شعر برف نیما یوشیج

زردها بی خود قرمز نشدند – برف

زردها بی خود قرمز نشدند – شعر برف نیما یوشیج   زردها بی خود قرمز نشدند قرمزی رنگ نینداخته است بی خودی بر دیوار صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاکو» اما «وازنا» پیدا نیست گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار. وازنا پیدا[…]

شعر روی بندرگاه نیما یوشیج

آسمان یکریز می بارد – روی بندرگاه

آسمان یکریز می بارد – شعر روی بندرگاه نیما یوشیج   آسمان یکریز می بارد روی بندرگاه روی دنده های آویزان یک بام سفالین در کنار راه روی «آیش» ها که «شاخک» خوشه اش را می دواند روی نوغانخانه، روی پل – که در سرتاسرش امشب مثل اینکه ضرب می گیرند – یا آنجا کسی[…]

شعر مرغ آمین نیما یوشیج

مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده

شعر مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده نیما یوشیج   مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده رفته تا آنسوی این بیداد خانه بازگشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه نوبت روز گشایش را در پی چاره بمانده. می شناسد آن نهان بین نهانان (گوش پنهان جهان دردمند ما) جور دیده[…]

شعر تا صبح دمان نیما یوشیج

تا صبح دمان در این شب گرم

شعر تا صبح دمان در این شب گرم نیما یوشیج   تا صبح دمان در این شب گرم افروخته ام چراغ. زیراک می خواهم برکشم بجاتر دیواری در سرای کوران بر ساخته ام نهاده کوری انگشت که عیبهاست با آن، دارد به عتاب کور دیگر پرسش که چراست این، چرا آن؟ وینگونه به خشت می[…]

شعر یک نامه به یک زندانی نیما یوشیج

دیرگاهی است که از تو خبری – یک نامه به یک زندانی

دیرگاهی است که از تو خبری – شعر یک نامه به یک زندانی نیما یوش‍یج   دیرگاهی است که از تو خبری نرسیده است به من وز هر آن دوست که می پرسمت از حال درون ننگریده ست به من از برای این است شب و روز من اندر دل این باز حصاری (که به[…]

شعر باد می گردد نیما یوشیج

باد می گردد و در باز و چراغ است خموش

شعر باد می گردد و در باز و چراغ است خموش نی‍‍‍ما یوشیج   باد می گردد و در باز و چراغ است خموش خانه ها یکسره خالی شده در دهکده اند بیمناک است به ره بار بدوشی که به پل راه خود می سپرد پاس تا سر شکمان تا شبشان شاد و آسان گذرد[…]

شعر بر فراز دشت نیما یوشیج

بر فراز دشت باران است باران عجیبی

شعر بر فراز دشت باران است باران عجیبی نیما یوشیج   بر فراز دشت باران است باران عجیبی ریزش باران، سر آن دارد از هر سوی وز هر جا که خزنده، که جهنده، از ره آوردش به دل یابد نصیبی باد لیکن، این نمی خواهد. گرم در میدان دویده، بر زمین می افکند پیکر. با[…]

شعر هنگام که گریه می دهد ساز نیما یوشیج

هنگام که گریه می دهد ساز

شعر هنگام که گریه می دهد ساز نیما یوشیج   هنگام که گریه می دهد ساز این دود سرشت ابر بر پشت هنگام که نیل چشم دریا از خشم به روی می زند مشت   زان دیر سفر که رفت از من غمزه زن و عشوه ساز داده دارم به بهانه های مانوس تصویری از[…]

شعر او به رویایش نیما یوشیج

باد می کوبد می روبد – او به رویایش

باد می کوبد می روبد – شعر او به رویایش نیما یوشیج   باد می کوبد، می روبد جاده ی ترسان را در درون «کله» دیری است که آتش مرده لیک در کومه اندوده ی تاریکی بی ریخت در آن بس که بیفسرده امید پس زانویش بنشسته، زنی خاموش است. در هماندم که در اندوده[…]

شعر آنکه می گرید نیما یوشیج

آن که می گرید با گردش شب

شعر آنکه می گرید با گردش شب نیما یوشیج   آن که می گرید با گردش شب گفتگو دارد با من به نهان از برای من خندان است آن که می آید خندان خندان مردم چشمم، در حلقه ی چشم من اسیر می شتابد از پیش رفته است از من، از آن گونه که هوش[…]

شعر عود نیما یوشیج

خانه خالی است نگهبان سرمست – عود

خانه خالی است نگهبان سرمست – شعر عود نیما یوشیج   خانه خالی است نگهبان سرمست با دل شب نه غم از بود و نبود لیک می دانم در مجمر من دیرگاهی است که می سوزد عود   با سرانگشتم، لغزیده ز دل، عود در خانه بیفروخت مرا آن که از آتش خود سوخت نخست[…]

شعر گندنا نیما یوشیج

بیشه بشکفته به دل بیدار است – گندنا

بیشه بشکفته به دل بیدار است – شعر گندنا نیما یوشیج   بیشه بشکفته به دل بیدار است یاسمن خفته در آغوشش نرم سایه پرورده ی خلوت، توکا می خرامد به چراکاهش گرم   اندر آن لحظه که مریم مخمور می دهد عشوه، قد آرسته «لرگ» در همان لحظه، کهن افرایی برگ انباشته در خرمن[…]

شعر خروس می خواند نیما یوشیج

قوقولی قو خروس می خواند

شعر قوقولی قو خروس می خواند نیما یوشیج   قوقولی قو خروس می خواند از درون نهفت خلوت ده از نشیب رهی که چون رگ خشک در تن مردگان دواند خون می تند بر جدار سرد سحر می تراود به هر سوی هامون. با نوایش از او ره آمد پر مژده می آورد به گوش[…]

شعر کار شب پا نیما یوشیج

ماه می تابد رود است آرام – کار شب پا

ماه می تابد رود است آرام – شعر کار شب پا نیما یوشیج   ماه می تابد رود است آرام بر سر شاخه ی اوجا تیرنگ دم بیاویخته در خواب فرو رفته ولی در آیش کار شب پا نه هنوز است تمام می دمد گاه به شاخ گاه می کوبد بر طبل به چوب وندر[…]

شعر شب دوش نیما یوشیج

رفت بگریخته از من شب دوش – شب دوش

رفت بگریخته از من شب دوش – شعر شب دوش نیما یوشیج   رفت بگریخته از من شب دوش از شب دوشم اما خبر است اندر اندیشه ی آباد شدن این زمان سوی خرابم گذر است   داستان اسب دوشینه مراست چو دروغی که به چشم آید راست. آن نگارین که به سودی بنشست آخر[…]

شعر پی دارو چوپان نیما یوشیج

الیکا نادره چوپان جوان و رعنا – پی دارو چوپان

الیکا نادره چوپان جوان و رعنا – شعر پی دارو چوپان نیما یوشیج   الیکا نادره چوپان جوان و رعنا در کمانداری مانند نداشت آشنایانش او را دمخور به هنر «شاه کمان» می خواندند در همه دهکده از خرد و بزرگ کس نبود از خورش صیدش بی بهره شده او به صید شوکا رغبتش بود[…]

شعر مردگان موت نیما یوشیج

مردگان موت با هم بزم برپا کرده می خندند

شعر مردگان موت با هم بزم برپا کرده می خندند نیما یوشیج   مردگان موت با هم بزم برپا کرده می خندند زنده پندارند خودشان را استخوان ها می درخشد هر کجا پهلو به پهلو روی دندان ها دنده بر هر دنده بگرفته ست پیشی چشم رفته، کاسه ی سر کرده جای چشم ها خالی.[…]

شعر منظومه به شهریار نیما یوشیج

با دل ویران از این ویرانه خانه – منظومه به شهریار

با دل ویران از این ویرانه خانه – شعر منظومه به شهریار نیما یوشیج   با دل ویران از این ویرانه خانه به سوی شهر دلاویزان شدم آخر روانه ابرها تیره: روی دره هایی را که در آنجا خامشان را جایگاهان نهانی ست تیره تر سازید. روزی ار باشد، شبی دارید. هان، آن را با[…]

شعر سایه خود نیما یوشیج

در ساحت دهلیز سرای من و تو – سایه خود

در ساحت دهلیز سرای من و تو – شعر سایه خود نیما یوشیج   در ساحت دهلیز سرای من و تو مردی ست نشسته از برش مشعل نور هر روز و به هر شب از برای من و تو در بر بگشاده نقشه ای زین شب دور. انگیخته از نهادش رگهای صدا یک خنده نه[…]

شعر یاد نیما یوشیج

یادم از روزی سیه می آید و جای نموری – یاد

یادم از روزی سیه می آید و جای نموری – شعر یاد نیما یوشیج   یادم از روزی سیه می آید و جای نموری در میان جنگل بسیار دوری آخر فصل زمستان بود و یکسر هر کجا در زیر باران بود مثل این که هر چه کز کرده به جایی بر نمی آید صدایی صف[…]

شعر من لبخند نیما یوشیج

از درون پنجره ی همسایه ی من – من لبخند

از درون پنجره ی همسایه ی من – شعر من لبخند نیما یوشیج   از درون پنجره ی همسایه ی من یا ز ناپیدای دیوار شکسته ی خانه ی من از کجا یا از چه کس دیری ست رازپرداز نهان لبخنده ای این گونه در حرف است: -من در اینجایم نشسته. از دل چرکین دم[…]

شعر گمشدگان نیما یوشیج

در معرکه ی نهیب دریای گران – گمشدگان

در معرکه ی نهیب دریای گران – شعر گمشدگان نیما یوشیج   در معرکه ی نهیب دریای گران هر لحظه حکایتی ست کاغاز شده است آویخته با شب سیه پیشه، به بغض گویی ز گلویی گره باز شده است.   در کار شتاب جوی دریای دمان، می جنبد با خروشش از موج به موج، مانند[…]

شعر همسایگان آتش نیما یوشیج

همسایگان آتش مرداب و باد تند – همسایگان آتش

همسایگان آتش مرداب و باد تند – شعر همسایگان آتش نیما یوشیج   همسایگان آتش مرداب و باد تند بر آتش شکفته عبث دور می زنند باد: من می دمم که یکسره مرداب را با شعله های گرم تو دارم چو خشک رود مرداب: من در درون روشن گرم تو آب را جاری نمی کنم.[…]

شعر سریویلی نیما یوشیج

ساکنین دره های سردسیر کوهساران شمال – سریویلی

ساکنین دره های سردسیر کوهساران شمال – شعر سریویلی نیما یوشیج این شعرهای آزاد، آرام و شمرده و با رعایت نقطه گذاری و به حال طبیعی خوانده می شوند. همانطور که یک قطعه ی نثر را می خوانند. سریویل اسم دهکده ایست در «کجور» نزدیک به «هزارخال»، این دو کلمه از دو جزء ترکیب شده[…]

شعر گل مهتاب نیما یوشیج

وقتی که موج بر زبر آب تیره تر – گل مهتاب

وقتی که موج بر زبر آب تیره تر – شعر گل مهتاب نیما یوشیج   وقتی که موج بر زبر آب تیره تر می رفت و دور می ماند از نظر شکلی مهیب در دل شب چشم می درید مردی بر اسب لخت با تازیانه ی از آتش بر روی ساحل از دور می دوید[…]

شعر دانیال نیما یوشیج

شاه شاهان زمین دارا نشسته شادمان – دانیال

شاه شاهان زمین دارا نشسته شادمان – شعر دانیال نیما یوشیج   شاه شاهان زمین، دارا، نشسته شادمان بر سریر تخت عزّ خود،. همه جنگ آوران گرد او صف بسته از نزدیک دست و دوردست آن زمان که بود از آن سوی رواق و چوب بست شکل دو تن از کمانداران هویدا خواست او جلوه[…]

شعر قلعه ی سقریم نیما یوشیج

مانده ام از حکایت شب بیم – قلعه ی سقریم

مانده ام از حکایت شب بیم – شعر قلعه ی سقریم نیما یوشیج   مانده ام از حکایت شب بیم بارک الله احسن التقویم چه به خوابی گران درافتادم کاروان رفت و چشم بگشادم داده ام نوبتی چنان از دست که نیارم به حال خود پیوست. آن که بردش به ره گرانی خواب دست با[…]

شعر نعره ی گاو نیما یوشیج

ای طرب آور ای نعره ی گاو – نعره ی گاو

ای طرب آور ای نعره ی گاو – شعر نعره ی گاو نیما یوشیج   ای طرب آور ای نعره ی گاو از ره دهکده ی دور بلند   همه در ساخته با خشک گیاه با رخ تیره ی ماه اسفند   عنقریب است که بر سبزه ی تر بخرامی و برآیی خرسند   سرخی[…]

شعر هیئت در پشت پرده نیما یوشیج

آمد به چه نحو در درون پرده – هیئت در پشت پرده

آمد به چه نحو در درون پرده – شعر هیئت در پشت پرده نیما یوشیج   آمد- به چه نحو؟ در درون پرده از شدت غیظ، خون به لب آورده   پاهاش برهنه بر کفش داس کهن بالا زده آستین ، یقه وا کرده.   -با این همه از چه در درون پرده است؟ از[…]

شعر میرداماد نیما یوشیج

میرداماد شنیدستم من

شعر میرداماد شنیدستم من نیما یوشیج   میرداماد، شنیدستم من که چو بگزید بن خاک وطن   بر سرش آمد و از وی پرسید ملک قبر که: «من ربک من.»   میر بگشاد دو چشم بینا آمد از روی فضیلت به سخن:   اسطقسی ست- بدو داد جواب – اسطقسات دگر زو متقن.   حیرت[…]