موشی که از کنار تختم میگریخت – شعر نُتهای خوابآلود پوریا پلیکان موشی که از کنار تختم میگریخت تکهای از خوابهایم را در دهانش گرفته بود خوابها نُتهای موسیقیاند و این همه ساز که در اتاق خوابم نواخته میشوند ادامهی آن همه بیداریست که داشت مرا میکشت پتو را کنار میزنم میدوم به دنبال[…]
شعر امروز
اگر شما شاعر هستید یا ترانه سرا، شعرها و ترانه هایتان را برایمان ارسال کنید تا در این بخش قرار دهیم. شعر امروز یعنی اشعاری که شاعران امروز نوشته اند.
اشعار شما میتواند بصورت شعر کلاسیک در قالب های سنتی (غزل، چهارپاره، رباعی، مثنوی و…) و یا شعر امروز در قالب های مدرن (نیمایی، آزاد، سپید، موج نو…) باشد.
که در بخش شعر بر اساس قالب، دسته بندی میشود.
همینطور بر اساس موضوع، شعر شما در یکی از دستهبندی های (سیاسی، اجتماعی، فلسفی، عاشقانه و…) قرار میگیرد.
میتوانید آثار خود را از طریق دکمه زیر برای ما ارسال کنید.
انتشار آثار شمااگر کتابی چاپ کرده اید آن را میتوانید از طریق سایت شعر و مهر معرفی کنید.
ما در زخمی بزرگ بزرگ شدیم – شعر زخمها – پوریا پلیکان ما در زخمی بزرگ بزرگ شدیم همچون جنازههایی که به خاک پناه میبرند پناه بردیم به تختخوابهایمان و زخمها را با ملافههای سفید پنهان کردیم اما زخمهایمان عمیقتر شدند آنقدر که ملافهها را بلعیدند تختخوابمان را بلعیدند اتاقخوابمان را بلعیدند شروع[…]
ما که فصلها را فراموش کرده بودیم وقتی سوار آسانسور شدیم – شعر آسانسور احمدرضا احمدی ما که فصلها را فراموش کرده بودیم وقتی سوار آسانسور شدیم همهی طبقات ساختمان برای ما مجهول بود آسانسور در هر طبقهای که توقف میکرد یک زن با گیسوان مرطوب و شرجیزده سوار آسانسور میشد در آینهی آسانسور[…]
ما امیدی نداریم که باد شکوفههای سیب را برای ما به ارمغان بیاورد – شعر امیدهای ناممکن احمدرضا احمدی ما امیدی نداریم که باد شکوفههای سیب را برای ما به ارمغان بیاورد دانستهایم بدون شکوفههای سیب بدون حرمانهای زودرس میتوان زندگی کرد هرچه برای ما محبوب شد در یخبندان شب شکست من بر باد[…]
شهادت میدهم مسافرخانهای احمدرضا احمدی شهادت میدهم مسافرخانهای که در پاریس بود بوی نم داشت اگر عشق نبود ما از سرما میمردیم دستهای شبانهی تو مرا گرم میکرد از پنجرهی مسافرخانه پاریس را میدیدم با عجله داشت بیدار میشد برای ما بیداری پاریس اهمیت نداشت چراغهای خیابان تکتک خاموش میشدند آرامش در فنجان شیر[…]
دوستی داشتم در اصفهان یک صبح بهاری احمدرضا احمدی دوستی داشتم در اصفهان یک صبح بهاری از شدت زیباییهای کاشیهای مسجد شیخ لطفا… در کوچههای اصفهان گم شد دیدارش همانقدر نایاب و کمیاب بود که من میخواستم ستارههای آسمان کرمان را به اصفهان حمل کنم میخواستم اگر روزی زندگی غیرقابل تحمل شد به کرمان[…]
خوابگرد از من نشانی درختان گیلاس را میپرسد – خوابگرد احمدرضا احمدی خوابگرد از من نشانی درختان گیلاس را میپرسد بر سینه یک شکوفهی گیلاس آویخته است نشانی همهی پلهایی را که به درختان گیلاس رهسپار است به خوابگرد میدهم اما پلها را انکار میکند ایام هفته چنان خوابگرد را غارت کرده است که[…]
بر این رنگارنگی گُلهای پامچال بیفزای – شعر تو در باد آشفته احمدرضا احمدی بر این رنگارنگی گُلهای پامچال بیفزای من شهادت میدهم كه گیسوان تو در باد آشفته بود خروسان سحرخیز آشفته و بال گسترده پنجرههای ما را با آواز كال نابود میكنند جویبارهایی كه از ملافههای ما عبور میكنند در یك فنجان[…]