قشنگ من...

قشنگ من…

قشنگ من…   برای ادمهایی بجنگ که جنگیدن را بفهمند… و برای حال خوبت بجنگند… برای چیزهایی گریه کن که ارزش اشکهایت را داشته باشند… روی شکافهای سخت بی کرانگی دست بکش… تو تمام نخواهی شد… و پایان نخواهی یافت… حتی با دردهایی که از عمق جانت برمی‌خیزند… و روح بزرگت… کدر نخواهد شد… و[…]

ناگهان باران شد!

ناگهان باران شد!

ناگهان باران شد!   ایا اهمیتی دارد…؟ ک مغزی بپوسد در میان خاطراتی ک انگار تَـه ندارند..؟ ک قلبی بگیرد از بند بند نبود کسی که روزی تمام تپشهـایت را مدیونش بوده ای؟ و کالبدی خالی شود از حضور جانش..؟ ایا اهمیتی دارد؟ که تپیدن از یاد قلبم برود…و نفس کشیدن را فراموش کنم…و یادم[…]

پیش از این...

پیش از این…

پیش از این…   پیش از اینها فکر میکردم تنها مرگ است که نمی میرد… اما حالا که هر تکه از زندگی مرگ آلودم، به گوشه ای از زنده بودن پرتاب شده،به این می اندیشم که مرگ هم میمیرد…همچون چراغی خاموش در شب،یا مثل شبتابی بی نور در اعماق اغما… پیش از این باور داشتم[…]

محکوم

محکوم

محکوم   دفن شدند…تمام دلخوشی های پوچ و کاغذیِ داشته و نداشته ام…تمام باور ها و ناباوری هایی که قلبم کاشته بود…همه خرده احساسات پراکنده ام که در حجم یک قلب کوچک و رنجیده،جا نمی‌شدند! دود شدند…آبی اسمان و مخمل سبز جنگل و سوزش ارغوانی آتش و سفیدی قوهای عاشق… محو شدند…نور مهیج و مبهم[…]

شورش ستاره ها !

شورش ستاره ها !

شورش ستاره ها !   شورش ستاره ها… شورش نگاهت… در فراسوی دهلیزهای قلبم…لشکر کشی تمام احساسات ناب به وجودم…هجوم قرمزهای داغ به آبی رگهایم… و تمنّـا… تمنای چشمانم در مقابل تب چشمان جان سوزت.. تمنای دستانم در مقابل پیکرت… و تویی سرواژه حک شده در مغز بی جانم… و پرسش مکرر بی جواب قلبم…[…]

جهان بی تو

جهان بی تو

جهان بی تو   جهان بی تو دیدن ندارد…که دنیا بی تو هیچ است..و تویی همان قطعه زیبای جدا شده از روح من..! و اگر قدرتی فراتر داشتم،تورا برای همیشه جزئی از خود میکردم که تا همیشه حس کنمت.. و کشش مغناطیسی بین دستهایمان را چندین و چند برابر میکردم و تک تک سلولهایم را[…]

برای شوق دستان کوچک تو!

برای شوق دستان کوچک تو!

برای شوق دستان کوچک تو!   برای شوق دستان کوچک تو… برای برق چشمان من… برای تپش های نامنظم قلبم.. برای شکست دادن هرآنکه به نیروی ماورای بین ما باور ندارد.. برای هرآنکه”عشق” را باور ندارد…برای غصه هایی که میشود به دست قاصدک سبک بال رویاها سپرد… و تکرار تبسم این لحظه…برای دلخوشی های شیرین[…]

خالی...!

خالی…!

خالی…!   بی تو دنیای من رنگ می‌بازد! چشمانم همه را شبیه تو می‌بینند… و قلبم، که بوی تورا درون خود حفظ کرده،هر لحظه تورا استشمام می‌کند…! بی تو اینجا، همه چیز حس تورا به من تزریق می‌کند… همه جا رنگ توست! بی تو اینجا من هوایت را مدتهاست که در خانه حبس کرده ام…[…]

شورش

شورش

شورش   شورش ستاره ها… شورش نگاهت… در فراسوی دهلیزهای قلبم… لشگرکشی تمام احساسات ناب به وجودم… هجوم قرمزهای داغ، به آبی رگهایم… و تمنّـا… تمنای چشمانم در مقابل تب چشمان جانسوزت… تمنای دستانم در مقابل پیکرت… و تویی سرواژه ی حک شده در مغز بی جانم… و پرسش مکرر بی جواب قلبم… و ذهنی[…]

برای شوق دستان کوچک تو!

برای شوق دستان کوچک تو!

برای شوق دستان کوچک تو!   برای برق چشمان من… برای سبزینه زنده ی چشمانت… برای تپش های نامنظم قلبم… برای شکست دادن هرآنکه به نیروی ماورای بین ما باور ندارد… برای هرکه “عشق” را باور ندارد… برای غصه هایی که میشود به دست قاصدک سبک بال رویاها سپرد…و تکرار تبسم این لحظه.. برای دلخوشی[…]

جاده ها...

جاده ها…

جاده ها…   تمام جاده ها به تو ختم میشوند… تمام جاده های ذهن و قلبم…تمام تکه های خالی روحم…تمام حسرت های پر نشده دستانم… و من…کنار تو غرق آرامشم…کنار تویی که تمام روزهای سختم را قابل تحمل میکنی…تمام این تلخی ها را شیرین میکنی… کنار تویی که دلیل آرامش این قلب طغیانگری… تو دلچسب[…]