود و کم آزار   آنچه زر ماهیانه بگرفتی مبلغی زان به گنج بنهفتی   دادمش من به نوبهار بسی پند چون دُرّ شاهوار بسی   گفتم آن شه[…]

خود شنیدی حدیث اشرف خر

خود شنیدی حدیث اشرف خر

شعر خود شنیدی حدیث اشرف خر _ ملک الشعرا بهار  حکایت اشرف خر   خود شنیدی حدیث اشرف خر که مثل شد به گرد کردن زر   بود تاتار زاده‌ای نادان پور تیمورتاش بن چوپان   نه کیاست نه مردمی نه شرف نام خود ساخته ملک اشرف   پس مرگ حسن برادر خویش پادشه گشت[…]

بود محمود زابلستانی

بود محمود زابلستانی

شعر بود محمود زابلستانی _ ملک الشعرا بهار  حکایت جود و بخشش محمود   بود محمود زابلستانی بنده زادی چنان که می‌دانی   پدرش را کس از بدی اندام نخرید آن زمان که بود غلام   گشت محمود هم‌نشان پدر زرد روی و دراز و بدمنظر   چون که شد صیت او بلندآهنک وز خراسان[…]

در سمرقند پیشوایی بود

در سمرقند پیشوایی بود

شعر در سمرقند پیشوایی بود _ ملک الشعرا بهار  حکایت پیشوای سمرقند   در سمرقند پیشوایی بود خلق را حجت خدایی بود   وندرآن شهر بود سرهنگی شحنه‌ای‌، ظالمی‌، قوی‌چنگی   به ستم خلق پیشه‌ور افشرد پیشه‌ور شکوه پیشوا را برد   گفت شیخا برس به احوالم زبن ستم کاره واستان مالم   پیشوا بس[…]

چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر

چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر

شعر چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر _ ملک الشعرا بهار  حکایت در بخل و امساک   چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر بود جمع اندرو هزاران خیر   پس مرگ یزید نامه‌سیاه گشت صافی جهان به عبدالله   منقرض گشته دولت علوی متزلزل حکومت اموی   بود در زیر حکم و فرمانش از در[…]

آنچه اکنون سیاستش خوانی

آنچه اکنون سیاستش خوانی

شعر آنچه اکنون سیاستش خوانی _ ملک الشعرا بهار  گفتار هفتم در سیاست و شرط ریاست   آنچه اکنون سیاستش خوانی هست کاری عظیم اگر دانی   سخت‌تر زان به دهرکاری نیست مرد این پهنه هر سواری نیست   آن که را قصد مهتری باشد در سرش باد سروری باشد   فکرتی استوار می‌باید شرط[…]

گرگ خوبی ز پردلان گروه

گرگ خوبی ز پردلان گروه

شعر گرگ خوبی ز پردلان گروه _ ملک الشعرا بهار  حکایت کسی که با پلنگ دوستی کرد و موشان را بیازرد   گرگ خوبی ز پردلان گروه با پلنگی رفیق شد در کوه   شده ز اخلاص‌، یارغار پلنگ خورشش بودی از شکار پلنگ   بهر مخدوم خود به پنهانی می‌نمودی شکار گردانی   آهوان[…]

ماه اسفند نیز شد گذری

ماه اسفند نیز شد گذری _ آخر سال

شعر ماه اسفند نیز شد گذری _ آخر سال _ ملک الشعرا بهار    ماه اسفند نیز شد گذری گشت سالی ز عمر ما سپری   رفت سالی که جز وبال نبود عمر بود این که رفت‌، سال نبود   پنج‌ مه‌ زان به‌ حبس و خون‌ جگری هفت ماه دگر به دربه‌دری   چهل[…]

در زمستان هوای اصفاهان

در زمستان هوای اصفاهان

شعر در زمستان هوای اصفاهان _ ملک الشعرا بهار سیل در اصفهان   در زمستان هوای اصفاهان گشت چون زمهریر آفت جان   برف‌هایی دراوفتاد عظیم شد در و دشت‌وکوه‌، معدن سیم   ماه دی جمله این‌چنین بگذشت ماه بهمن هوا ملایم گشت   بس که بارید از هوا باران سر بسر نم کشید اصفاهان[…]

چون که نومید بودم از تهران

چون که نومید بودم از تهران

شعر چون که نومید بودم از تهران _ ملک الشعرا بهار  در شکایت از خالق   چون که نومید بودم از تهران بود قرضم فزون و فرع گران   دیدم از رهن دادن اسباب کار مخلص شود عظیم خراب   زن خود را به رَی فرستادم از خود او را وکالتی دادم   کز ره[…]

لولیئی گفت با پسر، هشدار

لولیئی گفت با پسر، هشدار _ قطعه

شعر لولیئی گفت با پسر، هشدار _ قطعه _ ملک الشعرا بهار   لولیئی گفت با پسر، هشدار تا که خود را چو من سمر سازی   پسرا سعی کن که در هر فن خویش را تالی پدر سازی   تن به ورزش سپار تا خود را جلد و چالاک و نامور سازی   بر[…]

هفته‌ای بود کاندر آن خانه

هفته‌ای بود کاندر آن خانه

شعر هفته‌ای بود کاندر آن خانه _ ملک الشعرا بهار  داستان مسافرت به یزد   هفته‌ای بود کاندر آن خانه کرده بودیم گرم‌، کاشانه   مطلع مهر و ختم تابستان کودکان رفته در دبیرستان   من به عزلت درون خانه مقیم منزوی‌وار با کتاب ندیم   ناگه آمد به گوش کوبه ی در خادم آمد[…]

ماه مرداد چون به پایان شد

ماه مرداد چون به پایان شد

شعر ماه مرداد چون به پایان شد _ ملک الشعرا بهار  گفتار ششم عزیمت بهار به اصفهان و شرح آن   ماه مرداد چون به پایان شد اثر شفقتی نمایان شد   لیک لطفی که بدتر از قهر است پادزهری که بدتر از زهر است   گفت با من رئیس شعبهٔ چار که رسیده است[…]

شد چو محمود غزنوی سوی ری

شد چو محمود غزنوی سوی ری

شعر شد چو محمود غزنوی سوی ری _ ملک الشعرا بهار  حکایت محمود غزنوی   شد چو محمود غزنوی سوی ری مردم ری شدند تابع وی   شهر بی‌جنگ وکینه شد تسلیم زان که بودند مردمان حکیم   لیک شه دارها بپا فرمود بر حکیمان ری جفا فرمود   بر در ری دویست دار افراشت[…]

گرچه‌زرتشت‌از خراسان خاست

گرچه‌زرتشت‌از خراسان خاست

شعر گرچه‌زرتشت‌از خراسان خاست _ ملک الشعرا بهار  شمه‌ای از تاریخ خراسان   گرچه‌زرتشت‌از خراسان خاست دین زرتشت از خراسان کاست   مردم کابل و تخارستان گوزکانان و غور و غرشستان   بگزیدند کیش بودا را بردریدند زند و استارا   مردم تورفان‌ و فرغانی بگرفتند مذهب مانی   طوس‌ و باورد و رخّج و[…]

شب بدیدم در آن سرا تختی

شب بدیدم در آن سرا تختی

شعر شب بدیدم در آن سرا تختی _ ملک الشعرا بهار  حبس شدن مدیر ناهید در اتاق بهار   شب بدیدم در آن سرا تختی پهلوی تخت‌، مرد بدبختی   گفتم این تازه کیست گشته پدید گفت شخصی‌: مؤسس ناهید   روز دیگر ز تنگی مسکن گشت ناهید همط‌ویلهٔ من   گفتمش‌: السلام رند دغا[…]

تیر و مرداد هم به بنده گذشت

تیر و مرداد هم به بنده گذشت

شعر تیر و مرداد هم به بنده گذشت _ ملک الشعرا بهار  پنجمین ماه در زندان   تیر و مرداد هم به بنده گذشت مدت حبس من تمام نگشت   آب شد برف قلهٔ توچال یخ فراوان نماند در یخچال   خنکی‌های قوم لیک بجاست وز دل سردشان عناد نکاست   شد هوا گرم و[…]

تا که سرمایه یافت آزادی

تا که سرمایه یافت آزادی

شعر تا که سرمایه یافت آزادی _ ملک الشعرا بهار  آمدن سرمایه‌داری و رفتن دین   تا که سرمایه یافت آزادی شد تجارت اساس آبادی   پادشاهان و صاحبان نفوذ جمله گشتندکشته یا مأخوذ   مبتذل گشت اصل و عرق و نژاد بی اثرماند خلق وخوی ونهاد   سیم و سرمایه شد به عالم چیر[…]

هرکه عرض کسان دهد بر باد

هرکه عرض کسان دهد بر باد _ ا ندرز

شعر هرکه عرض کسان دهد بر باد _ ا ندرز _ ملک الشعرا بهار    هرکه عرض کسان دهد بر باد دهر عرضش به باد خواهد داد   فیلسوفی عظیم و دانشمند می‌شنیدم که گفت با فرزند   بهتر است از برای مرد جوان یک درم دین ز صد درم وجدان   دیو وجدان هزار[…]

چون ‌ز حبس ‌جوان ‌سه سال گذشت

چون ‌ز حبس ‌جوان ‌سه سال گذشت

شعر چون ‌ز حبس ‌جوان ‌سه سال گذشت _ ملک الشعرا بهار  عاقبت کار وجدان‌فروش و رها شدن رفیق از بند   چون ‌ز حبس ‌جوان ‌سه سال گذشت مدت حبس او ، به آخر گشت   تاخت بیرون ز حبس بیچاره بی‌سرانجام و عور و آواره   خانه بر باد و زن طلاق و[…]

ظالمی داشت زر برون ز حساب

ظالمی داشت زر برون ز حساب

شعر ظالمی داشت زر برون ز حساب _ ملک الشعرا بهار  داستان مهندسی که گنج‌خانه ساخت   ظالمی داشت زر برون ز حساب شب‌ نمی‌شد ز بیم‌ دزد به‌ خواب   با چنان مال و ثروت هنگفت خواست گنجینه‌ای کند بنهفت   تا سویش دزد راهبر نشود هیچ کس را از آن خبر نشود  […]

خواندم ‌اندر حدیث « کنفوسیوس‌»

خواندم ‌اندر حدیث « کنفوسیوس‌»

شعر خواندم ‌اندر حدیث « کنفوسیوس‌» _ ملک الشعرا بهار  حکایت مرغ پیر که به دام افتاد   خواندم ‌اندر حدیث « کنفوسیوس‌» داستانی به طبع‌ها مانوس   روزی آن رهبر نکوکاران به رهی می گذشت با یاران   دید صیادی اندر آن رسته مرغکی چند را به‌هم بسته   می‌نهد جفت جفت در قفسی[…]

یار جست از حکیم زندانی

یار جست از حکیم زندانی

شعر یار جست از حکیم زندانی _ ملک الشعرا بهار  داستان حبس مرد حکیم   یار جست از حکیم زندانی سبب حبس او به پنهانی   که تو با این فضیلت و آداب از چه افتاده‌ای در این گرداب   پاسخش داد پیر دانشمند که مرا هم خطا به دام افکند     مطالب بیشتر[…]

داشت همسایه‌ای به حبس مقیم

داشت همسایه‌ای به حبس مقیم

شعر داشت همسایه‌ای به حبس مقیم _ ملک الشعرا بهار  داستان مرد حکیم   داشت همسایه‌ای به حبس مقیم پیرمردی بزرگوار و حکیم   پیرشد با جوان رفیق شفیق که‌ به حبس اندرون خوشست رفیق   بود ساباطی اندران رسته از دو سو سمج‌های در بسته   بود هر لانه جای محبوسی هر اطاقی سرای[…]