شعر ادیب الممالک با مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)

ای آنکه گفتار ترا هوش و روان پاسخ بود

ای آنکه گفتار ترا هوش و روان پاسخ بود

ای آنکه گفتار ترا هوش و روان پاسخ بود بند هشتم   ای آنکه گفتار ترا هوش و روان پاسخ بود وز آتش عشقت دلم تابنده چون دوزخ بود   مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن بلبل به تقطیع رجز گویا بشاخ و شخ بود   دوزخ شمر تاریک را و آن شولمن دوزخ بود مانند آباد[…]

اشکال رمل اینست و بس خواهی اگر ترتیب آن

اشکال رمل اینست و بس خواهی اگر ترتیب آن

اشکال رمل اینست و بس خواهی اگر ترتیب آن   اشکال رمل اینست و بس خواهی اگر ترتیب آن لحن بقاع اعقفن، بغطج بود نرکیب آن     مطالب بیشتر در:     پیشنهاد ویژه برای مطالعه  حال دلم طوفانیست در آینه پاییدنت را دوست می‌دارم آن شنیدم خیمه ای از شاه روس مردم ایران[…]

دوش آن بت سیمین لب آمد به بالینم همی

دوش آن بت سیمین لب آمد به بالینم همی – غزل137

شعر دوش آن بت سیمین لب آمد به بالینم همی _ غزل137 _ ادیب الممالک    دوش آن بت سیمین لب آمد به بالینم همی برداز نگاهی بوالعجب جان و دل و دینم همی   بدرالدجی شمس الحقی در کار دادم رونقی زان پس که بودم بیدقی بنمود فرزینم همی   چون برگ گل رخساره[…]

امروز جانرا با طرب هنگام پیوند آمده

امروز جانرا با طرب هنگام پیوند آمده – غزل113

شعر امروز جانرا با طرب هنگام پیوند آمده _ غزل113 _ ادیب الممالک  در ستایش پرنس ارفع الدوله   امروز جانرا با طرب هنگام پیوند آمده دل در نشاط آماده شد لب در شکر خنده آمده   سردار دانایان زره با تاب مهر روی مه در موکب مسعود شه فیروز و خرسند آمده   آن[…]

در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان

در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان – غزل95

شعر در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان _ غزل95 _ ادیب الممالک  ماده تاریخ   در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان هر روز را باشد شبی هر نوبهاری را خزان   آن کو ز خاک آید همی خواهد بخاک اندر شدن آری درین گیتی کسی باقی نماند جاودان  […]

از خاک ری در گوش جان آواز اقدس می‌رسد

از خاک ری در گوش جان آواز اقدس می‌رسد – غزل44

شعر از خاک ری در گوش جان آواز اقدس می‌رسد _ غزل44 _ ادیب الممالک   از خاک ری در گوش جان آواز اقدس می‌رسد بانگ انااللهی از آن ارض مقدس می‌رسد   گرچه نیارد یاد من آن لعبت آزاد من از دوریش فریاد من بر چرخ اطلس می‌رسد   تا رفتم از آن گلستان[…]

تا میر خون دشمنان بر خاک هیجا ریخته

تا میر خون دشمنان بر خاک هیجا ریخته

شعر تا میر خون دشمنان بر خاک هیجا ریخته _ ادیب الممالک  المطلع الرابع   تا میر خون دشمنان بر خاک هیجا ریخته مریخ را از هیبتش در زهره صفرا ریخته   تیر فلک بر خط او بنوشته نقش عبده وز شرم دستش آب جو از دیده دریا ریخته   تیرش قد شیر ژیان خم[…]

آمد به صد شوخی ز در ترکی که خون‌ها ریخته

آمد به صد شوخی ز در ترکی که خون‌ها ریخته

شعر آمد به صد شوخی ز در ترکی که خون‌ها ریخته _ ادیب الممالک المطلع الثالث   آمد به صد شوخی ز در ترکی که خون‌ها ریخته خون دل یک شهر را چشمش به تنها ریخته   چون او نباشد هیچکس سالار خوبانست و بس خوبانش زین ره هر نفس سر در کف پا ریخته[…]

ای بر کمر زنار سان زلف چلیپا ریخته

ای بر کمر زنار سان زلف چلیپا ریخته

شعر ای بر کمر زنار سان زلف چلیپا ریخته _ ادیب الممالک  المطلع الثانی   ای بر کمر زنار سان زلف چلیپا ریخته لعل لب جان پرورت خون مسیحا ریخته   من در پی نوش لبت جان و دل و دین باختم گردون نثار غبغبت عقد ثریا ریخته   رویت ز جنت آیه ای مویت[…]

تا ساقی میخوارگان، در جام صهبا ریخته

تا ساقی میخوارگان، در جام صهبا ریخته

شعر تا ساقی میخوارگان، در جام صهبا ریخته _ ادیب الممالک    تا ساقی میخوارگان، در جام صهبا ریخته خون دل خم در قدح از چشم مینا ریخته   در سینه ی سیم سپید آکنده زر جعفری در دیده ی الماس تر یاقوت حمرا ریخته   این باده را ترکی عجب در ماه شعبان و[…]