شعر آزاد
هربار باد وزید – شعر منظومهی تنهایی پوریا پلیکان هربار باد وزید ستارهها از آسمان افتادند و ماه تکان سختی خورد هربار درختی رویید او را به کشتارگاه فرستادیم از اندامش کمد ساختیم تا لباسهایمان را زندانی کنیم کتابخانه ساختیم تا کتابهایمان را و کتاب آفریدیم تا روحمان را به قفس بیاندازیم […]
بیدار شدم – شعر حفرهها پوریا پلیکان بیدار شدم حفرهای در کنارم دراز کشیده بود به آشپزخانه رفتم حفرهای داشت چای دم میکرد حفرهای با مهربانی مرا صبح به خیر میگفت تو نرفتهای تو تکهتکه شدهای و هر تکهات حفرهای تاریک و کوچک است حفرهها روی هم جمع میشوند مثل سنگریزههایی که کوه را[…]
هیزمهای خشک – شعر برفها پوریا پلیکان هیزمهای خشک مرا به تماشا نشستهاند هنوز فکر میکنند جنگلاند و جایِ خالیِ شاخههایِ بریده بر تنشان درد میکند از تَرَکهای دیوار شب به خانه نشت میکند روی مبل مینشیند تخمه میشکند و پوست من ذرهذره در اتاق میریزد برفها با صدای پیانو میرقصند […]
شعر کاپوت های گران قیمت پوریا پلیکان نیمی از من مردِ دیگریست مردی که دکمههای پیراهنش را باز میگذارد متلک میاندازد به پیادهرو وُ دست میکشد به اندامِ زنها مُشت میزند به دماغ هرچه پلیس مست میکند کنارِ فاحشهها گُل میکِشَد با اراذلِ اوباش وَ بالا میآورد گوشتِ زنانی که خورده را کنارِ جدولها[…]
شعر خرمشهر و زخم هایی که ادامه دارند پوریا پلیکان خمپاره خورد بازار شهر سایهبانِ میوهفروشی سوراخ شد وُ آفتاب دارد بچههایم را پلاسیده میکند. تَرکِش راه افتاده در عضلاتِ خیابان به میدان رسید خمپاره خورده میدان شهر مجسمهاش را از تکههای سُرب ساختهاند وَ این سرباز هر بار گریه کند تَرکِش میچکد روی[…]
شعر سنگینی بغضهای تو پوریا پلیکان آنقدر به نقطهای سفید خیره شدهام که سیاهی چشمهایم خاکستری شدهاند دراز کشیدهام وُ روی تنم نقاشی میکنی تنم به نقشهای بدل شده وَ مثل کتاب اطلس سنگینی جهان روی دوش من است اگر غَلت بزنم کوههایی که روی شانهام کشیدهای به زمین میخورند وُ لبپَر میشوند تو[…]
شعر سیبری پوریا پلیکان دستهای کوچک تو مثل برف لای انگشتهایم ذوب میشوند چشمهایت را نبند وقتی تو را میبوسم چشمهایت دو دریچه به ماهیست که از لای شاخهها میوزد. سفیدیِ چشمهای تو زمستان است هربار در آغوششان میافتم لرز میافتد به اندامم. صدای له شدنِ برفها در زیرِ پا سرودیست که با دندانِ[…]
شعر تابلوهای عریان پوریا پلیکان تو در تمام نقاشیهای مودیلیانی تو در تمام نقاشیهای پیکاسو _ حتی در تابلوی مودیلیانیاش _ وَ در تمام نقاشیهایی که نقاشانش را نمیشناسم حضور داشتهای مهم نیست تابلوها عریان باشند یا نباشند هم عریانیات زیباست هم بیعریانی زیباییِ تمامِ زنانی که در یک نقاشی جمع شدهاند تویی[…]
- 1
- 2