رزا جمالی

شقایق‌ های ریز و عزیز

شقایق‌ های ریز و عزیز – شقایق ها در تیرماه

شقایق‌ های ریز و عزیز – شعر شقایق ها در تیرماه – سیلویا پلات   شقایق‌ های ریز و عزیز، زبانه‌های آتشی خود دوزخ آیا شما بی‌آزارید؟ شما که زبانه می‌کشید من نمی‌توانم لمستان کنم دستانم را در میان زبانه‌ها می‌گذارم اما چیزی نمی‌سوزد انگار بی‌چاره‌ام کرده که تماشایتان کنم صاف و بی چروک که[…]

دو نفر، البته آن‌ ها دو نفر بودند

دو نفر، البته آن‌ ها دو نفر بودند – مرگ به اتفاق هم

دو نفر، البته آن‌ ها دو نفر بودند – شعر مرگ به اتفاق هم – سیلویا پلات   دو نفر، البته آن‌ ها دو نفر بودند حالا کاملا طبیعی به نظر می‌رسد اولی که هیچوقت به بالا نگاه نمی‌کند کسی که چشم‌هایش بسته است می‌نمایاند خود را شبیه آنچه از ویلیام بلیک به روی چشم[…]

اگر ماه می‌ خندید به تو می‌ مانست

اگر ماه می‌ خندید به تو می‌ مانست – رقیب

اگر ماه می‌ خندید به تو می‌ مانست – شعر رقیب – سیلویا پلات   اگر ماه می‌ خندید به تو می‌ مانست تو همانقدر تاثیر می‌گذاری که در زیبائی ویرانگری و هر دوی شما نور را در خود درونی کرده‌اید دهان او از غم گرد شده اما تو بی‌تفاوتی و تو انگار همه چیز[…]

شعر آمریکا آلن گینزبرگ

آمریکا، هر آنچه داشتم را به تو بخشیده ام – آمریکا

هر آنچه داشتم را به تو بخشیده ام – شعر آمریکا – آلن گینزبرگ   آمریکا، هر آنچه داشتم را به تو بخشیده ام و دیگر هیچ از من نمانده است آمریکا یعنی دو دلار و بیست و هفت سنت هفده ژانویه ی هزار و نهصد و پنجاه و شش است و من نمی توانم[…]

شعر آیا باید که گیسوانم را به پشت شانه کنم؟ تی اس الیوت

آیا جرات این را خواهم داشت که – آیا باید که گیسوانم را به پشت شانه کنم؟

آیا جرات این را خواهم داشت که – شعر آیا باید گیسوانم را به پشت شانه کنم؟ – تی اس الیوت   آیا باید که گیسوانم را به پشت شانه کنم؟ آیا جرات این را خواهم داشت که هلویی بخورم؟ آیا باید شلواری کتانی بپوشم و در ساحل دریا قدم بزنم؟ شنیده ام که پریان[…]

شعر سفرِ آنان که خدایشان آتش بود تی اس اليوت

سرمایی می آمد که ما را در برگرفته بود – سفرِ آنان که خدایشان آتش بود

سرمایی می آمد که ما را در برگرفته بود – شعر سفرِ آنان که خدایشان آتش بود – تی اس اليوت   سرمایی می آمد که ما را در برگرفته بود درست زمانی که بدترین بود برای سفر و چنین سفری دراز راه‌ها گود است و هوا گزنده‌ست… و این زمستان مرگ‌بار است شتران با[…]

شعر دو افسانه تد هیوز

سیاهی بی چشم بود – شعر دو افسانه

سیاهی بی چشم بود – شعر دو افسانه تد هیوز   یک سیاهی بی چشم بود سیاهی در زبان جاری ست سیاهی خود قلب بود جگر آدمی سیاه بود و شش ها سیاه اند که در نور چیزی را به درون نمی کشد سیاهی اندرونی کوره است سیاهی همان ماهیچه است قحطی زده که بیرون[…]