ناگهان باران شد!

ناگهان باران شد!

  • ناگهان باران شد!

     

    ایا اهمیتی دارد…؟
    ک مغزی بپوسد در میان خاطراتی ک انگار تَـه ندارند..؟
    ک قلبی بگیرد از بند بند نبود کسی که روزی تمام تپشهـایت را مدیونش بوده ای؟
    و کالبدی خالی شود از حضور جانش..؟
    ایا اهمیتی دارد؟ که تپیدن از یاد قلبم برود…و نفس کشیدن را فراموش کنم…و یادم برود که چطور قبل از آمدنت، روزها را شب میکردم و در فقدان آغوشت،چطور شب را به سحر می‌رساندم…
    و این ساعت روی دیوار که هیچوقت به اندازه این روزها انقـدر نگاهش نکرده بودم، انگار که از حرکت باز ایستاده باشد، قرنهـا روی دقیقه ای درجا میزند…
    مگر اهمیتی دارد که بعد از رفتنت ناگهان باران شد…
    ناگهان انگار که روی آسمان گرد غم پاشیده باشند،بغض از مژه هایش پایین بارید…
    مگر اهمیتی دارد نبودنت؟!
    نه…من هنوز هم میخندم…
    درست مثل روزهای کودکی ام،مثل وقتهایی که اشتباهم باعث و بانی ردِ قرمزی های روی پوستم می‌شد…و من که سعی میکردم به رد بیرحم روی پوستم نگاه نکنم، به جای گریه، بغضـم را قـورت میدادم، میخندیدم و میگفتم اصلا دردم نیامد…
    و حالا…من اینجا…سعی میکنم به رد عمیق و بی رحم نبودنت نگاه نکنم… به کُندی چرخش روزها و لحظه ها… به تیرگی زُمخت نشسته بر این باران و بارانهای بعدی…
    نه…
    رفتنت اصلا درد نداشت…

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    ..یگانه..
    Latest posts by ..یگانه.. (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *