من زندگی میکردم – شعر زندگی احمدرضا احمدی من زندگی میکردم. زندگیم در فلسفههای نشنیده و نیاموخته جوانه میزند در چشمان مادران مرگ میلاد کودکانشان را میبینم سقف آسایشگاه جانشین آسمان شده کنار تختهامان گل ختمی روییده و خوابهامان زخمی ست: مادران خورشید را شیر میدادند پدران از پشت شیشههای فاتح تاریخ چهرهی[…]
احمدرضا احمدی
شعر ما از خیابان بیرون میرویم احمدرضا احمدی ما از خیابان بیرون میرویم ما که همیشه عابریم به ما نیندیشید اندیشهتان دربارهی این صمیمت چنارها باشد که پاییز را سلام میگویند و تابستان را میپذیرند. ما ماندهایم تا قلبهایمان را افشان کنیم در افشانی قلبها آنها -در طارمیهای پریشان در حرفهای مه گرفته-[…]