شعر چیزی به انفجار نمانده است پوریا پلیکان

چیزی به انفجار نمانده است

  • شعر چیزی به انفجار نمانده است پوریا پلیکان

     

     

    ساعت می‌نوازد

    ساعت می‌نوازد
    این موسیقی
    صدایِ خرد شدنِ استخوان‌های کیست؟

    من نبض دنیا را شمرده‌ام
    چیزی به انفجار نمانده است

    سیم سبز را بریدیم

    درخت‌ها دود شدند
    سیم آبی، دریاها غرق.
    کدام سیم
    انفجار را متوقف خواهد کرد؟
    سرخ را امتحان کنید
    که از گلویتان بیرون می‌جهد

    تو گریخته‌ای
    و این میز دو نفره
    و این تخت دو نفره
    و این مبل دو نفره
    و این دو استکانِ کوچک
    ماهیتشان را از دست داده‌اند

    تو گریخته‌ای
    هرچیز که اینجا بود با تو گریخته است
    و من تنها مانده‌ام با جایِ خالیِ اشیا

    حتا جای خالی‌ات از خانه گریخته است
    در کوچه راه می‌رود
    دست به موهایش می‌کشد
    دکمه‌هایش را می‌بندد
    تا ماه را در شبی عمیق غرق کند

    شاید جای خالی‌ات از خانه نرفته است
    شاید کنار من نشسته
    شاید من جای خالیِ توام
    که هرچه دست به صورتم می‌کشم
    چیزی را سرجای خود نمی‌بینم

    از استکانی که سال‌ها پیش شکسته‌ای
    هنوز شراب می‌ریزد
    استکان
    حنجره‌ی من است
    که خونش بند نمی‌آید

    کجا پنهان شده‌ای
    که حتا جای خالی‌ات پیدایت نمی‌کند؟

    کجا پنهان شده‌ای
    که چهره‌ات در آیینه‌ی من جا مانده است؟
    و هرچه بیشتر نگاه می‌کنم
    بیشتر نمی‌دانم کداممان در حال پیر شدنیم

    چروکهای چهره‌ام
    شبیه پسکوچه‌هایی شده است
    که از آن‌ها گریختی

    مشت به آینه می‌کوبم
    چهره‌ی چروکیده‌ی تو
    تکه تکه در هوا پراکنده می‌شود

    مشت در گلویم می‌برم
    خونم را روی آینه می‌پاشم
    چهره‌ی چروکیده‌ی تو
    قطره قطره فرو می‌ریزد

    دست در دهانم می کنم
    قلبم را بیرون می‌کشم
    روی آن می‌نویسم:
    «کاش بازگردی
    جهان بدون تو مُفت نمی‌ارزد
    زمان بدونِ تو گیوتین است
    و عقربه‌های ساعت
    تیغه‌ی بُرنده‌ی آن»

    قلبم را تا می‌زنم
    دوباره تا می‌زنم
    آنقدر تا می‌زنم
    تا به شکل موشکی درآید
    پنجره را باز می‌کنم
    و به دنبال بادی می‌گردم
    که این نامه را به دست تو برساند

    زمان می‌گذرد
    و هرثانیه
    تکه‌ای از استخوان‌های ماست
    که بُریده می‌شود
    در انتها
    پوستی چروکیده و چرک بر زمین خواهد افتاد
    و قلبی که به هیچ دردی نخورده است

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    پوریا ‌پلیکان
    Latest posts by پوریا ‌پلیکان (see all)

    2 دیدگاه برای “چیزی به انفجار نمانده است

    1. sedighe 1346 گفته:

      گفت سکوت کن،، مراببین
      بامن مانوس شو،، تو و من وقتی ما شویم آسمان آبی خواهد شد آب هم آبی تر، آب هم روان تر بیا لب این آب روان دل را آبی کن قصه ی عشق بدان سـِر زیادی دارد،، به او پیوستم، و گفت
      که مرا از من مران
      که تویی در من زندگی کُند
      اگر مرا برانی
      خویش را رانده ای، گفت بمان آنقدر ک در این آتش خاکستر شوی واو سوزاند،طوری که از خاکسترش ققنوس برخواست،

    2. sedighe 1346 گفته:

      زود می گذرد دنیایی که آدم هایش برای چند صباح زندگی کردن برج های سربه فلک کشیده میسازند،، هرروز راگویی به آنها ضمانت نامه کتبی ودایمی برای ماندگاری داده اند،، حریص درمال اندوزی، جانانم اندکی مهر اندوز باش، قلبی شاد کن، روز آخر، تنها بادستانی خالی، مارابه اجبار به ضیافت، مارها وموریانه ها میبرند مهربانی، کم خرج ترین متاع دنیاست،

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»