شعر رویا نیما یوشیج

دوش در مستی رویای پریشان چو مرا – رویا

دوش در مستی رویای پریشان چو مرا – شعر رویا نیما یوشیج   دوش در مستی رویای پریشان چو مرا دیده می خفت و دل اما به نهان می کاوید   سود بر لوح جبینم سر انگشتی گرم از ره خواب جهانید مرا همچو امید   اندر آن مرحله کاو با دل شب راهش بود[…]

شعر در قدح یکی از خوانین خسیس نیما یوشیج

در قدح یکی از خوانین خسیس

شعر در قدح یکی از خوانین خسیس نیما یوشیج   بزرگوارا اگرخود بزرگ نامده ای چنانکه شاید و باید خدا کند کائی   شماره کرده همه داردت بقاعده دهر هرآنچه بر سر این مرتبت بیفزائی   شكم بداری فربی و عقل لاغر و خلق اگر تو را نستائید خود تو بستائی   زیک قراضه نخیزی[…]

شعر نامه نیما یوشیج

ای دور زدیده من ای ناتل – نامه

ای دور زدیده من ای ناتل – شعر نامه نیما یوشیج   ای دور زدیده من ای ناتل باید که به وجد خط تو خوانم   خط تو در آن زمان به من آمد کاندو فسرده بود بنیانم   از کشمکش حوادث گیتی سر بود به فکر در گریبانم   آمد چو امید گم شده[…]

شعر در رثا اعتصام الملک نیما یوشیج

ای دریغا رفت یوسف اعتصام – در رثا اعتصام الملک

ای دریغا رفت یوسف اعتصام – شعر در رثا اعتصام الملک نیما یوشیج   ای دریغا رفت یوسف اعتصام آن نکو مرد توانا، ای دریغ   کام افتادش در این ویرانه شهر رخ بپوشانید از ما ، ای دریغ   بود عنقایی و سوی قاف شد آن یگانه مرغ عنقا ، ای دریغ   قاف[…]

شعر فکر آن دلگشای زود گذر نیما یوشیج

فکر آن دلگشای زود گذر

شعر فکر آن دلگشای زود گذر نیما یوشیج   فکر آن دلگشای زود گذر یاد از آن سرو بوستان بهتر   هوش کاین مرکب است تیر گذر نقش پایی که ماند از آن بهتر   لذتی بود با گذشته ی عمر آب از این شد اگر روان بهتر   بی نشانی بهیمه وار چه سود[…]

شعر در این رواق مقرنس نمای روی کبود نیما یوشیج

در این رواق مقرنس نمای روی کبود

شعر در این رواق مقرنس نمای روی کبود نیما یوشیج   در این رواق مقرنس نمای روی کبود بر آن شدم که ز کار هنر بگیرم سود   بگویمت که چه بر سر شدم خیال به کشت سخن برآمد و وقت حصاد کشته درود   مرا برفت همه عمر در سر این کار به فکر[…]

شعر گرچه شد عهد دلم با من و گفت این نکنم نیما یوشیج

گرچه شد عهد دلم با من و گفت این نکنم

شعر گرچه شد عهد دلم با من و گفت این نکنم نیما یوشیج   گرچه شد عهد دلم با من و گفت این نکنم نیست یکدم که به دل یاد تو سیمین نکنم   چون کنم با غم هجر تو به یاد رخ تو گر تماشای گل و لاله و نسرین نکنم   شاخی ار[…]

شعر مفسده ی گل نیما یوشیج

صبح چو انوار سرافکنده زد – مفسده ی گل

صبح چو انوار سرافکنده زد – شعر مفسده ی گل نیما یوشیج   صبح چو انوار سرافکنده زد گل به دم باد وزان خنده زد   چهره برافروخت چو اختر به دشت وز در دل ها به فسون می گذشت   ز آنچه به هر جای به غمزه ربود بار نخستین دل پروانه بود  […]

شعر پاسها از شب گذشته است نیما یوشیج

پاسها از شب گذشته است

شعر پاسها از شب گذشته است نیما یوشیج   پاسها از شب گذشته است میهمانان جای را کرده اند خالی دیرگاهی است میزبان در خانه اش تنها نشسته در نی آجین جای خود بر ساحل متروک می سوزد اجاق او اوست مانده. اوست خسته مانده زندانی به لبهایش بس فراوان حرفها، اما با نوای نای[…]

شعر سیولیشه نیما یوشیج

تی تیک تی تیک در این کران ساحل – سیولیشه

تی تیک تی تیک در این کران – شعر سیولیشه نیما یوشیج   تی تیک تی تیک در این کران ساحل و به نیمه شب نک می زند سیولیشه روی شیشه به او هزار بارها ز روی پند گفته ام که در اطاق من ترا نه جا برای خوابگاست من این اطاق را به دست[…]

شعر شب پره ی ساحل نزدیک نیما یوشیج

چوک و چوک گم کرده راهش در شب تاریک – شب پره ی ساحل نزدیک

شعر شب پره ی ساحل نزدیک نیما یوشیج   چوک و چوک گم کرده راهش در شب تاریک شب پره ی ساحل نزدیک دمبدم می کوبدم بر پشت شیشه شب پره ی ساحل نزدیک! در تلاش تو چه مقصودی است؟ از اطاق من چه می خواهی؟ شب پره ی ساحل نزدیک با من (روی حرفش[…]

شعر همه شب نیما یوشیج

همه شب زن هرجایی

شعر همه شب زن هر جایی نیما یوشیج   همه شب زن هر جایی به سراغم می آمد به سراغ من خسته چو می آمد او بود بر سر پنجره ام یا سمین کبود فقط همچنان او که می آید به سراغم، پیچان در یکی از شبها یک شب وحشت زا که در آن هر[…]

شعر خونریزی نیما یوشیج

پا گرفته است زمانی است مدید – خونریزی

پا گرفته است زمانی است مدید – شعر خونریزی نیما یوشیج   پا گرفته است زمانی است مدید ناخوش احوالی در پیکر من دوستانم، رفقای محرم! به هوایی که حکیمی بر سر، مگذارید این دلاشوب چراغ روشنایی بدهد در بر من! من به تن دردم نیست یک تب سرکش، تنها پکرم ساخته و دانم این[…]

شعر حکایت نیما یوشیج

با جاهلی و فلسفی افتاد خلافی – حکایت

با جاهلی و فلسفی افتاد خلافی – شعر حکایت نیما یوشیج   با جاهلی و فلسفی افتاد خلافی چونان که بس افتد به سر لفظ کرانه   هر مشکل کان بود بر آن کرد جوابی مرد از ره تعلیم و نه علم بچگانه   در کارش آورد دل از بس شفقت برد بر راهش افکند[…]

شعر هنوز از شب نیما یوشیج

هنوز از شب دمی باقی است

شعر هنوز از شب دمی باقی است نیما یوشیج   هنوز از شب دمی باقی است می خواند در او شبگیر و شب تاب از نهانجایش یه ساحل می زند سوسو. به مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من به مانند دل من که هنوز از حوصله وز صبر من باقی[…]

شعر در بسته ام نیما یوشیج

در بسته ام شب است

شعر در بسته ام شب است نیما یوشیج   در بسته ام شب است با من شب من تاریک همچو گور با آن که دور ازو نه چنانم او از من است دور خاموش می گذارم من با شبی چنین هر لحظه ای چراغ. می کاهمش ز روغن، می سایمش ز تن، تا درهم نگیرد[…]

شعر نطفه بند دوران نیما یوشیج

هر چه در کار خود است – نطفه بند دوران

هر چه در کار خود است – شعر نطفه بند دوران نیما یوشیج   هر چه در کار خود است یاسمن ساقش عریان می پیچد به تن کهنه جدار و جداری که شکافیده ز هم می نماید دیوار و اهرمن رویی تیرگی بر سر هر تیرگی ای به هم آوزده یه هم می بندد. یاس[…]

شعر سوی شهر خاموش نیما یوشیج

شهر دیری است که رفته است به خواب – سوی شهر خاموش

شهر دیری است که رفته است به خواب – شعر سوی شهر خاموش نیما یوشیج   شهر، دیری است که رفته است به خواب شهر خاموشی پرورد شهر منکوب بجا و از او نیست که نیست نفسی نیز آوا. مانده با مقصد متروکش او مرده را می ماند که در او نیست که نیست نه[…]

شعر مرگ کاکلی نیما یوشیج

در دنج جای جنگل مانند روز پیش – مرگ کاکلی

در دنج جای جنگل مانند روز پیش – شعر مرگ کاکلی نیما یوشیج   در دنج جای جنگل مانند روز پیش هر گوشه ای می آورد از صبحدم خبر وز خنده های تلخ دلش رنگ می برد نیلوفر کبود که پیچیده با مجر   مانند روز پیش هوا ایستاده سرد. اندک نسیم اگر ندود، ور[…]

شعر شاه کوهان نیما یوشیج

با مه آلوده ی این تنگ غروب – شاه کوهان

با مه آلوده ی این تنگ غروب – شعر شاه کوهان نیما یوشیج   با مه آلوده ی این تنگ غروب بنشسته به چه آیین و وقار شاه کوهان گران را بنگر سوده عاجش بر سر به نثار.   خاسته گویی از گور سیاه مرده واری بدریده کفنی. جغد بنشانده به دامان خاموش با دلش[…]

شعر ابجد نیما یوشیج

لعنت به هر چه هست از تا ز خ ز میم – ابجد

لعنت به هر چه هست از تا ز خ ز میم – شعر ابجد نیما یوشیج   لعنت به هر چه هست از تا ز خ ز میم از (شین) گر اسم آورم از او از یا ز ط از راست ایستاده الف از نون. * لعنت بر آن چه او بسرشته است ابجد. ز[…]

شعر آقا توکا نیما یوشیج

به روی در به روی پنجره ها – آقا توکا

به روی در به روی پنجره ها – شعر آقا توکا نیما یوشیج   به روی در به روی پنجره ها به روی تخته های بام در هر لحظه ی مقهور رفته باد می کوبد نه از او پیکری در راه پیدا. نیاسوده دمی برجا، خروشان است دریا؛ و در قعر نگاه امواج او تصویر[…]

شعر روی جدارهای شکسته نیما یوشیج

شوق و خیال خوردش یا جای داشته – روی جدارهای شکسته

شوق و خیال خوردش یا جای داشته – شعر روی جدارهای شکسته نیما یوشیج   شوق و خیال خوردش یا جای داشته و امید طعمه بر زبر سنگ خاره ایش بر پای داشته، دیری است یک گرسنه به دل لاشخوار پیر خاموش وار نشسته روی جدارهای شکسته. * روی نمای ساختمان ها کز هر گشاد[…]

شعر او را صدا بزن نیما یوشیج

جیب سحر شکافته ز آوای خود خروس – او را صدا بزن

جیب سحر شکافته ز آوای خود خروس – شعر او را صدا بزن نیما یوشیج   جیب سحر شکافته ز آوای خود خروس می خواند. بر تیز پای دلکش آوای خود سوار سوی نقاط دور می راند. بر سوی دره ها که در آغوش کوه ها خواب و خیال روشن صبحند. بر سوی هر خراب[…]

شعر وقت تمام نیما یوشیج

رفقا وقت تمام است تمام

شعر رفقا وقت تمام است تمام نیما یوشیج   رفقا وقت تمام است تمام مرده اندر گور زنده ای یا برجا داد باید کار آنان انجام. * با جنون دشمن وقت کوشیدن نیست می به خم دیدی کف جوش می باید زد بادم بادی سرد …* جوشیدن نیست تو بکن آنچه را باید و آنت[…]

شعر روز بیست و نهم نیما یوشیج

روز بیست و نهم

شعر روز بیست و نهم نیما یوشیج   روز بیست و نهم اردیبهشت از همه روز بتر یا بهتر هست با گردش هر لحظه ی او چشم سر، چشم تن من بر در. * تا رسد مهمان هرجاست دری زن! در خانه عبث باز مکن چو جوابی نه به پرسش بینی پس در بگذر و[…]

شعر بخوان ای همسفر با من نیما یوشیج

ره تاریک با پاهای من پیکار دارد – بخوان ای همسفر با من

ره تاریک با پاهای من پیکار دارد – شعر بخوان ای همسفر با من نیما یوشیج   ره تاریک با پاهای من پیکار دارد به هر دم زیر پایم راه را با آب آلوده به سنگ آکنده و دشوار دارد: به چشم پا ولی من راه خود را می سپارم. جهان تا جنبشی دارد رود[…]

شعر کینه ی شب نیما یوشیج

شب به ساحل چو نشیند پی کین – کینه ی شب

شب به ساحل چو نشیند پی کین – شعر کینه ی شب نیما یوشیج   شب به ساحل چو نشیند پی کین همه چیز است با غم بنشسته سر فرو برده به جیب است کراد بر ره جنگل و کوه از ره دور تکه گویی ز «بَقَم» بگسسته. کاج کرده ست غمین بالا راست می[…]

شعر با غروبش نیما یوشیج

لرزش می آورد و خود گرفت و برفت – با غروبش

لرزش می آورد و خود گرفت و برفت – شعر با غروبش نیما یوشیج   لرزش می آورد و خود گرفت و برفت روز پا در نشیب دست به کار در سر کوه های زرد و کبود همچنان کاروان سنگین بار.   هرچه با خود به باد غارت برد خنده ها، قیل و قال ها،[…]

شعر تابناک من نیما یوشیج

تابناک من بشد دوش از بر من آه دیگر در جهان

شعر تابناک من بشد دوش از بر من آه دیگر در جهان نیما یوشیج   تابناک من بشد دوش از بر من آه دیگر در جهان می برم آن رشته ها که بود بافیده ز پهنای امید مانده روشن. دیگرم بر کسی نخواهد – آن چنان که خنده ناک – خندد روی مانندان گلشن من[…]