چشم‌هایم را می‌ بندم

چشم‌هایم را می‌ بندم – آواز عاشقانه دختر دیوانه

چشم‌هایم را می‌ بندم – شعر آواز عاشقانه دختر دیوانه – سیلویا پلات   چشم‌هایم را می‌ بندم و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد پلک می‌گشایم و همه چیز دوباره زاده می‌شود (فکر می‌کنم تو را در ذهنم ساخته بودم) ستارگان در جامه‌های سرخ و آبی والس می‌رقصند و سیاهی مطلق به درون می‌تازد[…]

آدم ها را بیش از حد دوست دارم

آدم ها را بیش از حد دوست دارم

آدم ها را بیش از حد دوست دارم – شعر آدم ها – سیلویا پلات   آدم ها را بیش از حد دوست دارم، یا به هیچ وجه دوست ندارم… تا اعماق، پایین می‌روم، در آدم ها ،غرق می‌شوم… تا آنچه هستند را، واقعی ، بشناسم! مترجم : مرجان وفایی   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: نیکی و بدی که در نهاد بشر است – 48 هنگامی که مردی در آینه می‌نگرد[…]

تو ابدی خواهی شد

تو ابدی خواهی شد – دوشنبه ابدی

تو ابدی خواهی شد – شعر دوشنبه ابدی – سیلویا پلات   تو ابدی خواهی شد ، هر دوشنبه ، در ماه. مرد ِماه در کالبد خویش خم شده ، به زیر دسته ای از شاخه ها نور گچی و سرد می افتد بر تور تختخواب ما چون جزامیان است قله ها و دهانه هایی از آتشفشان های خاموش دندان هایش به هم می ساید اما ،همچنان ،در برابر سرمای سیاه آرام نمی گیرد، شاخه ها را در بر می گیرد، تا‌ آنگاه که روشن کند اتاق نورانی را از نور خویش ، شبح ِخورشید ِیکشنبه؛ اینک دوشنبه های جهنمی را گِردی ِماه کار می کند، بی هیچ آتشی . هفت دریای منجمد زنجیر شده است به قوزک پایش . دوشنبه ابدی مترجم : مرجان وفایی   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: شب همه شب به بزم باغ ، گلی[…]

این زن کامل شده است

این زن کامل شده است

شعر این زن کامل شده است – سیلویا پلات   این زن کامل شده است بر تن بی جانش لبخند توفیق نقش بسته است از طومار شب جامه ی بلندش توهّم تقدیری یونانی جاری است. پاهای برهنه ی او گویی می گویند: تا اینجا آمده ایم دیگر بس است. هر کودک مرده دور خود پیچیده[…]

سیلی از رنگ‌ها در یک نقطه

سیلی از رنگ‌ها در یک نقطه – جراحت

سیلی از رنگ‌ها در یک نقطه – شعر جراحت – سیلویا پلات   سیلی از رنگ‌ها در یک نقطه بنفش مات. بدن بی‌جان ، شسته شده و پریده رنگ، همچون مروارید. در حفره یک صخره، گویی موج‌ها با وسواس ، تمام دریا را در آن گودال به چرخش وامی‌دارند. نقطه کوچکی به اندازه یک حشره، چون نقطه عذاب روی دیواره  صخره پایین می‌خزد . قلب خاموش می‌شود . دریا به عقب می‌لغزد . آینه‌ها هزار تکه می‌شوند . مترجم : مرجان وفایی   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: شب همه شب به بزم باغ ، گلی[…]

ناگهان متعجب شدم

ناگهان متعجب شدم – من

ناگهان متعجب شدم – شعر من – سیلویا پلات   ناگهان متعجب شدم ! «زنی » که سال پیش بودم ، کجاست؟ یا آن که دوسال پیش بودم؟ و در فکر آن «زن » من اکنون ، چگونه آدمی هستم ؟ مترجم : مرجان وفایی   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: در وصف حاج فرامرز اسدی بال ِ فرشتگان ِ سحر را شکسته اند – در زنجیر کجایی تو؟ اندیشه ام سرمست از جذبه های تو – برای[…]

مرگ گاهی زود به سراغ آدم ها می‌آید

مرگ گاهی زود به سراغ آدم ها می‌آید – زندگی

مرگ گاهی زود به سراغ آدم ها می‌آید – شعر زندگی – سیلویا پلات   مرگ گاهی زود به سراغ آدم ها می‌آید، آنها که عمرشان کوتاه است . اما بعضی از ما زنده نیستیم! مرده ایم ! چرا که نه زندگی را شناختیم! و نه مرگ را ! چرا که عشق ، آزادی، احساسات،[…]

ساعت ها را متوقف کنید.

ساعت ها را متوقف کنید – آهنگ عزا

ساعت ها را متوقف کنید – شعر آهنگ عزا – ویستان هیو ادن   ساعت ها را متوقف کنید، تلفن ها را قطع کنید با تکه ای استخوان آبدار جلوی پارس سگ ها را بگیرید پیانوها را ساکت کنید و با صدای خفه ی طبل تابوت را بیاورید بگذارید سوگواران بیایند بگذارید هواپیماها ناله کنان[…]

شعر با تو سخن گفتم با لبخندی ای. ای. کامینگز

با تو سخن گفتم با لبخندی – با تو سخن گفتم

با تو سخن گفتم با لبخندی – شعر با تو سخن گفتم – ای. ای. کامینگز با تو سخن گفتم با لبخندی و تو پاسخی ندادی دهانت سیمی است برای موسیقی موسیقی به رنگ خون به اینجا بیا آه! تو بگو زندگی، لبخندی نیست؟ با تو سخن گفتم با آوازی و تو نشنیدی چشمانت سفالینه[…]

شعر اگر بهشتی وجود داشته باشد ای. ای. کامینگز

مادرم به تنهایی صاحب آن خواهد بود – اگر بهشتی وجود داشته باشد

مادرم به تنهایی صاحب آن خواهد بود – اگر بهشتی وجود داشته باشد – ای.ای.کامینگز   اگر بهشتی وجود داشته باشد مادرم به تنهایی صاحب آن خواهد بود نه بهشتی از گل‌های رنگی و روشن نه بهشت شکننده‌ای از زنبق‌های درّه‌ای بلکه بهشتی از گل‌های سرخِ سرخ . پدرمعمیق مثل یک گل سرخ بلند مثل[…]

شعر با من بیا ای. ای. کامینگز

خسته‌ای (فکر می‌کنم) – با من بیا

خسته‌ای (فکر می‌کنم) – شعر با من بیا – ای. ای. کامینگز   خسته‌ای (فکر می‌کنم) از معماهای همیشگی زندگی و من هم خسته‌ام. پس با من بیا و به دورها و دورها خواهیم رفت ــ (تنها من و تو، بفهم!) بازی کرده‌ای (فکر می‌کنم) و محبوب‌ترین بازیچه‌هایت را شکسته‌ای و حالا کمی خسته‌ای خسته[…]

شعر آیا به همیشه اعتقاد داری؟ ای. ای. کامینگز

گفتی آیا چیزی هست – آیا به همیشه اعتقاد داری؟

گفتی آیا چیزی هست – شعر آیا به همیشه اعتقاد داری؟ ای ای کامینگز گفتی آیا چیزی هست مرده یا زنده که زیباتر از تن من باشد و در سرانگشت‌هایت داشته باشی خیره به چشم‌هایت گفتم هیچ‌چیز مگر هوای بهار، وقتی بوی هرگز و همیشه می‌دهد. و از دل آن پرده‌ی توری که چنان تکان[…]

شعر نیمه‌عریان ای. ای. کامینگز

احساس کردن مقدمه است – نیمه‌عریان

احساس کردن مقدمه است – شعر نیمه‌عریان – ای ای کامینگز   احساس کردن مقدمه است و آن کس که به صرف و نحو اشیا التفاتی کند هرگز به‌تمامی تو را نخواهد بوسید؛ باید سراپا جنون بود هنگام که بهار در بطن جهان است خون من برهانی است قاطع و سوگند به همه‌ی گل‌ها که[…]

شعر تنم را دوست می دارم وقتی با تن توست ای ای کامینگز

چرا که چیزی نو می شود – تنم را دوست می دارم وقتی با تن توست

چرا که چیزی نو می شود – شعر تنم را دوست می دارم – ای ای کامینگز   تنم را دوست می دارم وقتی با تن توست. چرا که چیزی نو می شود. با ماهیچه های بهتروعصب های بیشتر. تنت را دوست دارم، آنچه که می کند دوست دارم، چگونه اش را دوست دارم. حس[…]

شعر قلبت را می‌برم ای.ای.کامینگز

قلبت را همه جا با خودم می‌برم – قلبت را می‌برم

قلبت را همه جا با خودم می‌برم – شعر قلبت را می‌برم – ای.ای.کامینگز   قلبت را می‌برم قلبت را همه جا با خودم می‌برم (درون قلبم می‌برمش) هرگز بی قلب تو نیستم (هر کجا بروم تو می‌روی، عزیزم؛ و هر کار که کنم کار توست، نازنینم)   نمی‌ترسم از هیچ تقدیری (که تو تقدیر[…]

شعر فکر میکنم ای.ای.کامینگز

بادی وزیده است و باران را برده است – فکر می‌کنم

بادی وزیده است و باران را برده – شعر فکر می‌کنم – ای.ای.کامینگز   بادی وزیده است و باران را برده است و آسمان را برده است و برگ‌ها را برده است و درختان ایستاده‌اند. گمان می‌کنم دیرزمانی است که من هم پاییز را می‌شناسم (و چه داری که بگویی؟) باد باد باد ــــ عاشق[…]

شعر رفیق، منو ببخش آلن گینزبرگ

هیچ نمی‌خواستم، گند بزنم به اعصاب مبارکت – رفیق، منو ببخش

هیچ نمی‌خواستم، گند بزنم به – شعر رفیق، منو ببخش – آلن گینزبرگ   رفیق، منو ببخش، هیچ نمی‌خواستم، گند بزنم به اعصاب مبارکت اما راستش من از ویتنام اومدم آره، همونجا که یه عالمه آقای متشخصِ ویتنامی کشتم و یه چن‌تایی هم خانم. بعدش رنج و عذابِ سوغاتیِ اونجا رو تاب نیاوردم و از[…]

شعر انبوهی از دود کدر آلن گینزبرگ

انبوهی از دود کدر و فولادهای اسقاطی – انبوهی از دود کدر

انبوهی از دود کدر و فولاد – شعر انبوهی از دود کدر – آلن گینزبرگ   انبوهی از دود کدر و فولادهای اسقاطی احاطه‌ام کرده‌اند در این قطار، ذهن‌ام در گذشته‌های دور می‌لولد و آینده زنگار بسته است: خورشید را دیدم که شهوتناک در دنیایی بدوی فرو خرامید و گذاشت تا تاریکی، قطارِ مرا در[…]

شعری از آلن گینزبرگ

رو به روی یک کارگاه تانکر‌سازی – بین خطوط راه‌آهن در “سن جوز”

رو به روی یک کارگاه تانکر‌سازی – بین خطوط راه‌آهن در سن جوز – آلن گینزبرگ   بین خطوط راه‌آهن در “سن جوز” رو به روی یک کارگاه تانکر‌سازی غمگین و سرگردانم. کنار کلبه ی سوزن‌بان روی نیمکتی می‌نشینم . روی آسفالت اتوبان فکر می کنم: گلی افتاده بر علف های هرز عجب گُلِ وحشتناکی[…]

شعر آمریکا آلن گینزبرگ

آمریکا، هر آنچه داشتم را به تو بخشیده ام – آمریکا

هر آنچه داشتم را به تو بخشیده ام – شعر آمریکا – آلن گینزبرگ   آمریکا، هر آنچه داشتم را به تو بخشیده ام و دیگر هیچ از من نمانده است آمریکا یعنی دو دلار و بیست و هفت سنت هفده ژانویه ی هزار و نهصد و پنجاه و شش است و من نمی توانم[…]

شعر کلمه‌ها آلن گینزبرگ

چشم را خیره می‌کند تیغ آفتاب – کلمه‌ها

چشم را خیره می‌کند تیغ آفتاب – شعر کلمه‌ها – آلن گینزبرگ   چشم را خیره می‌کند تیغ آفتاب پژواک پریان پرده آسمان را می‌درد بوق تاکسی‌ها در خیابان منعکس می‌شود بوق خراب ماشین‌ها صدای بزغاله می‌دهد آسمان با کلمه‌ها پوشیده شده ست روز با کلمه‌ها پوشیده شده ست شب با کلمه‌ها پوشیده شده ست[…]

شعر پاسخ ها مارک استرند

چرا رفتی؟ چون خانه سرد بود – پاسخ ها

چرا رفتی؟ چون خانه سرد بود – شعر پاسخ ها – مارک استرند   چرا رفتی؟ چون خانه سرد بود. چرا رفتی؟ چون این چیزی ست که همیشه میان غروب و طلوع کرده ام. چه پوشیدی؟ کت و شلوار آبی ام را، پیراهن سفیدم را، جوراب و کراوات زردم را. چه پوشیدی؟ هیچ نپوشیدم. چارقدی[…]

شعر خوابیدن با چشم های باز مارک استرند

باد هر آنچه می کند – خوابیدن با چشم های باز

باد هر آنچه می کند – خوابیدن با چشم های باز – مارک استرند   باد هر آنچه می کند به هیچ جای اش نمی برد. پنجره ها به هم کوبیده نمی شوند صدایی از هیچ گوشه ی خانه برنمیخیزد نه جرجرِ مفصلِ الوارها نه ناله ی چوب بست ها و نه صدای هیچ میخی.[…]

شعر چیزهایی که باقی می ماند مارک استرند

خودم را خالی میکنم – چیزهایی که باقی می ماند

خودم را خالی میکنم – شعر چیزهایی که باقی می ماند – مارک استرند   خودم را خالی میکنم از اسم هایی که در من است. جیب هایم را خالی میکنم کفش هایم را خالی میکنم می گذارم شان کنار جاده می روم، ساعت ها را به عقب قدم می زنم.. می روم خانه آلبوم[…]

شعر شعری را اگر فهمیدی ...مارک استرند

بدان که بسیار غمگینی – شعری را اگر فهمیدی …

بدان که بسیار غمگینی – شعری را اگر فهمیدی – مارک استرند   شعری را اگر فهمیدی بدان که بسیار غمگینی و با شعری اگر زیستی بر تو بشارت باد که روزی در تنهایی خواهی مُرد مترجم : بابک زمانی     پیشنهاد ویژه برای مطالعه: شعر غیر قابل چاپ لنگستون هیوز شعر عیسای مسیح[…]

شعر مردن‌ات مارک استرند

هیچ‌چیز جلودارت نبود – مردن‌ات

هیچ‌چیز جلودارت نبود – مردن‌ات – مارک استرند هیچ‌چیز جلودارت نبود نه لحظه‌های خوش. نه آرامش. نه دریای مواج. تو مشغول مردن‌ات بودی. نه درختانی که به زیرشان قدم می‌زدی، نه درختانی که سایه‌سارت بودند. نه پزشکی که بیم‌ات می‌داد، نه پزشک جوان سپیدمویی که یک‌بار جان‌ات را نجات داد. تو مشغول مردن‌ات بودی. هیچ‌چیز[…]

شعر جسم تهی مارک استرند

دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند – جسم تهی

دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند – جسم تهی – مارک استرند دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند اما تو خود آن جا نبودی. چشم ها مال تو بودند اما بسته بودند و پلک نمی زدند خورشید دورتاب، آن جا بود. ماه غلتان بر شانه های سپید تپه، آن[…]

شعر قصه‌های عمه «سو» لنگستون هیوز

سری داره پر از قصه عمه سو – قصه‌های عمه «سو»

سری داره پر از قصه عمه سو – قصه‌های عمه «سو» – لنگستون هیوز   سری داره پر از قصه عمه سو دلی داره دلّادَلّ ِ غُصه عمه سو. شبای تابسّون جلو خونه رو ایوون بچه سیاپوسی رُ می‌چسبونه به سینه‌ش و براش قصه میگه عمه سو. برده‌های سیا که زیر تیغ ِ آفتاب کار[…]

شعر کی جز خدا لنگستون هیوز

نیگا کردم و اون بابایی رُ دیدم – کی جز خدا

نیگا کردم و اون بابایی رُ دیدم – شعر کی جز خدا – لنگستون هیوز نیگا کردم و اون بابایی رُ دیدم که «قانون» صداش می‌کنن. داشت از ته خیابون یه راس می‌اومد طرف من. از سرم گذش که یا خودم سرد و مرده وَلُو شده‌م رو زمین یا طرف زده کشته‌تم ــ یه قتل[…]

شعر بیداری لنگستون هیوز

به تموم بازمونده‌های من بگین – بیداری

به تموم بازمونده‌های من بگین – شعر بیداری – لنگستون هیوز به تموم بازمونده‌های من بگین تو عزام قرمز تن‌شون کنن، چون هیچ معنایی وجود نداره تو قضیه‌ی مردن من. مترجم: احمد شاملو   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: شعر غیر قابل چاپ لنگستون هیوز شعر عیسای مسیح لنگستون هیوز شعر مرا دوست بدار اندکی ولی[…]