مستانه پورمقدم

شعر اوت ۱۹۱۴ ورا بریتین

خدا بانگ بر آورد، آدمیان مرا از یاد برده‌اند – اوت ۱۹۱۴

خدا بانگ بر آورد، آدمیان مرا از – شعر اوت ۱۹۱۴ – ورا بریتین خدا بانگ بر آورد، “آدمیان مرا از یاد برده‌اند: ارواح خفته دگر بار بر می‌خیزند و دیدگان نابینا ناگزیر می‌آموزند که حقیقت را بنگرند.” از آنجا که رستگاری در پی رنج می‌آید جهان را با عصای مجازات خویش در هم نوردید[…]

شعر شاید ورا بریتین

شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد – شاید

شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد – شعر شاید – ورا بریتین   شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد و آسمان های آبی را به نظاره بنشیم و بار دیگر دریابم که بیهوده نزیسته ام گرچه بی تو باشم. شاید روزی علفزاران زرین در میان پاهایم ساعاتی خوش از بهاری خرم به ارمغان آورند و شکوفه های[…]

شعر ایستگاه سنت پانکراس ورا بریتین

بوسه ای شیرین و طولانی لبانم را فشرد – ایستگاه سنت پانکراس

بوسه ای شیرین و طولانی لبانم را فشرد – شعر ایستگاه سنت پانکراس – ورا بریتین بوسه ای شیرین و طولانی لبانم را فشرد تپش های کوبنده ی قلبت لحظه ای آرام شد هنگامه ی جدایی ما از راه رسید وهمه چیز تمام شد. با حرکت ناگاه قطار جهان یکباره تاریک گشت گرچه خورشید همچنان[…]

شعر-خودکشی-در-سنگرها-زیگفرید-ساسون

سرباز کوچک بی گناهی را می شناختم – شعر خودکشی در سنگرها

سرباز کوچک بی گناهی – شعر خودکشی در سنگرها – زیگفرید ساسون   سرباز کوچک بی گناهی را می شناختم که در شادمانی عریان اش به زندگی نیشخند می زد در انزوای تاریک اش به خوابی ژرف فرو می رفت و بامدادان با چکاوکان سوت می زد. در سنگرهای زمستانی، بیم و اندوه انفجارها، شپش ها[…]