شعر انگلستان

ساعت ها را متوقف کنید.

ساعت ها را متوقف کنید – آهنگ عزا

ساعت ها را متوقف کنید – شعر آهنگ عزا – ویستان هیو ادن   ساعت ها را متوقف کنید، تلفن ها را قطع کنید با تکه ای استخوان آبدار جلوی پارس سگ ها را بگیرید پیانوها را ساکت کنید و با صدای خفه ی طبل تابوت را بیاورید بگذارید سوگواران بیایند بگذارید هواپیماها ناله کنان[…]

شعر رنگهای بی اثر توماس هاردی

ایستاده بودیم كنار استخری در آن روز زمستانی – رنگهای بی اثر

ایستاده بودیم كنار استخری در – شعر رنگهای بی اثر – توماس هاردی   ایستاده بودیم كنار استخری در آن روز زمستانی و خورشید سفید بود انگار خدا ملامتش كرده باشد برگی چند ریخته بر خاك گرسنه خاكستری سقوط كرده از درختی زبان گنجشک   نگاهم می كردی و چشمانت سرگردان بر رازهای فاش گشته[…]

شعر اتفاق توماس هاردی

گر چنین بود که خدایی کینه‌توز – اتفاق

گر چنین بود که خدایی کینه‌توز – شعر اتفاق – توماس هاردی   گر چنین بود که خدایی کینه‌توز بر عرش تکیه داده بود و قهقهه‌زنان مرا به باد استهزاء می‌گرفت و می‌گفت: «ای موجود نحیف! بدان و آگاه باش که دیدن اندوه تو مرا به وجد می‌آورد. و ناکامی تو در راه عشق دلم[…]

شعر بخت توماس هاردی

خدایی کینه شاد هم اگر – بخت

خدایی کینه شاد هم اگر – شعر بخت – توماس هاردی   خدایی کینه شاد هم اگر مرا از اوج آسمان می خواند و می خندید که:   “هان، ای تو، موجودَکِ رنجیده حال هشدار که غم تو مرا مایه ی سرمستی است و زیان ِعشق ِ تو سودِ نفرتِ من.”   پس آنگاه من[…]

شعر مردی که کشتمش توماس هاردی

اگه من و اون قبلش یه جای دیگه – مردی که کشتمش

اگه من و اون قبلش یه جای دیگه – شعر مردی که کشتمش –  توماس هاردی   اگه من و اون قبلش یه جای دیگه همدیگرو دیده بودیم مثلاً تو یه مسافرخونه ی فکسنی قدیمی شاید با هم می نشستیم و لبی تر می کردیم و دو سه جامی بالا مینداختیم اما به اسم سرباز[…]

شعر آرمیدن کریستینا روزتی

ای خاک با تمام وجود بر چشمانش بیارام – آرمیدن

ای خاک با تمام وجود بر چشمانش – شعر آرمیدن – کریستینا روزتی   ای خاک با تمام وجود بر چشمانش بیارام دیدگان نازنینش را که خسته اند از تماشا برهم گذار او را تنگ در آغوش گیر بی آنکه جایی برای سرخوشی با خنده های بی ترحمش باقی گذاری و نه برای آه های[…]

شعر آواز کریستینا جورجینا روزتی

آنگاه که مرده ام محبوب من- آواز

آنگاه که مرده ام محبوب من-شعر آواز – کریستینا روزتی آنگاه که مرده ام محبوب من مخوان برای من آواز غم گل سرخی بر مزارم مگذار نه حتی سرونازی سایه دار چمن سبز باش به بالینم چون شکوه ژاله به وقت صبحدم خواه خاطرم زنده دار خواه فانیم می پندار سایه سرو را نخواهم دید[…]

شعر محبوبم سوی من آمده است کریستینا روزتی

قلب من چون پرنده نغمه خوانی است – محبوبم سوی من آمده است

قلب من چون پرنده – شعر محبوبم سوی من آمده است – کریستینا روزتی   قلب من چون پرنده نغمه خوانی است که آشیان در نیلوفر آبی دارد قلب من چون درخت سیبی است که در زیر بار میوه های پر آب ، شاخسار خم کرده است قلب من چون صدف رنگین کمانی است که[…]

شعر همچون رودخانه ها به جستجوی دریا کریستینا روزتی

حتی ژرف تر از آنها – همچون رودخانه ها به جستجوی دریا

حتی ژرف تر از آنها – شعر همچون رودخانه ها به – کریستینا روزتی   همچون رودخانه ها به جستجوی دریا حتی ژرف تر از آنها جان من به جستجوی توست در آن دورها آنجا که رودها بر بستر تنهایی خویش میگریند من نیز ناله میکنم همچون گلسرخی زیبا که هستی خود را بر قدرت[…]

شعر مرا به یاد آور کریستینا روزتی

آن‌گاه که خواهم رفت – مرا به یاد آور

آن‌گاه که خواهم رفت – شعر مرا به یاد آور – کریستینا روزتی آن‌گاه که خواهم رفت آن‌گاه که به سرزمین سکوت خواهم رفت آن‌گاه که دستان تو دیگر جایی برای آرمیدن من نخواهد بود نه دیگر هیچ‌گاه بر نخواهم گشت برای بودن ، در کنار تو مرا به یاد آور آن‌گاه که روزها از[…]

شعر اوت ۱۹۱۴ ورا بریتین

خدا بانگ بر آورد، آدمیان مرا از یاد برده‌اند – اوت ۱۹۱۴

خدا بانگ بر آورد، آدمیان مرا از – شعر اوت ۱۹۱۴ – ورا بریتین خدا بانگ بر آورد، “آدمیان مرا از یاد برده‌اند: ارواح خفته دگر بار بر می‌خیزند و دیدگان نابینا ناگزیر می‌آموزند که حقیقت را بنگرند.” از آنجا که رستگاری در پی رنج می‌آید جهان را با عصای مجازات خویش در هم نوردید[…]

شعر شاید ورا بریتین

شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد – شاید

شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد – شعر شاید – ورا بریتین   شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد و آسمان های آبی را به نظاره بنشیم و بار دیگر دریابم که بیهوده نزیسته ام گرچه بی تو باشم. شاید روزی علفزاران زرین در میان پاهایم ساعاتی خوش از بهاری خرم به ارمغان آورند و شکوفه های[…]

شعر ایستگاه سنت پانکراس ورا بریتین

بوسه ای شیرین و طولانی لبانم را فشرد – ایستگاه سنت پانکراس

بوسه ای شیرین و طولانی لبانم را فشرد – شعر ایستگاه سنت پانکراس – ورا بریتین بوسه ای شیرین و طولانی لبانم را فشرد تپش های کوبنده ی قلبت لحظه ای آرام شد هنگامه ی جدایی ما از راه رسید وهمه چیز تمام شد. با حرکت ناگاه قطار جهان یکباره تاریک گشت گرچه خورشید همچنان[…]

شعر روزی نامش را نوشتم ادموند اسپنسر

روزي نامش را روي شن ساحل نوشتم – روزی نامش را نوشتم

روزي نامش را روي شن ساحل نوشتم – شعر روزی نامش را نوشتم – ادموند اسپنسر   روزي نامش را روي شن ساحل نوشتم اما امواج آمدند آن را شستند و رفتند: دوباره آن را با دست ديگر نوشتم اما موج آمد و دردهايم را شكار خود ساخت معشوق گفت: اي مرد بيهوده مي كوشي[…]

شعر همچون سنگی بی احساس ادموند اسپنسر

در تماشاخانه جهانی که در آن به سر می بریم – همچون سنگی بی احساس

در تماشاخانه جهانی که در آن به سر می بریم – شعر همچون سنگی بی احساس – ادموند اسپنسر   در تماشاخانه جهانی که در آن به سر می بریم محبوب من چون تماشاگری با فراغ بال می نشیند مرا می نگرد که همه نقش ها را بازی می کنم و ادراک آزاردیده ی خود[…]

شعر محبوبم به سان یخ است ادموند اسپنسر

من به سان آتش – محبوبم به سان یخ است

من به سان آتش – شعر محبوبم به سان یخ است – ادموند اسپنسر   محبوبم به سان یخ است و من به سان آتش این کدامین سرمای عظیم ست که در کویر تفتیده من ذوب نمی شود ، که هیچ سخت تر و سخت تر قد می کشد آن گونه که ناله اش در[…]

سرود عاشقانه جِی. آلفرد پروفراک تی اس الیوت

اگر می پنداشتم که جوابم خطاب به کسی است – سرود عاشقانه

اگر می پنداشتم که جوابم خطاب به -شعر سرود عاشقانه – تی اس الیوت   اگر می پنداشتم که جوابم خطاب به کسی است که زمانی به دنیا رجعت خواهد کرد این شعله فروکش می کرد. لیک چون زنده بازنگشته است هیچ دیّاری از ژرفنای دیار مرگ ، و نیز اگر راست باشد آنچه شنیده[…]

شعر تصویر یک خانوم تی اس اليوت

در ميان دود‌ و دَم بعدازظهری از ماه دسامبر – تصویر یک خانوم

در ميان دود‌ و دَم بعدازظهری از ماه دسامبر – شعر تصویر یک خانوم – تی اس اليوت   در ميان دود‌ و دَم بعدازظهري از ماه دسامبر صحنه را خودت ترتيب داده‌اي- آن چنانكه پيداست- با «اين بعدازظهر را براي تو کنار گذاشته‌ام»؛ و چهار شمع مومي در اتاق نيمه تاريک، چهار حلقه‌ي نور[…]

شعر سفر مجوسان تی اس الیوت

با آن سرمایی که در راه بود – سفر مجوسان

با آن سرمایی که در راه بود – شعر سفر مجوسان – تی اس الیوت   «با آن سرمایی که در راه بود، بدترین فصل سال بود برای سفر، و آن هم چنین سفری: راه‎ها خطرناک و هوا گزنده، درست وسط زمستان.» و شتران زخمی و تاول‌زده، سرکشانه در برفی که داشت آب می‌شد، فرو[…]

شعر انسان های توخالی تی اس الیوت

ما انسان های توخالی هستیم – انسان های توخالی

ما انسان های توخالی هستیم – شعر انسان های توخالی – تی اس الیوت   ما انسان های توخالی هستیم… انسان هایی با ظاهرهای پُر تکیه می زنیم به هم با ادراک پُر شده ی پوشالیمان! آرام و بیهوده اند صدای خشکیده ی مان آنگاه که نجوا می کنیم با یکدیگر چون نسیمی لای علفزار[…]

شعر آیا باید که گیسوانم را به پشت شانه کنم؟ تی اس الیوت

آیا جرات این را خواهم داشت که – آیا باید که گیسوانم را به پشت شانه کنم؟

آیا جرات این را خواهم داشت که – شعر آیا باید گیسوانم را به پشت شانه کنم؟ – تی اس الیوت   آیا باید که گیسوانم را به پشت شانه کنم؟ آیا جرات این را خواهم داشت که هلویی بخورم؟ آیا باید شلواری کتانی بپوشم و در ساحل دریا قدم بزنم؟ شنیده ام که پریان[…]

شعر سفرِ آنان که خدایشان آتش بود تی اس اليوت

سرمایی می آمد که ما را در برگرفته بود – سفرِ آنان که خدایشان آتش بود

سرمایی می آمد که ما را در برگرفته بود – شعر سفرِ آنان که خدایشان آتش بود – تی اس اليوت   سرمایی می آمد که ما را در برگرفته بود درست زمانی که بدترین بود برای سفر و چنین سفری دراز راه‌ها گود است و هوا گزنده‌ست… و این زمستان مرگ‌بار است شتران با[…]

شعر صبح به قرار پنجره تی اس الیوت

در سرداب‌ها بشقاب‌های صبحانه به هم می خورند – صبح به قرار پنجره

در سرداب‌ها بشقاب‌های صبحانه به هم می خورند – شعر صبح به قرار پنجره – تی اس الیوت   در سرداب‌ها بشقاب‌های صبحانه به هم می خورند و من از امتدادِ کناره‌های لگدشده‌ی خیابان از روح‌های دل‌مرده‌ی خدمتکاران که با ناامیدی از دروازه های محله جوانه می‌زنند آگاهم. امواج قهوه‌ای مِه چهره‌های در هم از[…]

شعر تندر چه گفت؟ تی اس الیوت

آن سومین کیست که مدام دوان است در کنار تو – تندر چه گفت؟

آن سومین کیست که مدام دوان است – شعر تندر چه گفت – تی اس الیوت   آن سومین کیست که مدام دوان است در کنار تو؟ وقتی می‌شمرم تنها توئی و من که با یکدیگریم اما در آن زمان که پیشاپیش می‌نگرم گذرگاه سپید را یک تن نیز هست که همواره گام برمی‌دارد با[…]

شعر مرگ ناشی از آب تی اس الیوت

فله‌باس فنیقیایی که دویست روز گذشته از زمان مرگش – مرگ ناشی از آب

فله‌باس فنیقیایی که دویست روز – شعر مرگ ناشی از آب – تی اس الیوت   فله‌باس فنیقیایی که دویست روز گذشته از زمان مرگش از یاد ببرد: غریو مرغان دریائی را، خیزاب دریای ژرف را، و سود و زیان را جریانی در عمق دریا استخوانش را در آغوش گرفت زمزمه‌کنان. مترجم: حسن شهباز  […]

شعر موعظه‌ی آتش تی. اس. الیوت

شهر وهمی زیر مه قهوه‌فام نیمروز زمستان – موعظه‌ی آتش

شهر وهمی زیر مه قهوه‌فام – شعر موعظه‌ی آتش – تی. اس. الیوت شهر وهمی زیر مه قهوه‌فام نیمروز زمستان من تیر زیاس، پیری سالخورده با پستان‌های چروکین نگریستم آن صحنه را و پیشگویی کردم بقیه را می‌سوزد می‌سوزد می‌سوزد می‌سوزد ای خداوند، تو مرا از آن میان برگزین ای خداوند، تو مرا برگزین می‌سوزد.[…]

شعر بازی شطرنج تی. اس. الیوت

اعصاب من امشب ویران است – بازی شطرنج

اعصاب من امشب ویران است- شعر بازی شطرنج- تی. اس. الیوت اعصاب من امشب ویران است. آری ویران. به کنارم باش با من سخن بگو. چرا هرگز لب به سخن نمی‌گشایی؟ بگو به چه می‌اندیشی؟ به کدام پنداری؟ چه؟ مرا نه آن چنان توان هست که اندیشه‌ات را دریابم. بگو… اکنون بگو چیست آن صدا؟[…]

پرلودنخست تی. اس. الیوت

شامگاه زمستان فرو می‌نشیند- پرلودنخست

شامگاه زمستان فرو می‌نشیند- شعر پرلودنخست-تی. اس. الیوت شامگاه زمستان فرو می‌نشیند با بوی استیک در گذرگاه‌ها ساعت شش ته مانده‌ی روزهای سوخته‌ی دود گرفته اینک رگباری توفان زا – خُرده برگ‌های آلوده‌ی خشک و روزنامه‌های باطله را به دور پاهایت می‌پیچاند رگبار به سایه‌بان‌های شکسته و کلاهک دودکش‌ها می‌کوبد. در گوشه‌ای از خیابان درشکه‌ای[…]

شعر تدفین مردگان تی. اس. الیوت

آوریل بی‌رحم‌ترین ماه است – تدفین مردگان

آوریل بی‌رحم‌ترین ماه است – شعر تدفین مردگان – تی. اس. الیوت آوریل بی‌رحم‌ترین ماه است یاس‌ها را از خاک مُرده می‌رویاند خاطره و اشتیاق را به هم می‌آمیزد با باران بهاری ریشه‌های خواب رفته را بیدار می‌کند. ما را گرم نگه داشت زمستان با برف فراموشی زمین را پوشاند با ریشه‌های خشک کمی زندگی[…]

شعر پرلودها تی. اس. الیوت

صبح هوشیار می شود – پرلودها

صبح هوشیار می شود – شعر پرلودها – تی. اس. الیوت صبح هوشیار می شود از بوی ناخوشایند و شب مانده ی آبجو که از خاک اره ی لگد کوب شده خیابان برمی خیزد که بر آن جای پاهای گِل آلودی، تا دکّه های قهوه فروشی نقش بسته است. با نقاب های دیگر زمان آنها[…]